اگر فیلمبرداری تعطیل میشد
زندهیاد شاپور قریب کارگردان کمتر قدردیده سینمای ایران که سالهای پایانی زندگیاش را به سختی گذراند، آدم نازنینی بود؛ کارگردانی بیادعا که در دهههای چهل، پنجاه و شصت فیلمهای مهم، شاخص و پرفروشی ساخت. قریب که از ادبیات به سینما آمده بود (در مجموعههای «گنبد حلبی» و «عصر پاییزی» داستانهایی خواندنی وجود دارد که ذوق ادبی و نثر صمیمی نویسنده در آنها نمایان است) ماجراهای پرفرازونشیب میساخت و اکران فیلمهایش را شیرین روایت میکرد. آنچه پیشرو دارید روایتهایی از روزهای فیلمبرداری «هفتتیرهای چوبی» و «سهماه تعطیلی» (2 فیلم محبوب فیلمساز میان منتقدان) به قلم شاپور قریب است؛ روایتهایی نزدیک به خلقیات راویشان؛ ساده و صمیمی.
شاپور قریب_نویسنده و کارگردان
سالهای زیادی از ساخت فیلم کوتاه «هفتتیرهای چوبی» میگذرد. هر وقت نام این فیلم به گوشم میخورد، فورا به یاد صحنهای میافتم که نزدیک بود فیلمبرداری را تعطیل کند.
پلان اول با تراولینگ شروع میشد. بچهها که نزدیک حصار خانه رئیس ایستگاه آمده بودند، متوجه میشوند که رئیس تلویزیون را به خانه بردهاست. آنها از روی حصار عبور کرده و پشت پنجره میروند. برای این حرکت «خانی» خدابیامرز «ژاپنی» را پشت پنجره تنه درخت گذاشته بود تا آب حوض خوب دیده شود. هنگامی که به خانی علامت دادم با حرکت بچهها، دوربین آنها را تعقیب کند. همانطور که بچهها، دزدکی به سمت پنجره میرفتند، نفر آخر ناگهان پایش به چراغ (ژاپنی) که پشت تنه درخت از دید دوربین مخفی شده بود، میخورد، چراغ سرنگون شده و داخل حوض میافتد. ما انتظار داشتیم ژاپنی در تماس با آب منفجر شود. اما ناگهان متوجه شدیم پسری که پایش به چراغ خورده بود، خم شده و چراغ را از آب بیرون آورده و آن را دوباره سر جایش گذاشت و بعد با خیال راحت به بچهها پیوست. تمام کسانی که پشت دوربین بودند گویا لال شده بودند. ما هر لحظه انتظار ترکیدن لامپ و خشک شدن پسری که چراغ را از آب درآورد، بودیم. اگرچه کار به خیر گذشت اما آن روز کار فیلمبرداری تعطیل شد. گوسفندی خریدیم و خونش را همان جا ریختیم و در ده «پل سفید» پخش کردیم. از نظر فنی، خانی هرگز نتوانست دلیلی برای نترکیدن لامپ پیدا کند. اگر خدای نکرده آن لامپ میترکید و آن پسر را برق میگرفت، فیلمبرداری تعطیل میشد؛ فیلمی که برای نخستین بار توانست جایزه بهترین فیلم مطلق جشنواره قاهره را بگیرد، جایزه طلا از جشنواره شیکاگو، سه جایزه اول از جشنواره تهران و دو جایزه از سوئد. در واقع این فیلم برنده هفت جایزه بینالمللی شد.
انگار دنیا را به من دادند
وقتی قرارداد فیلمی را میبندیم، دل تو دلمان نیست که کار چه وقت شروع میشود. وقتی شروع میشود مرتب نق میزنیم که پس این «بن هور» کی تمام میشود. وقتی تمام میشود و از هم جدا میشویم، آن وقت با حسرت به یاد روزهای کار میافتیم، به یاد خاطرات تلخ و شیرین. آن وقت آرزو میکنیم کاش روزهای فیلمبرداری تمام نمیشد. یکی از این خاطرات تلخ و شیرین مربوط به فیلم کوتاه «سهماه تعطیلی» است که برای کانون پرورش فکری ساختم. صحنهای که میگرفتیم روی پشت بامبلندی بود. جنگ بین هواپیماهای ژاپن و آمریکا بود. بازیگران که بچهها بودند، روی بام دو دست را باز میکردند، گرد هم میچرخیدند، با دهان صدای هواپیما درمیآوردند. به هم تیراندازی میکردند، عاقبت خلبان آمریکایی تیر میخورد و باید تا هواپیما منفجر نشده با چتر پایین میپرید. ما بهدست بازیگر خود، از این چترهای معمولی داده بودیم. باید لب بام میآمد و چتر را بالای سر میگرفت و پایین میپرید. ارتفاع کمی زیاد بود. برای اینکه بازیگر ما صدمهای نبیند هر چه لحاف و تشک در محل خواب داشتیم پای دیوار پهن کردیم. اما پسر که لب بام میآمد رنگش مثل ماست میشد. عبدالله یاقوتی که نقش اول را انجام میداد برای اینکه او را تحریک کند چتر را از دستش گرفت و گفت:«مثل آب خوردنه، بپرم؟» ما هم داد زدیم که اگر نتوانی عبدالله میپرد. بالاخره با دودلی رضایت داد و پرید. همین که پایش از لب بام برداشته شد چتر بالای سرش تاب سنگینی جثه او را نیاورد و چتر عکس جهت خم شد و در یک چشم به هم خوردن پسرک به کف لحاف و تشکها خورد. نه آخی گفت و نه اوخی... ما خوشحال از گرفتن این پلان، اصلا به فکر بلند شدن پسرک نیفتادیم. وقتی میخواستیم بالای بام برویم و بقیه پلانها را بگیریم، دستور جمع کردن تشکها را دادم. با کمال حیرت دیدیم پسرک دراز به دراز افتاده، بالای سرش که رفتیم رنگش مثل زردچوبه شده بود. در یک لحظه با خودم گفتم «کار تعطیل شد...» پسرک مثل جنازه افتاده بود. یکی که گوش بر سینهاش گذاشته بود، خبر خوشی داد: «قلبش میزند». دکتری که در آن اطراف نبود. لیوانی آب قند به او دادیم. وقتی بلند نفس کشید و لبخند زد انگار دنیا را به من دادند. یکی دو ساعتی کار لنگ شد تا حالم جا بیاید. بعد بچهها به من گفتند ناراحتی قلبی داشته، اما در موقعیتی قرار گرفتهبود که اگر ناراحتی قلبیاش را عنوان میکرده همه خیال میکردند از ترس بهانهای تراشیده. 3ماه تعطیلی در جشنواره تهران به نمایش درآمد. برای نخستین بار یک فیلم کوتاه کودکان برنده جایزه مطلق شد.
وقتی قرارداد فیلمی را میبندیم، دل تو دلمان نیست که کار چه وقت شروع میشود. وقتی شروع میشود مرتب نق میزنیم که پس این «بن هور» کی تمام میشود. وقتی تمام میشود و از هم جدا میشویم، آن وقت با حسرت به یاد روزهای کار میافتیم