• دو شنبه 8 بهمن 1403
  • الإثْنَيْن 27 رجب 1446
  • 2025 Jan 27
پنج شنبه 30 فروردین 1397
کد مطلب : 12738
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/5RoX
+
-

عبدالجبار کاکایی؛ شاعر و ترانه‌سرا از علاقه‌اش‌ به کتاب و فوتبال و سفر می‌گوید

کار فرمای من شعر است

کار فرمای من شعر است

فرشاد شیرزادی       
معین باقری


شاعر و ترانه سرایی قدر اول است و سلامت جسم و نفس‌اش را حفظ کرده. خودش می‌گوید که از ابتدای انقلاب تا به امروز نه عضو گروه و دسته و حزبی بوده و نه مذهبی متعصب، اما همه می‌دانیم که نمازش هیچ‌گاه قضا نمی‌شود. عبدالجبار کاکایی، شاعر و ترانه سرایی است که مورد احترام همه گروه‌ها و نحله‌های ادبی امروز ایران است. وقتی از زادگاهش، ایلام، سخن می‌گوید، توصیفاتش را چنان شاعرانه بیان می‌کند که دوست داری برای یک‌بار هم که شده به آن دیار سفر کنی. عبدالجبار کاکایی دبیر علمی هشتمین جشنواره شعر فجر بود. جشنواره‌ای که به‌معنای واقعی، با جشنواره‌های قبل و بعد از خود تفاوت‌هایی بارز داشت و نام‌های بزرگی در آن مطرح شدند. دست‌کم کوچکترین دستاورد آن جشنواره رها شدن نام و آثار چند هنرمند تراز اول از زیر یوغ «ممنوع قلمی» بود. «حبس سکوت»، «تاوان کلمات»، «ما میله‌های قفس بی‌پرنده‌ایم» و «در مجاورت جهان» برخی از آثار او هستند. گفت‌وگوی ما با این شاعر و ترانه‌سرا حاوی نکات باریک و ظریف است. آن را از دست ندهید.



از جمله شاعران و نویسندگانی هستید که همواره کتاب می‌خوانید و به قول قدیمی‌ها، کتاب از دست‌تان نمی‌افتد. کتاب خوب و درخشان به‌نظر شما چه ویژگی‌هایی دارد؟

کتاب عموما سودمند است، اما کتاب خوب به آن معنا که درون آدمی انگیزه‌ای را ایجاد کند، کتابی است که شما را ترغیب به نوشتن کند. حالا آن نوشتن می‌تواند درباره همان کتاب باشد یا تأثیری که از آن کتاب گرفته‌اید. چنین خاطره‌ای طبعا برایم کتاب ماندگاری را رقم می‌زند. در یک کلام کتابی که بتواند حرکتی قلمی و فکری ایجاد کند و توجهم به آن جلب شود تا حدی که بخواهم آن را به دیگری معرفی کنم.



آخرین کتابی که خوانید چه بود و آن را چگونه کتابی یافتید؟

غیر از کتاب «پنج اقلیم حضور» شادروان دکتر داریوش شایگان کتاب «منطق و عرفان» ترجمه نجف دریابندی را که تا صفحه 50خوانده‌ام دوست دارم. این کتاب به نوعی معرفی فلسفه‌های جدید است. فلسفه‌هایی که در 200، 300سال اخیر در اروپا به‌وجود آمده و نوع نگاه مردم را نسبت به حقایق اطراف عوض کرده است. به‌ویژه از ترجمه این کتاب خیلی خوشم آمد. به هیچ وجه ترجمه‌ای گیج و گمراه‌کننده نیست. به‌نظرم کتاب درخشانی است.



