دکتر میرجلالالدین کزازی در آستانه روز سعدی، از شیرین سخنی این شاعر بزرگ میگوید
غم از دل برود چون تو بیایی
پگاه رضازاده:
صدایش در پشت تلفن آدم را به یاد مقدمه کتابهایش میاندازد. ساکن کرج است و به همین دلیل با او گپ و گفتی تلفنی تدارک میبینیم. طنین صدا و نوع واژگانی که انتخاب میکند بهگونهای است که دوست داریم ساعتها برایمان حرف بزند. وقتی با او صحبت میکنیم این هوس به سرمان میزند که یکبار دیگر شاهنامه فردوسی را از اول تا آخر ورق بزنیم و بخوانیم. در کلام و کلماتش از واژههای عربی بندرت استفاده میکند و عرق خاصی به زبان به قول خودش «پارسی» دارد. استاد کزازی این بار درباره شیخ اجل سعدی شیرازی سخن میگوید. اهل کرمانشاه است و دهها جلد کتاب در زمینههای گوناگون فرهنگ ایرانی و ادبیات فارسی نگاشته و همچنین آثاری را از نویسندگان کلاسیک و جدید دنیای غرب به فارسی ترجمه کردهاست. صحبتهای موشکافانه او را درباره سعدی و آثارش از دست ندهید.
چرا سعدی تا بدین اندازه به زندگی حرمت میگذارد و قوام زندگی برایش اهمیت دارد؟
در پاسخ به این پرسش آنچه از دید جهانبینی سعدی به کوتاهی میتوانم بگویم این است که سعدی در بوستان، سخنوری است آرمانگرای. بهگونهای در پی آن است که آیین شهر آرمانی را بازنماید و آشکار بدارد. سعدی در بوستان از آنچه میباید بود، از آنچه میباید کرد و از آنچه میباید داشت سخن میگوید. از همین روی در بوستان شیوه درست و به آیین زیستن را از سعدی میآموزیم. بوستان اندرزنامه سعدی است، اما در گلستان سعدی از آنچه هست، از آنچه کسانی بدان رسیدهاند، از آنچه ما پیرامون خویش میبینیم و مییابیم سخن میگوید. اگر بخواهم واژههایی را بهکار ببرم که در این روزگار کاربرد یافته است، میتوانم بگویم که گلستان، واقع گرایانه است. از این دید، بوستان درست در سویی وارونه جای میگیرد. در چامههاهم سعدی گهگاه به اندیشههای آیین شهری خویش بازمیگردد؛ زیرا که میخواهد بدین گونه زهر ستایش را از چامه بستاند.چامهای که میسراید، چامهایستایشی است. درست است که در آن چامه شاهی و فرمانرانی بلند پایهای را میستاند اما ستایش او همراه با اندرز و رهنمود است. در آنجاست که به جهانی بازمیگردد که در بوستان آن را فراپیش خواننده خویش نهاده است. من تنها به یک بیت، آغازینه یکی از چامههای ستایشی او بسنده میکنم؛ زیرا این بیت از چامهای است بلند و ارجمند و حتی میتوانم بگویم بیمانند. آن بیت این است: «به نوبتاند ملوک اندر این سپنج سرای/ کنون که نوبت توستای ملک به عدل گرای.» چامه در ستایش سروده شده است اما با اندرز، رهنمود و با پیشداشت درست و به آیین زیستن آغاز میشود. اگر این بیت را زیباشناسانه و برپایه بنمایههای ادبی و زبانی نهفته در آن بکاویم و بگذاریم، هنر سعدی از سویی و از سویی دیگر ژرفای اندیشه اندرزگرانه او بر ما روشن میشود. گفته است: «به نوبتاند ملوک اندر این سپنج سرای.» سعدی گزاره جمله را پیش آورده است. در دانش معانی، این رفتاری است، هنری وزیبایی شناختی. برترین جای در جمله نهاد است؛ زیرا جمله با نهاد آغاز میشود و پایگاه جمله است. از همین روی هنگامی که سخنور گزاره را که میباید پس از نهاد آورده بشود، پیش از آن میآورد، آن را برمیکشد و ارج میدهد. از دیدی دیگر، بخش مهم جمله «به نوبتاند» است نه ملوک. سعدی میخواهد بگوید که فرمانرانی و پادشاهی همیشگی نیست و ناپایدار نمیماند. هر زمانی کسی میآید، بر اورنگ برمینشیند، فرمان میراند اما زمانی اندک یا بسیار، دیگری میآید و جای او را میگیرد. آنچنان که در جای دیگری میگوید: «هر کسی پنج روز نوبت اوست». بنمایه دیگر در بیت نخست سرای سپنج است، سرایی که همچنان مانند نوبت پادشاهی ناپایدار است. بنمایه دیگر این بیت در لت(مصراع) دوم این است: «کنون که نوبت توستای ملک به عدل گرای». چه چیز نوبت توست؟ سعدی به شیوهای بسیار باریک، نازک و نغز و هنرورانه، نهاد جمله را سترده است. نهاد جمله چیست: «پادشاهی و فرمانرانی» چرا نهاد را سترده است؟ زیرا در چشم او بیارزش است و شایستگی آن را ندارد که در جمله آشکارا از آن سخن رانده شود: «کنون که نوبت توستای ملک به عدل گرای».
