چهرههای شناختهشده فرهنگی با آثارشان برای ما شناختهشده هستند؛ با کتابها، رمانها، شعرها و فعالیتهای ادبی و فرهنگیشان. اما همه این کاراکترهای نامآشنا در کنار وجه شغلی و حرفهایشان، وجه دیگری هم دارند که این وجه در حضورشان در خانه و در تعاملاتشان با همسر و فرزندانشان تعریف میشود؛ وجهی که معمولا زیر سایه فعالیتهای برجسته فرهنگیشان مغفول مانده و کمتر کسی از ما از ویژگیهای اخلاقی و شخصیتیشان باخبر است. ویژهنامه روز پدر بهانهای شد تا سراغی از فرزندان این شخصیتهای بزرگ فرهنگی کشورمان گرفته و از آنها درباره ویژگیهای اخلاقی پدرشان بپرسیم؛ از اینکه این افراد نامآشنا در جامعه، در خانه چطور رفتار میکرده و در یک کلام چگونه پدری بودهاند.
محمد معین
پدر قصه گوی بچه ها
دکتر محمد معین را همه ما با «فرهنگ فارسی معین» میشناسیم. اما این بزرگمرد ادب فارسی، آثار ماندگار دیگری هم از خود برجا گذاشته که هرکدام از آنها حکم گنجینهای در ادبیات فارسی این مرز و بوم را دارند. او که 53سال بیشتر عمر نکرد و از این مدت کوتاه عمر، 4سال و 7ماهش را هم در کُما بود، روزی 18ساعت کار میکرد، اما به طور معجزهآسایی همیشه برای فرزندانش وقت داشت. مهدخت معین، فرزند ارشد این استاد مسلم ادبیات فارسی در این باره میگوید: «بعدازظهرها قبل از استراحت بسیار کوتاه چند دقیقهای خودشان، برایمان قصه میگفتند؛ آن هم قصههایی که فیالبداهه از ذهنشان تراوش میکرد. سر بزنگاه داستان را نگه میداشتند و بقیه را روز بعد تعریف میکردند. هر چندماه یکبار به ما میگفتند ببینید چه فیلمی خوب است، برویم سینما. هر 10 یا 20روز یکبار هم برای مدت نیم ساعت یا بهندرت بیشتر، ما را به منزل اقوام نزدیک میبردند. مراسم نوروز، حتی اگر تحویل سال ساعت 2 یا 3 بعد از نیمه شب بود، حتما پای هفتسین برگزار میشد و دید و بازدیدهای نوروزی و هدایا برای ما و بچههای فامیل فراموش نمیشد. در درسها هم همیشه کمکمان میکردند. هر مشکلی که در درس داشتیم، از ریاضی، فیزیک، شیمی و علوم طبیعی، به پدر مراجعه میکردیم و ایشان همیشه راهنماییمان میکردند».
احمد محمود
مرد خوش اخلاق خانواده
احمد محمود که نیازی به معرفی ندارد؛ یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر که خالق داستانهای «غریبهها»، «همسایهها»، «زمین سوخته»، «مدار صفر درجه»، «درخت انجیر معابد» و... است، برای همه ما نام شناختهشدهای است. اما اینکه این نویسنده پرآوازه معاصر برای فرزندانش چگونه پدری بود، سؤالی است که آن را از بابک اعطا، یکی از پسرانش میپرسیم و با این پاسخ مواجه میشویم: «احمد محمود در جامعه یک نویسنده بود، اما در خانه، مرد خانه بود؛ یک پدر بسیار خوب که هیچوقت برای خانوادهاش کم نگذاشت. از آن زمانی که پس از سپریکردن حبس و تبعید درنتیجه فعالیتهای سیاسیاش، بالای سر خانواده بود، هر آنچه در توانش بود را برای ما انجام میداد. حتی گاهی فراتر از توانش هم برایمان کار میکرد». و بعد تعریف میکند: «با اینکه دفتر کار بابا طبقه پایین خانهمان بود، اما این باعث نشده بود زمان کار بابا با وقتی که برای خانوادهاش میگذاشت، تداخل پیدا کند. مثل یک کارمند هر روز صبح زود به دفترش میرفت و مینوشت، عصرها هم قرار ملاقاتهایش را برگزار میکرد و تحت هر شرایطی که بود، ساعت 8، 8.5 شب بالا میآمد و پدر خانواده میشد. روزهای جمعهاش را هم کار نمیکرد و کلا در اختیار خانواده بود. با ما شوخی میکرد، میگفت و میخندید و جدا از قصهها و داستانهای خودش، همیشه برایمان حافظ میخواند».