برای کسی که در آغاز راه است چه کتاب‌هایی را توصیه می‌کنید؟

بستگی دارد که گرایش او به چه موضوعاتی باشد. هر شخصی در زمینه‌ای مطالعه می‌کند. برای کسانی که در حوزه علوم انسانی مطالعه می‌کنند، به گمانم علوم جدید مانند روانشناسی و جامعه‌شناسی به‌ویژه جامعه‌شناسی را که یکی از ملموس‌ترین علومی است که به اصلاح روابط اجتماعی انسان کمک می‌کند، توصیه می‌کنم. البته برخی حوزه‌ها مانند تاریخ و تاریخ ادبیات هم جذاب‌اند، اما یک ادبیاتی اگر کتاب‌های برجسته حوزه جامعه‌شناسی را مطالعه کند به‌نظرم در فهم آثار ادبی هم تبحر خواهد یافت.



خواندن کتاب و شعر سرگرمی محسوب می‌شود؟ آیا دست‌کم برای خود شما چنین است؟

بستگی دارد که در چه وضعی باشید. به شخصه دوست ندارم که خواندن کتاب برایم سرگرمی محسوب شود، اما ظاهرا گرایش برخی از افراد جامعه ما به ادبیات و هنر نیاز به برآوردن سرگرمی است. نه اینکه بخواهم سرگرمی را تحقیر کنم و کوچک بشمارم اما تا وقتی که بخشی از زندگی‌ام نشود علاقه‌مندی‌ام به آن موضوع روزبه‌روز بیشتر نخواهد شد. حوزه کتاب و نوشتن را دوست دارم و علاقه‌مندم بخشی از زندگی و دغدغه‌ام شود.



در جایی خواندم که در دوران نوجوانی و جوانی کتاب‌های ارزشمند را با کش روی موتور می‌بستید و به خانه می‌بردید تا بخوانید. کتابی که مسیر زندگی‌تان را تغییر داد چه کتابی بود؟

بسیاری کتاب‌ها بودند که روی طرز تفکرم تأثیر گذاشتند و شاید مبالغه باشد اگر بگوییم مسیر زندگی‌ام را تغییر دادند. اگر بخواهم بگویم چه کتاب‌هایی مسیر زندگی‌ام را تغییر دادند، باید از آشنایی‌ام با نخستین دیوان‌ها و دفترهای شعر بگویم که باعث شدند مسیر زندگی‌ام به سمت شعر و ادبیات کشیده شود. دیوان اشرف‌الدین قزوینی با کاغذ قرمز رنگ آنکه چاپ ایران هم نبود یکی از نخستینِ این کتاب‌ها محسوب می‌شود. این کتاب در میان کتاب‌های پدرم وجود داشت و تأثیر آن کتاب و کتاب‌هایی که می‌خواندم روی شخصیت و زندگی و ذهنم ماند.

در 20، 30سال اخیر کتاب «آسیا در برابر غرب» زنده یاد داریوش شایگان به لحاظ تأثیرگذاری از جنس همین کتاب‌هاست. اندیشه‌های شایگان از ابتدای انقلاب با من همراه بود. نه آدمی ایدئولوژیک بودم و اندیشه‌های چپ داشتم و نه یک مذهبی متعصب. به‌گونه‌ای دوست داشتم هم مدرن و هم دینی فکر کنم. همه این‌ها مرا به سوی کتاب‌های داریوش شایگان کشاند. این روزها هم کتاب «پنج اقلیم حضور» این فیلسوف روی میزم است. این کتاب را که سابقا خوانده بودم می‌خواهم به اهل کتاب توصیه کنم. در این کتاب از منظر دیگری به پنج تن از قله‌های شعر فارسی نگاه شده. این کتاب را به کسانی توصیه می‌کنم که منحصرا درباره این پنج چهره آثار علمای حوزه ادبیات را خوانده‌اند و حالا می‌خواهند از منظر فلسفه و تاریخ ادیان به آن بنگرند. اغلب آثار دکتر شایگان در ذهنم تأثیر گذاشته‌اند؛ از کتاب «آسیا در برابر غرب» بگیرید تا «افسون زدگی جدید». اغلب آثار او را خریده‌ام و با علاقه خوانده‌ام.