بنمایه دیگر که سعدی همچنان در این بیت به زیبایی آن را در کار آورده است، «ای ملک» است. از دید آیین و ادب سروده ستایشی، روا نیست که برهنه و آشکار با ستوده و با کسی که ستایش میشود سخن بگویند، اما سعدی چنین کرده است و گفته است: «ای ملک». سعدی چنان که امروزیان میگویند از جایگاه برتر با ستوده خود سخن میگوید؛ یعنی از «موضع قدرت». بنمایه دیگر این است که او را روشن و بیپرده اندرز میگوید: «به عدل گرای». از دید زیبایی شناسی و استادی در سخن پارسی این بیت، بیتی است بسیار گرامی و گزیده و گرانمایه؛ زیرا همه پارهها و بنمایههای بیت، آن اندیشه آرمان گرایانه سعدی را که در بوستان هم بدان پرداخته است، بازمیتابد و آشکار میدارد:دادگری! این هنر سعدی است که حتی در چامه ستایشی هم آن چهره فرزانهوار، اندرزگرانه و پدرانه خویش را پاس میدارد و به آشکارگی و شیوهای بسیار زنده و زیبنده نشان میدهد.
بعد دیگر آثار سعدی، وجه انساندوستی اوست. چرا سعدی میان این همه شاعر، سرآمد انساندوستان است؟
چرایی این ویژگی به درستی برما روشن نیست. بیگمان جایی در نهان و نهاد سعدی و خاستگاهی روانشناختی دارد، اما ما نمیتوانیم این خاستگاه را به درستی بربکاویم و بررسیم و بشناسیم زیرا پیوند ما با سعدی و زمینه شناخت ما از او به یاری یادگارهایی است که از وی برجای مانده است. سعدی خود رویاروی ما نیست که روانشناسانه یا روانکاوانه بتوانیم انگیزه انساندوستانه او را بررسیم و بکاویم و بشناسیم. اما همچنان در پاسخ به پرسش شما در پیوند با سرودههای سعدی میتوانم بگویم که انساندوستی سعدی هم نمود و بازتابی است از خارخارها (دغدغهها)ی او در اندیشههای آیین شهری و آرمانگرایی. اگر سعدی مردم دوست نمیبود و اگر غم آدمی را نمیخورد او را راه نمینمود و اندرز نمیگفت. این ویژگیها همه در یک زمینه و در یک قلمرو جای میگیرند و آن هم آیین شهری است. زندگانی آرمانی است که سعدی بدان باور دارد و میخواهد آن را در جایی بگسترد که زمینه برای گسترش آن فراهم نیست؛ زیرا آدمیان پیش از آنکه آرمانگرای باشند و اندیشههای آیین شهری داشته باشند، برده و سرسپرده خواهشهای تن و هوا و هوس و آز و نیازند. آنچنان در خود گم شدهاند که از دیگری یاد نمیآورند. با این همه سعدی از گستردن این جهانبینی آدمی به ستوه نمیآید و دست باز نمیکشد. نمونهای ناب از این تلاش سعدی همان است که در گزارش آن بیت درباره آن سخن گفته شد. حتی هنگامی که کسی را، بزرگی و توانمندی را میستاید، سخن او اندرزگرانه است. مگر نه این است که آن بزرگ را میستایند تا آن سروده ستایشی خوشایند او بیفتد. سعدی تلخی پیام و اندرز را در شیرینی شگرف سخن سنجیده، هنری و دلآرای خود چنان نهفته میدارد که اندرز و رهنمود او به جای اینکه ستوده را برآشوبد و بیازارد در دل او مینشیند. تنها سعدی است که میتواند بدین شیوه کسی را بستاید. ستایشی است نه از سر زبونی و خاکساری و فروماندگی، بلکه ستایشی از جایگاهی برتر است. سعدی از همین روست که آموزگاری است بیمانند. من او را فرزانه آموزگار و یگانه روزگار برنامیدهام.
سعدی زبان طنز را چاشنی پند و اندرز خود میکند.اگر به جز این بود شاید گلستان و بوستان به کتابی مانند «اخلاق ناصری» تبدیل میشد؛ کتابی خشک، همراه با پند و اندرز صرف.
آنچه رهنمودهاو اندرزها و سفارشهای پدرانه سعدی را از کتابهای خشک و دژم و دلشکن مانند نصیحت نامهها جدا میدارد، این است که پیشتر اشارهای به آن کردم؛ یعنی سعدی از آن روی که استاد سخن پارسی است، همواره آنچه را میسراید یا مینویسد؛ حتی هنگامی که بر کناره مغاک و پرتگاهی میرود، اندرز خویش را که میباید تلخ باشد از تلخی میراند؛ زیرا سخن شکرین و شیوای سعدی همانطور که گفتم، تلخی دلآزار پند را از میان میبرد. سخن او در آن مغاک که مغاک پژمردگی و افسردگی است فرو نمیافتد.
