منو نکش، قهوهات را بخور
فاطمه عباسی
درختها زبان ندارند، حرف نمیزنند و گله و شکایتی نمیکنند. خیلی از ما آدمها هم از بیزبانی این موجودات سوء استفاده میکنیم و هر بلایی که بخواهیم سرشان میآوریم؛ از یادگاری نوشتن روی پوست تنشان تا قطع کردنشان با تبر؛ خودخواهی ما آدمها در مقابل طبیعت مرز ندارد.
اسم درختی که در تصویر میبینید داگلاس است. این درخت در آمریکا به شهادت متنی که دور گردن آویخته پدر و مادرش را توسط آدمها برای ساخت لیوانهای کاغذی از دست داده ، حالا خودش تک و تنها گوشه خیابان ایستاده و از انسانها میخواهد قهوه را در لیوانهای معمولی بنوشند و او هم به تمیز کردن هوا برای انسانها ادامه دهد؛ انسانهایی که روزگاری قرار بود با طبیعت دوست باشند و حالا به دشمن شماره یک درختها و موجودات زنده تبدیل شدهاند.
البته از اول قرار نبود انسان در مقابل طبیعت بایستد. قرارمان به دوستی بود و مراقبت. از بدو پیدایش ما روی زمین یک واقعیت مسلم وجود داشت: زمین خانه ما بود و ما باید از خانهمان مراقبت میکردیم. بعدها که جمعیت زیاد و ارتباط ما با زمینمان کم شد، احساس کردیم این خاکی که روی آن راه میرویم، هوایی که آن را نفس میکشیم و طبیعتی که گهگاهی افتخار میدهیم و در آن حضور پیدا میکنیم ارث پدری ماست. مشکل ما درست از همینجا شروع شد؛ مشکلی که هم گریبان ما را گرفت و هم گریبان سیارهمان را.
همین که هر روز صبح ماشین را روشن میکنیم، همین که یک عالم دود را وارد هوا میکنیم، همین که میبینیم وقتی هوا سرد میشود یک قشر خاکستری تیره، آسمان شهر را دربر میگیرد و باز هم به روی خودمان نمیآوریم؛ همه اینها نشان از مقصر بودن ما دارد. نشان از خودخواهی که نسل آدم در مقابل طبیعت به خرج میدهد. اما دیگر وقت آن است که این دشمنی با طبیعت را کنار بگذاریم و اجازه بدهیم درختان نفس بکشند، نفس بکشند تا هوا را برایمان تمیز نگه دارند.