چه سرگرمی‌هایی را غیراز ادبیات دنبال می‌کنید؟ البته گفتید که دوست دارید ادبیات برای‌تان سرگرمی نباشد و به بخشی از زندگی‌تان تبدیل شود.

در حوزه ورزش مسابقات فوتبال باشگاه‌های جهان و به‌ویژه تیم ملی را دنبال می‌کنم. خودم فوتبال بازی می‌کنم. یکی دو روز در هفته به باشگاه‌های ورزشی می‌روم و در سالن فوتسال، فوتبال بازی می‌کنم. اگر دست بدهد فوتبال چمنی هم بازی می‌کنم. غیراز این خیلی به سفر علاقه‌مندم. معمولا هم دوست دارم سفرنامه بنویسم. از همان آغاز راه در اتومبیلم، یا در اتوبوس یا هواپیما و قطار شروع به نوشتن می‌کنم.



زنده‌یاد اکبر رادی در جایی راجع به فینال جام جهانی 1986بین فرانسه و برزیل می‌گوید که این مسابقه فوتبال نیست، یک هنرنمایی است. چه چیزی باعث می‌شود که شما هم فوتبال را با این علاقه دنبال کنید؟

چند شب پیش این پرسش را مهرانمدیری در برنامه دورهمی از عادل فردوسی‌پور کرد. فردوسی‌پور هم تلاش کرد به آنچه فوتبال را تا به این اندازه برای مردم دنیا جذاب کرده، بپردازد. من هم به نوبه‌خود تا به حال خیلی به این موضوع فکر کرده‌ام. به‌نظرم فوتبال یکی از بی‌نظیرترین ورزش‌هایی بود که بشر روی کره خاک کشف کرد. به‌خاطر زیبایی و غیرقابل پیش‌بینی بودنش و احساس همگرایی تیم‌ها. به‌نظرم هیچ ورزشی مانند فوتبال تنوع و احساسات لذتبخش ندارد. از گل زدن و جلوگیری از گل خوردن گرفته تا بازی زیبایی که انجام می‌دهند. هر چیزی که فکر کنی گوشه‌ای از لذتش در فوتبال هست. به همین دلیل فوتبال را خیلی دوست دارم.



در گفت‌وگویی طبیعت ایلام را شرح داده‌اید. آن گفت‌وگو از این جهت جالب بود که شما از آن سرزمین با ذهن هنرمندانه‌تان یاد می‌کنید. در ایران و خارج از ایران کدام کشورها و شهرها را دوست دارید ؟

سفرهای زیادی رفته‌ام؛ از سودان بگیرید تا آفریقای جنوبی و عربستان و همچنین امارات، قطر، هند، پاکستان، مالزی، لبنان، ترکیه، تاجیکستان. یکی از نقاطی که خیلی روی ذهنم تأثیر گذاشت سفر به تاجیکستان و شهر خجند بود.درباره همه سفرهایم البته یادداشت‌هایی نوشته‌ام که به شکل پراکنده چاپ شده‌اند و هم‌اکنون هم کتابی با عنوان «لگدکوب خیال» در دست انتشار دارم که همین سفرنامه‌ها را در برمی‌گیرد. از تنوع اقلیم‌ها لذت می‌برم. به‌ویژه از شهر خودم که سال‌هاست از آن دورافتاده‌ام و در توصیفش کمی مبالغه هم می‌کنم. اما سفر به تاجیکستان نگاهی بود به آنچه از تاریخ ایران و شمال خراسان و وقایع آن در ذهن داشتم. این سفر سلسله‌ای از امور ذهنی را برایم محسوس کرد.



به سینما و تئاتر هم می‌روید؟

بله! آخرین فیلمی که دیدم «مصادره» مهران احمدی بود. دوست دارم فیلم‌های سیاسی فلسفی را ببینم. به‌ویژه فیلم‌هایی که مربوط به دهه 60و 70است. همیشه می‌خواهم آن دوران را بازیابی کنم و هویت آن دوره بازشناسی شود. پسرم فیلم‌های زیادی می‌بیند و گاهی آن فیلم‌ها را به من معرفی می‌کند. بسیاری از آثار سینمای جهان رادوست دارم؛ به‌خصوص اگر فلسفی باشند. اخیرا فیلمی به نام «لوسی» دیدم که آمریکایی است. این فیلم فلسفی بود و قرابت‌هایی با نگاه مولانا داشت. فیلم «بروس قدرتمند» را چند وقت پیش دیدم. همینطور فیلم «آپارتمان» را که «جک لمون» در آن نقش آفرینی کرده است.



نخستین ترانه‌هایی که فریدون آسرایی در آلبوم‌هایش استفاده می‌کرد، متعلق به شما بود. این روزها موسیقی را چقدر و چگونه دنبال می‌کنید؟

پیش از اینکه به شعر علاقه‌مند شوم موسیقی را به‌شدت دوست داشتم. از زمانی که کارگر مغازه پدرم بودم شوقی وصف ناشدنی به شنیدن موسیقی داشتم. به رادیویی که در مغازه بود چنان وابسته بودم که برای شنیدن آهنگی که یک لحظه قطع شد، دستم را که از شستن ظرف خیس بود، به پشت رادیو بردم و برق مرا گرفت و پرتم کرد آن طرف. شوق شنیدن آن آهنگ را که لحظه‌ای به‌دلیل شل شدن سیم رادیو، باعث شد تا مرحله برق‌گرفتگی پیش بروم، هیچ‌گاه از خاطر نمی‌برم. این اشتیاق در وجودم بود تا اندک اندک به شکل ترانه گفتن جلوه یافت. هم‌اکنون هم موسیقی‌های ایرانی بی‌کلام را گوش می‌دهم.به موسیقی خارجی بی‌کلام نتوانستم علاقه‌ای پیدا کنم مگر آثار مشهوری که زیاد شنیده‌ام و به تکرار لذت برده‌ام. موسیقی نواحی بی‌کلام را بسیار دوست دارم. با شنیدن صدای کمانچه به وجد می‌آیم و تمام ارکان بدنم به لرزه در می‌آید. حس و حال عجیبی پیدا می‌کنم و گویی صدای کمانچه با من حرف می‌زند. از صدای نی خوشم می‌آید. بخشی از خاطرات دوران جوانی‌ام شنیدن صدای نی علیزاده در آلبوم «نی‌نوا» بود. بخشی از روایت تاریخ انقلاب و زندگی‌ام در همان آلبوم خلاصه می‌شود. صادق‌ترین راوی تاریخ اجتماعی ایران برایم همان آلبوم «نی‌نوا» است.



اصلا اهل تفریح هستید؟ وقتی مجزا به تفریح اختصاص می‌دهید؟

توضیح‌اش برای کسانی که با عوالم ما آشنا نیستند قدری دشوار است، اما بهترین جای تفریح من در خانه پشت میز کارم موقعی است که چراغ مطالعه را روشن می‌کنم. به‌نظرم این شکل از نشستن و کاری انجام دادن بخشی از رسالت اجتماعی‌ام است. اما می‌دانم که نیاز به تفریح هم دارم. به این موضوع هم بارها فکر کرده‌ام. برخی از کسانی که هم سن و سال من هستند در هفته یکی دو روز با دوستانشان بیرون می‌روند و به گشت و‌گذار می‌پردازند. همه این اتفاقات ممکن است برای من هم رخ دهد اما وقتی به‌خودم رجوع می‌کنم می‌گویم که چرا تفریحات خودم را دست‌کم می‌گیرم و در حقیقت لحظات مطالعه همان لذت‌های نابی است که از آن نهایت لذت را می‌برم. وقتی در محیطی هستم که مورد علاقه‌ام است و یا در بحث‌های مورد علاقه‌ام با دوستانی که دارم شرکت می‌کنم، همه این‌ها جزو تفریحاتم محسوب می‌شود و دریافته‌ام که این اوقات به واقع جزو وظایفم نیست. به گمانم این‌ها جزو بهترین تفریحاتم به‌حساب می‌آیند.



