• یکشنبه 22 تیر 1404
  • الأحَد 17 محرم 1447
  • 2025 Jul 13
پنج شنبه 14 اسفند 1399
کد مطلب : 125886
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/9rmr8
+
-

هفت دقیقه وحشت!

هفت دقیقه وحشت!

  سیدسروش طباطبایی‌پور

نام گروه ما «مافیا» است که از حرف‌های اول اسم‌هایمان متین‌روپایی، احمدپسته، فرزادکرگدن، یاورنردبون و اردلان‌خان، یعنی خودم ساخته شده است.
این یادداشت‌ها، روزنگاری‌های من است از ماجراهای گروه مافیا که در روزهای قرنطینه در دفتر خاطراتم می‌نویسم؛  باشد که بماند به یادگار برای آیندگان!

شنبه، نهم اسفند
آقای بیات، معلم علوم آنلاین مدرسه، اول کلاس، فیلم کاوشگر «پرسه‌ورِنس» (Perseverance) را نشانمان داد؛ کاوشگری که 30دقیقه‌ی بامداد اولین روز اسفند، بعد از هفت‌ماه سفر فضایی و طی حدود 400 میلیون کیلومتر، روی مریخِ با شکوه،‌ نشست!
 دفترم! همین‌جا داخل پرانتز برایت بگویم مهم‌ترین مزیت کلاس‌های غیرحضوری، استفاده از همین فیلم‌ها و امکانات مجازی است که البته کم‌تر معلمی مثل آقای بیات از آن استفاده می‌کند. بگذریم... همه‌ی بچه‌ها کَف کرده بودند؛ به‌خصوص که این کاوشگر با یک جفت میکروفن دقیقش، اولین صدای باد سیاره‌ی سرخ را، چند دقیقه پس از فرودش به زمین مخابره کرده بود: هو... هو... هو...
بی‌خود نیست که اسمش را «استقامت» گذاشته‌اند. این کاوشگر یک تُنی که تقریباً اندازه‌ی یک اتومبیل کوچک است، با سرعتی حدود دوهزار کیلومتر بر ساعت، به جو مریخ نزدیک شد و مجبور بود در هفت دقیقه‌ی آخر، حرارتی حدود هزار درجه‌ی سانتی‌گراد بالای صفر را تحمل کند؛ هفت دقیقه‌ای پر از اضطراب و ترس! و تحمل کرد و با کمک چتر نجات، سرعت خود را به صفر رساند و چرخ‌هایش را روی مریخ گذاشت. یک بالگرد هم به‌اسم «نبوغ» به طول دو متر و وزن یک کیلوگرم، پرسی را همراهی می‌کند. 
دیدن فیلم بلند‌شدن بالگرد از روی سطح مریخ و گرد و خاکی که به هوا بلند کرد، حیرت‌انگیز بود.  آقای بیات می‌گفت:  مأموریت پرسی این است:  «آیا زندگی در مریخ وجود دارد یا ما در این کهکشان بزرگ، تنها هستیم؟»
وای دفترم! البته پرسی در مریخ به‌دنبال آدم‌فضایی‌ها نیست و دلش با پیداکردن میکروب‌های زنده هم خوش می‌شود،‌ اما اگر بفمهد که در مریخ هم زندگی جریان دارد، چه می‌شود؟ اگر با مریخی‌ها مذاکره کند، قرار و مدار بگذارد، اگر چند تا از آن‌ها را با خودش به زمین بیاورد و... البته  اگر  آن‌ها مسافر زمین نشوند، شاید بهتر باشد؛ آخر اگر مریخی‌ها از ما انسان‌ها فهمیده‌تر باشند، خیلی بد می‌شود! وقتی که به زمین بیایند و گندی را که به طبیعت زمین زده‌ایم، ببینند، چه‌قدر آبرویمان می‌رود. من که مطمئنم عین فشنگ، راهشان را کج می کنند و می‌روند مریخ خودشان. تازه،‌ از این به بعد هم اگر از طرف زمین، کاوشگری پا در سیاره‌‌ی زیبایشان گذاشت، پایش را قلم می‌کنند. ولی بعید است؛ مریخی‌ها هم باید مثل شازده کوچولو مهربان باشند، شاید بیایند و درخت‌های بائوباب زمینمان را بچینند، دودکش‌های آتش‌فشان‌هایمان را تمیز کنند و همه‌ی روباه‌های روی زمین را اهلی! ولی اگر بی‌شعور باشند، چه می‌شود؟ اگر به زمین لشگرکشی کنند و همین یک چکه صلح و آرامش زمینی را هم بخشکانند، چه گِلی به سرمان بمالیم؟ 
خلاصه از زنگ علوم امروز تا الآن، منگ‌منگم؛ حتی یک خط تکلیف هم ننوشته‌ام. توفان درونم، حسابی خاک به پا کرده: حس کوچکی، خلع، عظمت، صدای هو‌هوی باد، استقامت، هفت سال کار گروهی، نبوغ، 20 میلیارد هزینه، هفت دقیقه وحشت...
وای دفترم! یاد میکروفن خرابم افتادم! اواخر زنگ علوم، هر کاری کردم تا میکروفنم باز شود و صدایم به گوش آقای بیات برسد،‌نرسید که نرسید. تا بابا نخوابیده، بروم تا دوباره سیم‌هایش را وصله بزند و  میکروفن بی‌زبان را با دعا و ثنا، رو‌به‌راهش کند.

