صمد بهرنگی
قورباغه لب برکه، روی سنگی نشسته بود؛ جست زد توی آب و آمد پیش ماهی و گفت: «من اینجام، فرمایش؟» ماهی گفت: «سلام، خانمبزرگ!» قورباغه گفت: «حالا چه وقت خودنماییست، موجود بیاصل و نسب! بچهگیر آوردهای و داری حرفهای گنده گنده میزنی! من دیگر آنقدرها عمر کردهام که بفهمم دنیا همین برکهست. بهتر است بروی دنبال کارت و بچههای مرا از راه به در نبری.» ماهی کوچولو گفت: «صدتا از این عمرها هم که بکنی، باز هم یک قورباغه نادان و درمانده بیشتر نیستی.»
قورباغه عصبانی شد و جست زد طرف ماهی سیاه کوچولو. ماهی تکان تندی خورد و مثل برق رفت لای لجن و کرمهای ته برکه را بههم زد.
پنج شنبه 19 فروردین 1400
کد مطلب :
127634
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/1wD2R
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved