استاد علی نصیریان، مصاحبه نوروزیاش را به مردم نازنین ایران تقدیم میکند
این بار هم می گذریم از این سختی ها
عیسی محمدی
علی نصیریان بزرگ است؛ نه به دلیل اینکه فیلمها و تئاترهای زیادی بازی کرده و چنددهه در هنر بازیگری، در صدر بوده است. البته اینها هم باعث میشود که هر هنرمندی، قدر ببیند و بر صدر نشیند. اما او بزرگ است به دلیل رابطهای که با مردم دارد؛ رابطهای دلی و نه رابطهای تصنعی و ظاهری. نیمی از این مصاحبهای که پیشرو دارید و خواهید خواند، به درددلهای استاد گذشت؛ یعنی در اصل ما قصد اولیهمان این بود که از خاطرات نصیریان و نوروزهای تهران قدیم و ... پرسوجو کنیم اما او مدام از ما میپرسید که در چنین وضعیتی، واقعا چرا باید از چنین چیزهایی صحبت کند؟ بزرگی و تواضع استاد، جلای خاصی به شخصیت او بخشیدهاست؛ تواضعی که امروزه در میان هنرمندان ما کمیاب است. او به راحتی اشاره میکند که مشکلی با گفتوگو ندارد اما حرفهایش به درد مردم نمیخورد و واقعا نمیداند به این مردم چه باید بگوید. سرانجام به این نتیجه میرسیم که از موضوع اصلی در نظر گرفته شده برای مصاحبه که برای شماره نوروزی «روز هفتم» همشهری در نظر گرفته بودیم، منصرف شده و این گفتوگو را، صرفاً مجرا و مسیری قراردهیم برای اینکه بزرگ بازیگری ایران و چهره ماندگار این هنر، با مردم نازنین کشورمان صحبت کند. پس به این گفتوگو، به چشم یک گفتوگوی چالشی و ژورنالیستی نگاه نکنید؛ صرفا درددلی است از مردی نازنین...
قبلا درباره مصاحبه کردن اینقدر سختگیر نبودید استاد!
باور کنید اینکه درباره مصاحبهکردن کمی مقاومت میکنم، به خاطر آن است که نمیدانم در چنین شرایط خاص و پر از گرفتاری، به این مردم چه باید بگویم. وگرنه من به مردم علاقه زیاد و ارادت خاصی داشته و دارم. اصلا میدانید چرا من بازیگری را به عنوان هنر موردعلاقهام انتخاب کردهام؟
نه! دلیلش را بفرمایید...
یکی از دلایل مهمی که من بازیگری را انتخاب کردم، آن بود که با مردم پیرامونم ارتباط داشتهباشم. من در دوران کودکی بچه تنهایی بودم.
چرا؟
به این دلیل که تکفرزند بودم. به دلیل تکفرزند بودن همبازی خاصی نداشتم. بیشتر وقتها با خودم حرف میزدم و بازی میکردم یا اینکه با مداد و کاغذ و نقاشی و کتابها سرگرم میشدم. به همین دلیل علاقه زیادی در من شکل گرفت تا با مردم در ارتباط باشم. بازیگری هم هنری است که یکی از لذتها و زیباییهایش، همین ارتباط گرفتن با مردم است.
این ارتباط گرفتن با مردم کمی برای من گنگ است. دقیق توضیح میدهید که یعنی چه؟
یعنی مردم پیرامونت را، مقابل خود آنها و روی صحنه جراحی کنی؛ روحشان را، درونشان را، جانشان را. به درون و اعماق آنها بروی.
منظورتان جنبههای مثبت درون مردم است یا جنبههای منفی؟
منظورم قطعا جنبههای مثبت قضیه است؛ یعنی ارتباط با مردم و دوست داشتن مردم. یکی از خصوصیات من این است که مردم را دوست دارم. دوست داشتم روبهروی مردم قراربگیرم و نفسبهنفس و چهرهبهچهره و بیپرده، با احساسات مردم و همچنین احساسات خودم در تقابل با این مردم درگیر شوم. اصلا دوست داشتم با سینما، به همه نقاط دورافتاده مملکتم بروم و با مردم مختلف کشورم ارتباط برقرارکنم. چنین است که باید عرض کنم در نتیجه احترام به مردم بر من واجب است؛ همیشه و همهجا.