اهل طبیعت گردی هستید؟ تا به حال شده عشق طبیعت گردی به سرتان بزند و به کوه و در و دشت بروید؟

در دوران نوجوانی بله. نه اینکه عشق داشته باشم اما با برخی از اقوام و دوستان که اهل طبیعت و کوه بودند همراه می‌شدم. به‌ویژه در منطقه ما که گرایش به طبیعت گردی و کوه رفتن جزو عادت‌های‌مان شده بود. هنوز هم تعدادی از عکس‌های آن تفریحات و طبیعت‌گردی‌هارا دادم، اما از زمانی که به تهران آمدم علاقه به جنگل و کوه حال و هوای ویژه‌ای در من ایجاد نمی‌کند که مثلا بگویم حالا حتما باید بروم به جنگل. مگر اینکه با بچه‌ها به شمال برویم و فرصتی پیش بیاید. به هر حال در محیط طبیعی بودن برایم لذتبخش است و اگر در اطرافم سازه‌های ساختمانی و مهندسی نباشد احساس می‌کنم که متعلق به همان جا هستم، نه متعلق به شهر. از این اتفاق لذت می‌برم.



این روزها شعر چقدر با زندگی روزمره‌تان پیوند دارد؟

شعر به هر حال چه بخواهید و چه نخواهید سرنوشت آدمی را تغییر می‌دهد. نمی‌توانی شاعر باشی و شعر جنبه تصنعی و تفریحی زندگی‌ات باشد. آن قدر این ورود، ورود ویران کننده‌ای است که ناچاری تکلیفت را با شعر روشن کنی. از همان زمانی که وارد عرصه شعر شدم به این نتیجه منطقی رسیدم که سرودن شعر مسئولیتی است که باید با آن خودم را تطبیق دهم و تصمیم بگیرم که می‌خواهم چه کاره شوم و چه تصمیم‌هایی در چه مقاطعی بگیرم. شعر تا این اندازه بر زندگی‌ام تأثیر دارد. گویی آدمی مافوق من است؛ کارفرمایی است که روی من و تصمیماتم تأثیر می‌گذارد. تصمیم‌گیری‌هایم را عوض می‌کند و بر حرف و تصمیم من غلبه دارد.



شعر شما جنبه سیاسی اجتماعی دارد. حتی از عنوان کتاب‌های‌تان مانند «حبس سکوت» و «تاوان کلمات» و عنوان برخی شعرهای‌تان مانند «ما میله‌های قفس بی‌پرنده‌ایم» مشخص است. خودتان را شاعری به تعبیر سیاسی؛ منتقد می‌دانید یا منفعل؟


جلال آل احمد در فایلی که از او باقی مانده و همه شنیده‌اند می‌گوید: «وقتی که راه می‌روی و اطرافت را نگاه می‌کنی، یک چیزهایی می‌بینی، می‌شنوی و می‌فهمی که اگر آن را بیان نکنی و در خودت بخوری آمبولی می‌گیری.» این است که من از اتفاقات اطرافم تأثیر می‌گیرم و نمی‌توانم پنهان‌شان کنم. این نه حتی به شکل شعر بلکه گاهی اوقات به شکل نثر و حتی به شکل شفاهی به اطرافیانم که ناچارم برای آنها بازگو کنم، تبدیل می‌شود. نمی‌توانم این اتفاقات را نبینم. شعر برایم وسیله‌ای شده برای بازگو کردن وقایعی که می‌بینم. این وقایع به سرنوشتم ارتباط دارد. این تأثیر از نخستین تا آخرین شعرهایم دیده می‌شود. حتی وقتی که سمت شعر عاشقانه رفته‌ام که شخصی و خیالی است، باز هم آن رگه اجتماعی را احساس می‌کنم.