اجزای اصلی!
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یک‌دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی، آرد به دل پیغام وی 
وان‌گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
آقای اردستانی، معلم ادبیات، این دو بیت را داده بود تا اجزای اصلی جمله و فعل و فاعلش را پیدا کنیم. یاور در گروه پیام داد: «بچه‌ها... بیت دو،‌متممش چیه؟» و بنگ‌بنگ، پیام، پشت پیام و نظرهای متفاوت! متین می‌گفت «بانگ نای» متمم است و احمد می‌گفت «بانگ نای و نی».
خلاصه بین علما اختلاف افتاده بود و کسی هم از خر شیطان پایین نمی‌آمد. پیام دادم: «آقا... وقت امتحان داره فینیش می‌شه! آخر کدومش درسته؟ الآن آقا دسترسی برای راسال برگه‌ی امتحان رو می‌بنده ها!» که یک‌هو آقای اردستانی گفت: «اردلان! میکروفن!» 
یک‌هو احساس کردم حتی عرق روی بدنم هم خیس شده! گفتم لو رفتیم و تمام. اما امکان نداشت آقا بفهمد؛ مگر این‌که او هم عضو گروه مافیا باشد و چت‌‌ها را... 
با ترس میکروفن خش‌دارم را روشن کردم.
- ‌نظرت درباره‌ی شعر چیه؟
- به نظر من متمم این بیت...
پرید وسط حرفم و گفت: «نه پسر ‌جان! منظورم مفهوم شعره؟ به‌نظرت حافظ جان تو این دوبیت چه حرف حسابی  داشته؟
- آقا، والا... نمی‌دونم... باید فکر کنیم...بحث بالا گرفت، اما حرف متین خیلی به دل آقا نشست: «آقا... منظور حافظ از بیت اول اینه که شما بزرگی کنین و بی‌خیال امتحان بشین. ما اشتباه کردیم و درس اجزای اصلی جمله رو نخوندیم؛ اما شما مردونگی کنین و جلسه‌ی بعد...»
-آفرین متین. منظور حافظ دقیقاً همینه که تو می‌گی. با این تفاوت که می‌گه آیا چنین آدم بی‌عقلی پیدا می‌شه که...
استیکر خنده بود که جلوی اسم بچه‌ها در نرم‌افزار کلاس آنلاین سبز می‌شد.
بیت دوم، اما پیچیده‌تر بود. وسط حرف‌های راه و بی‌راهی که بچه‌ها می‌گفتند یکهو فکری به ذهنم رسید که حتی الآن هم منبعش را نمی‌دانم. انگار خود حضرت حافظ به واتسآپ ذهنم پیام داد و من هم بدون لحظه‌ای مکث، گفتم:
 «انگار حافظ معتقده که بعضی مفاهیم با کلام خالی  به دیگران منتقل نمی‌شه. شاید یه چیزی مثل موسیقی باید بیاد وسط تا بتونه اون مفهوم رو...
تصویر آقا هی بالا و پایین می‌پرید و هی ذوق می‌کرد. منِ بی‌ظرفیت  هم عین خُل‌ها، پشت مانیتور لپ‌تاپ، هی بالا و پایین پریدم که...
 مودم کنار دستم، دیگر کنار دستم نبود و به اجزای اصلی‌اش تبدیل شد: آنتن مودم،‌خازن مودم، مقاومت مودم و...
با اخم به مودم تکه‌تکه‌ خیره شدم. دوباره خیس عرق شدم. 
یادم افتاد هنوز برگه‌‌ی امتحان فارسی  را نفرستادم و... 
 

این خبر را به اشتراک بگذارید