این احترام به مردم، که نزد بیشتر هنرمندان پیشکسوت ما هم به چشم میخورد و باعث ایجاد نوعی ارتباط دوسویه بین آنها و مردم شده، از کجا میآید؟
از اهمیتی که مردم برای ما هنرمندان قائلند. برای اینکه این مردم هستند که سرمایه ما محسوب میشوند؛ چه سرمایه معنوی ما و چه سرمایه مادی ما. با همین رویکرد است که مردم برای ما و من همیشه عزیزند. به همین دلیل واقعا نمیدانم در این موقعیت، با این وضع بهداشتی به واسطه هجوم ویروس کرونا که بشریت را درگیر کرده است و الان هم وضعیت در مناطقی چون خوزستان بد است، به مردم چه باید بگویم. نمیدانم باید به این پزشکان و پرستارانی که در خطمقدم مقابله با این ویروس، به مردم کمک کرده و به آنها رسیدگی میکنند، چه باید بگویم! واقعا جان و دل ما قابل این را ندارد که پاسخگوی فداکاری این عزیزان باشد. چه بسیاری از این عزیزان که جانشان را در این خدمت از دست دادهاند و درگیر این بیماری شدهاند. این فداکاریها واقعا ارزشمند است. تنها چیزی که میتوانم بگویم به این عزیزان و به این مردم، عرض ارادت به همگی آنهاست؛ به همه آنها که دارند تلاش میکنند تا مردم را از بیماری و گرفتاری نجات بدهند. مردم به خودی خود درگیر مشکلاتی چون بیکاری، کمدرآمدی، نبودن نان در سفرهها و ... بودند که بیماری هم در این میانه به زندگیشان اضافه شد و به این مردم رنجدیده حمله کرد. فقط این را میتوانم بگویم که ما با شما هستیم؛ دلمان با شماست؛ دلمان میخواهد با شما باشیم. من الان توان این را ندارم که کار هنری خاصی انجام بدهم و کهولت سن چنین اجازهای به من نمیدهد اما دستم میرسد که از طریق همین روزنامه شما و تلویزیون و رادیو و ... با مردم صحبت و گفتوگو کنم و تنها کاری که از دستم ساخته است، این است که به آنها دلداری و تسلی بدهم.
استاد! فکر میکنید چرا زندگیها اینقدر سخت شده؟
زندگی رنجهای خودش را دارد؛ رنج زیادی دارد. نه تنها برای ما که برای همه بشریت این رنجها وجود دارد. دیروز من چیز عجیبی دیدم که خوب است برایتان نقل کنم. یک بالرین، هنرمندی که باله کلاسیک را اجرا میکند، داشت حرکات خودش را انجام میداد. این رشته، رشتهای بسیار خاص و هنری و البته مرتبط با اندام بدن شماست. اما جالب اینجا بود که این بالرین، دو دست نداشت. چطور ممکن است یک بالرین حرفهای 2تا دست نداشته باشد با این حال حرکات خودش را انجام بدهد و در میان جمع هنرمندان شاخص رشته هنری خودش، خوش بدرخشد؟ او حرکاتش را انجام میداد و از کار و زندگیاش داشت نهایت لذت را میبرد. این است که ما باید در کل، متوجه باشیم که در کرهای زندگی میکنیم که ذاتا جای ناامنی است؛ کرهای که مشخص نیست تا مدتی بعد اصلا سر جای خودش باشد یا نباشد، منفجر بشود یا نشود، پس در کل زندگی در اینجا یک چیز حتمی و قطعی نیست و هر احتمالی وجود دارد. زندگی ذاتا پر از نگرانی و گرفتاری و رنج و درد و مشکل و نداشتن است. پس باید استقامت و مقاومتی وجود داشته باشد که انسان بتواند واقعا روی پای خودش بایستد و با این مقاومت خودش، از چنین وضعیتهایی عبور کند. حتما با مقاومت و شکیبایی میتوانیم از این سختیها عبور کنیم. درست است که وقتی دارم این حرفها را میزنم، میدانم که برای این مردم نازنین نه نان میشود و نه آب. ولی من هم به عنوان یک هنرمند، ناچارم که صحبت کنم و چیزهایی بگویم.
شما استاد ما هستید جناب نصیریان! اجباری برای هیچ مصاحبه و صحبتی هم نیست. دوست دارید اصلا این مصاحبه را فراموش کرده و این صحبتها را چاپ نکنیم؟
نه، میخواهم بگویم که قصدم از این حرفها، دلداری دادن به مردم است. اینکه بگویم به خدا قسم حواسمان به شما هست. باور کنید من مدام نگرانم و به این مردم فکر میکنم. وقتی لقمه نانی در سفرهام هست و میخورم، مدام خدا را شکر میکنم و میگویم خدایا! به این مردم صحت و سلامت ببخش؛ کمک کن که کار کرده و بتوانند زندگیشان را اداره کنند. من که دیگر پیر شدهام و کاری از دستم ساخته نیست، اما این از دستم برمیآید که دستکم دعا کنم. ما و امثال ما واقعا نگران این مردم هستیم. میخواهم بگویم ای مردم! شما اگر نباشید ما هیچکارهایم و به درد هیچ کاری نخواهیم خورد. وگرنه وقتی که از سمت و سوی مردم، امکانی برای خدمت و کار ما نباشد، دیگر چه باقی میماند؟ واقعا در سال جدید این قرن تازه، برای این مردم آرزوی سلامتی و صحت و سرافرازی دارم؛ از خدا میخواهم گره از کار ما و همه این مردم بازکند.
در میانه صحبتهای خودتان اشارهای به ارزشمندی کار پرستاران و پزشکان و کادردرمان هم کردید. این عزیزان، عرصه را خالی نکرده و به خدمت پرداختند. نگاه شما به چنین اتفاقات ارزشمندی در میان این همه گرفتاری موجود چیست؟
اینکه دیگر شرافت و حیثیت این شغلها و این عزیزان است که کار خودشان را رها نکرده و کمک میکنند، تا جایی که حتی جان خودشان را در خطر انداخته و از دست میدهند. چنین اتفاقاتی بسیار ارزشمند است و بسیار عالی و همانطور که اشاره کردم، فقط دوست دارم این مردم و این پرستاران و پزشکان بدانند که دوستشان دارم و به فکرشان هستم؛ همیشه.