شاملو شاعری سیاسی است. در نقطه مقابل شاعری در شیراز به مسائل سیاسی کاری ندارد. این دو از نظر شما از چه عیاری برخوردارند؟

دوست ندارم شاعر قاب سیاسی داشته باشد. زنده یاد احمد شاملو در همه شعرهایش چنین نیست. شاملو لحظه‌هایی خلوتی با خودش دارد که در آثارش هست. به جای شاملو سیاوش کسرایی را مثال بزنید. نمی‌خواهم صرفا در آن قاب تعریف بشوم. بودند شاعران انقلاب خودمان که فقط در همان قاب و قالب تصور می‌شدند و می‌شوند. دوست ندارم در آن قاب خودم را محدود کنم. به‌شدت علاقه‌مندم زندگی شخصی‌ام را هم در آثارم جلوه دهم، گرچه بی‌تأثیر از گرایش‌های سیاسی و اجتماعی نیست، اما بیانگر تجربیات شخصی و زندگی خودم هم هست. آن کسی که واقعیت‌های سیاسی اجتماعی را پنهان می‌کند و در آثارش بروز نمی‌دهد، به گمانم شاعر سرد و خنثایی است. این شیوه رانمی‌پسندم. نمی‌پسندم که شاعری مخملی و گل و بلبلی شعر بگوید و رگ برجسته‌ای در شعرش نبینم. با کسی که در شعرش رگ برجسته‌ای ندارد نمی‌توانم رفیق و دوست شوم و با او صمیمی باشم. ممکن است در جایی سری به تحسین برای شعرهایش تکان بدهم اما دوست ندارم در موقعیت او باشم. از این دسته شاعران در روزگار ما هم هستند؛ شاعرانی که کاملا مخملی شعر می‌گویند و جدای از موضوعات اجتماعی‌ هستند.



با همین نگاه به ادبیات‌داستانی می‌نگرید؟

در داستان‌ها دوست دارم مباحث نظری و فلسفی بخوانم. در ادبیات‌داستانی تمایلی به خواندن رمان‌های سیاسی ندارم. حتی خاطرات سیاسی رجال سیاسی ایران را با علاقه نمی‌خوانم. شاید صرفا از سر کنجکاوی بخوانم. درباره تاریخ مشروطه در دوره‌هایی مطالعاتی می‌کردم اما در مطالعه نظری بیشتر به مباحث عرفانی و فلسفی و نظریه‌های قدیم و جدید علاقه‌مندم. کتاب‌هایی هم که مربوط به فلسفه و اندیشه مولانا باشد برایم جذاب است.



فرضا آثار نویسنده‌ای مانند رضا براهنی را که کتاب‌هایی مانند «رازهای سرزمین من» و «آواز کشتگان» را نوشته، می‌پسندید؟

با آفرینش‌های ادبی رضا براهنی هیچ‌گونه ارتباطی برقرار نمی‌کنم. تعدادی دیگر هم هستند که نمی‌خواهم نام ببرم. شاید برای عده‌ای محبوب باشند و خدایی نکرده اظهارنظر من باعث تکدرخاطرشان بشود. با تعداد دیگری از شاعران مشهور روزگارمان هم نمی‌توانم ارتباطی برقرار کنم؛ یعنی با خواندن آثارشان هیچ حس و عاطفه‌ای در من برانگیخته نمی‌شود. از نوشته‌های براهنی بسیار استفاده کرده‌ام. در دوران دانشجویی کتاب «طلا در مس» او کتاب بالینی‌ام بود اما آثار ادبی‌اش خیر! همچنین دستگاه شعر کارگاهی که راه انداخت باید بگویم که هیچ وقت برایم جذاب نبود.