ملکالشعرا بهار
احترام به مقام زن
محمدتقی بهار، شاعر پرآوازه معاصر که همه او را با عنوان ملکالشعرای بهار میشناسیم، شاعر «مرغ سحر»، «دماوندیه»، «چشمه و سنگ»، «رنج و گنج» و...، استاد دانشگاه، پژوهشگر ادبی، روزنامهنگار، تاریخنویس و سیاستمدار، به همان اندازه که در جامعه بسیار فعال ظاهر میشد و زندگیاش را وقف وطنش کرده بود، به همان اندازه در خانه هم خاطرات خوشی را برای فرزندانش رقم میزد. این را چهرزاد بهار، کوچکترین فرزند ملکالشعرا میگوید. وقتی از او میخواهیم برایمان از ویژگیهای اخلاقی پدرش تعریف کند، میگوید: «من پدرم را درست نشناختم، چون فقط 14سالم بود که او را از دست دادم. اما میدانم چگونه مردی بود. یکی از اصلیترین ویژگیهای اخلاقی پدرم، احترامگذاشتن به مقام زن بود. شعر معروف «زن شعر خداست» بهخوبی این احترام را به تصویر کشیده است. آقاجون به خانواده، بهخصوص همسرش خیلی علاقهمند بود و احترام میگذاشت. همیشه او را با نام «بهار جون» خطاب میکرد و باعث شده بود همه حتی خود ما هم مادرم را با همین نام صدا کنیم. درست یادم هست که یک روز وقتی در حیاط خانه مشغول بازی بودم، دیدم یک آقای دفتردار که از آشناهایمان بود به همراه 2 مرد دیگر به خانهمان آمدند و یکراست به اتاق بابام رفتند. بعدا متوجه شدیم که آقاجون کل خانهای را که با زحمت خیلی زیاد ساخته بود، به نام مادرم کرده است».
سید جعفر شهیدی
روش تربیتی اثرگذار
تصور جامعه ادبی و زبان فارسی بدون وجود سید جعفر شهیدی، رئیس موسسه لغتنامه دهخدا و بنیانگذار مرکز بینالمللی آموزش زبان فارسی عملا غیرممکن است. او که در تدوین فرهنگ معین و لغتنامه دهخدا نقش بسیار پررنگی ایفا کرده، چندین و چند تالیف، ترجمه و تصحیح هم از خود به یادگار گذاشته تا به این ترتیب ادبیات فارسی برای همیشه وامدار او باشد. سیدمحسن شهیدی سومین فرزند این ادیب و پژوهشگر نامآشنا در آستانه روز پدر از خاطراتش از این پدر نمونه برایمان تعریف میکند؛ «رویکرد پدر در مسائل تربیتی، رویکرد امر به معروف و نهی از منکر بود که از تربیت حوزویاش نشأت میگرفت. به همین دلیل چه در مسائل عبادی، چه در زمینه موضوعات روزمره زندگی مثل درس خواندن و مراودات اجتماعی و حتی در مسائل شخصیتی مانند اعمال و رفتار فردی، بابا تربیتی ارشادی و غیرمستقیم را در پیش میگرفت که به نظر من بسیار تاثیرگذار بود». بعد با ورقزدن خاطراتی که از پدرش دارد، میگوید: «بابا در تهیه فیشهای لغتنامه دهخدا، ما را هم مشارکت میداد. تابستانها فیشها را روی زمین میچید، بعد از ما میخواست کمکش کنیم و آنها را به ترتیب حروف الفبا مرتب کنیم. روی زودخوابیدن ما هم خیلی حساس بود. هر شب ساعت 9 که میشد برایمان میخواند: هر نیک و بدی که در کتاب است / بر هم بزنید که وقت خواب است».
مهدی اخوان ثالث
پدری شوخ طبع و بذله گو
فرقی نمیکند هرکدام از ما چقدر اهل شعر و شاعری باشیم. همه ما دستکم به اندازه یک اثر هم که شده، مهدی اخوان ثالث، شاعر پرآوازه معاصر را میشناسیم و گاهی حتی شعرهایش را زیر لب زمزمه میکنیم. اما این شناخت ما از مهدی اخوان ثالث، صرفا به آثارش محدود میشود، در حالی که او در محیط خانه و برای فرزندانش، یک پدر تمامعیار بوده. مزدک اخوان ثالث، کوچکترین فرزند «م. امید» در این باره میگوید: «بابا روحیه طنزی داشت و مشخصه اصلیاش، بذلهگویی و شوخطبعیاش بود. ضمن اینکه او هیچوقت ما را به کاری مجبور نمیکرد. معتقد بود بچهها باید آزاد باشند تا خودشان راهشان را پیدا کنند. یک روز یکی از دوستان پدرم بعد از مدتها به خانه ما آمده بود. من را که دید به بابا گفت:«این مزدکه؟ ماشالا چقدر بزرگ شده. مهدیجان، کلاس چندمه؟» بابا نگاهی به من کرد و پرسید: «مزدکجان کلاس چندمی؟» گفتم:«سال دوم پزشکیام». بابا گفت: «آفرین، پزشکی میخوانی؟ چقدر خوب. برو کیف سامسونت من را بیاور». کیف را برایش آوردم، داخلش را خالی کرد و آن را بهعنوان کادوی قبولی دانشگاه به من داد! یعنی تازه سال دوم دانشگاه بودم که بابا متوجه شد چه رشتهای درس میخوانم! بابا معتقد بود باید راه رشد را به بچه نشان بدهی، بعد او را آزاد بگذاری که در این مسیر هرچه خواست انتخاب کند».
روایت خواندنی فرزندان شخصیتهای فرهنگی برجسته کشور از پدرانشان
رنگ شاعرانه زندگی ما
در همینه زمینه :