سعدی به دیارهای مختلف سفر کرده و به شناخت فرهنگهای مختلف علاقهمند بودهاست. این علاقهمندی به شناخت فرهنگهای گوناگون نشان از درایت و هوشمندی سعدی دارد. این موضوع چگونه در آن زمان به ذهن او رسیده بود؟
همچنان نمیتوانیم پاسخی سنجیده و دانشورانه به این پرسش بدهیم که چرا سعدی گشت وگذار را خوش میداشته است. میتوان این ویژگی را هم در همان پیمانه نهاد. منظورم پیمانه مردم دوستی سعدی و جستوجوی آیین شهر و زندگی آیین شهری است. سعدی وارونه حافظ که خوش میداشته است در گوشهای آرام، دلپذیر با چشماندازهای زیبا در شیراز بنشیند و بیندیشد و بسراید، مرد گشت و گرد بوده است. از این گشت و گرد خویش هم در سرودههایش بارها یاد کرده است. هم در گلستان و بهویژه در بوستان. هر چند در بوستان گزارش گردشهای او گزارشی است ادبی و پندارینه، اما در گلستان گزارش سفر، گزارشی است که به راستی از آزمونهای او در کشورهای گوناگون مایه میگیرد. من اگر بخواهم نمونهای از بوستان بیاورم از سفری که آن را سفری پندارینه میدانم، میتوانم از داستانی یاد کنم که در آن سعدی از سفر خویش به سومنات و کشتن کاهن این پرستشگاه نامبردار هندویان و به اسلام گرواندن کاهنان آن پرستشگاه سخن گفته است. ساختار داستان بهگونهای است که نمیتوان آن را داستانی راستین دانست.
آیا خواندن گلستان و بوستان قاعده و قانون خاصی دارد؟ چرا بعضی مواقع درک آثار سعدی دشوار میشود؟
زبان سعدی در سرودهها و نوشتههای او همواره یکسان نیست. بسته به زمینه سخن و چگونگی پیام و پیکره، دگرگونی میپذیرد. نمونه پیچیدهترین زبان را سعدی در گلستان بهکار میگیرد؛ چون گلستان به شیوه نثر آهنگین هنری نوشته شده است. از دید کالبد و ساختار بیرونی به مقامی میماندو بایستگی همآوایی در واژگان و واژگانی که آن را سجع مینامند، به ناچار زبان را گاه دشوار و دیریاب میگرداند و حتی اندکی تاریک.؛ زیرا سعدی به پاس همگونی و هم آوایی در واژگان بهویژه واژههایی که در پایان جملهها آورده میشود از واژههایی بهره میجوید که شناخته شده نیستند. خواننده از این روی به رنج میافتد، اما از سوی دیگر، زبان سعدی در غزلهاو بسیاری از بیتهای او زبانی است بسیار روشن و روان. هر چند در برخی غزلها به بیتی بازمیخوریم که پیچاپیچ و دشوار و دیریاب است.
کدام حکایت و شعر سعدی را از همه بیشتر میپسندید؟
من به اینگونه پرسشهایی که بر پایه «ترین» در میان نهاده میشود معمولاً پاسخ نمیدهم؛ چون هر پاسخی که بدهم پاسخی وابسته است و به آنچه در زمان پاسخ گفتن درون من میگذرد، بازمیگردد. برگزیدن بیتی از سعدی چونان بهترین بیت، کاری است که از دید من ناشدنی است، اما بیتی که با آنچه گفتم درباره زبان روشن و روان سعدی، میبرازد و نمونهای درخشان از این زبان است، بیتی است که در یاد من هم مانده است: «گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم/ چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی». این بیتی است که از هر ترفند ادبی و از هر ارائهای پیراسته و بیبهره است اما بیتی است شورانگیز و کارساز و دلربای. از همین روست که در یاد من مانده است.
داستانهای سعدی در گلستان هم هر کدام در جای خود زیباییهایی دارد که گزیننده را سرگشته میدارد که کدامیک را میباید برگزیند. من داستانی را نمونهوار در یاد میکنم که به راستی داستان است و به راستی ساختار داستانی هم دارد. گره افکنی، گره گشایی و همه ویژگیهایی که ما در داستان میجوییم در خود نهفته میدارد، اما داستانی است که از چند واژه بیشتر ساخته نشده است. از این دید این داستان را من داستانی دیگرسان و کم مانند میدانم. آن داستان این است: «هندویی نفط اندازی همی آموخت. او را گفتند تو را که خانه نیین است بازی نه این است.» شما بشمارید که این داستان از چند واژه ساخته شده است. بسیار اندک اما داستانی است به آیین. آغاز و انجام دارد و همه ویژگیهای ساختاری داستان در آن بهکار گرفته شده است. این داستان داستانی است ورجاوند در کوتاه سخنی.