در دوران نوجوانی و جوانی فکر می‌کردید که روزی تا به این اندازه موفق بشوید ؟

اگر در موقعیتی که هستم واقعا موفقیتی تصور شود، نه! هیچ وقت به منزلت اجتماعی‌ای که هم‌اکنون دارم و البته منزلت بالایی هم نیست، فکر نمی‌کردم. چون به هر حال اقلیم ما؛ یعنی پشت کوه(ایلام)، محیطی محصور، پوشیده و محروم بود. فکر اینکه خارج از اقلیمت مخاطبانی را پیدا کنی که شعرهایت را بخوانند و با تو تماس بگیرند و بگویند که از افکار و اندیشه‌ها و شعرهایت لذت بردیم برایم قابل تصور نبود.



کار جدیدی برای انتشار دارید یا کاری در دست نوشتن؟

آخرین کارم «در مجاورت جهان» بود که نشر کوله پشتی آن را منتشر کرد. این کتاب یک‌ماه پیش به بازار آمد. کتاب «لگد کوب خیال» را در دست انتشار دارم که نشر کوله پشتی منتشر خواهد کرد. این کتاب مجموعه‌ای از سفرنامه‌هایی است که به جاهای مختلف رفته‌ام یا گزارش احوالی که درباره موضوعات اجتماعی به ذهنم آمده است.


در حوزه ورزش مسابقات فوتبال باشگاه‌های جهان و به‌ویژه تیم ملی را دنبال می‌کنم. خودم فوتبال بازی می‌کنم. یکی دو روز در هفته به باشگاه‌های ورزشی می‌روم و در سالن فوتسال، فوتبال بازی می‌کنم. اگر دست بدهد فوتبال چمنی هم بازی می‌کنم



سوپر من نیستم، اما...



معنای زندگی برایم در آرامش اطرافیانم خلاصه می‌شود. اگر مبالغه نکنم، وقتی آرامش دیگران را می‌بینم به زندگی امیدوار می‌شوم.هم دیگرانی که با آنها مراوده دارم و جزو نزدیکانم هستند و هم آنهایی که هیچ نسبت خویشاوندی و خونی با آنها ندارم. وقتی احساس می‌کنم که زندگی آن‌ها با آرامش طی می‌شود و تنش در آن نیست خوشحالم. وقتی احساس می‌کنم استیصال ندارند و رنج نمی‌برند و در صحبت کردن، پشت رفتار کلامی‌شان درد و فشار نیست، لذت می‌برم. وقتی احساس می‌کنم مردم به‌اصطلاح؛ ریلکس‌اند و جامعه آرامش دارد احساس می‌کنم زندگی چقدر خوب است. شاید به‌خاطر این باشد که باید عکس این وضعیت را مثال بزنم. دردناک‌ترین لحظات زندگی‌ام آن موقعی است که ببینیم آدمی مقابلم نشسته و رنج می‌برد و شکسته است. نمی‌خواهم بگویم که سوپرمن هستم و تلاش می‌کنم نجاتش دهم اما آن لحظات برایم خاطرات تلخی را رقم می‌زند. اگر آن شخص نزدیکم باشد بیشتر مرا اذیت می‌کند و اگر از من دورتر باشد شاید نسبت تلخ بودنش برایم کمتر باشد اما هیچ وقت دوست ندارم شکست روح آدم‌ها را ببینم.وقتی روح آدم‌ها را شاد و سربلند و سالم می‌بینم، به زندگی امیدوار می‌شوم و احساس می‌کنم که به بطالت زندگی نکرده‌ام.




مترسک

حاجت به اشارات و زبان نیست، مترسک

پیداست که در جسم تو جان نیست، مترسک

با باد به رقص آمده پیراهنت اما

در عمق وجودت هیجان نیست، مترسک

شب‌پای زمینی و زمین سفره خالی‌ست

این بی‌هنری، نام و نشان نیست، مترسک

تا صبح در این مزرعه تاراج ملخ بود

چشمان تو حتی نگران نیست، مترسک

پیش از تو و بعد از تو زمان سطر بلندی است

پایان تو پایان جهان نیست، مترسک

این مزرعه آلوده کفتار و کلاغ است

بیدار شو از خواب! زمان نیست، مترسک

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :