همه پدرها، آنهایی نیستند که خونشان در رگ فرزندانشان جریان دارد و پدر بیولوژیک آنها محسوب میشوند. پدران زیادی هستند که سایه پرمهرشان را بر سر کودکان این آب و خاک گستردهاند و برای آنها پدری میکنند، بدون اینکه حتی نام فرزندشان را بدانند. ایران ما قهرمانان بیادعای زیادی دارد، که لباس پدر پوشیدهاند.
محمدتقی داورپناه
فرزندان دانش آموز من
محمدتقی داورپناه، جز فرزندانی که خونش در رگهای آنها جریان دارد، هزاران فرزند دیگر هم دارد که پشت میز و نیمکتهای مدرسههای او نشستهاند. این خیّر مدرسهساز، خودش هم کم سختی ندیده بود. از همان دوران کودکی به کارهای مختلف مشغول شد، ابتدا چوپانی کرد و بعد از اینکه مادرش را در سن 9سالگی از دست داد، به شاگردی گیوهدوزی رو آورد و سپس به شغل پدر، سنگتراشی، مشغول شد. زمانی که همراه پدر و برادرهایش در تهران بود، با پادویی، کارگری و برفروبی روزگار میگذراند. مدتی بعد به تهران برگشت و با دختر صاحبخانه خود ازدواج کرد و چندی بعد در میدان شوش تهران، در یک سایهبان که از پسر عمویش به امانت گرفته بود، کارگاه سنگتراشی شخصی خود را راه انداخت و بعد از تلاشهای فراوان توانست یک کارخانه سنگبری بسازد. او در آغاز دهه 70، به خیرین مدرسهساز پیوست و نخستین مدرسه را به نام پدرش، رحمان داورپناه، در سال1374 افتتاح کرد. این مدارس در سراسر کشور، بهویژه نقاط محروم ساخته شده است. تعداد مدارسی که ساخته در پایان سال1395 به 236باب رسیده است که 6واحد آن در زادگاهش خمینیشهر بنا شده است. این پدر معنوی دانشآموزان، خود را متعهد دانسته تا روزی که زنده است تعداد این مدارس را به 1000دستگاه برساند.
جهانگیر ابراهیمی
بابا جهانگیر یتیمان
جهانگیر ابراهیمی وقتی تصمیم گرفت کودک یتیمی را سرپرستی کند، تصور نمیکرد روزی آنقدر در این مسیر پیش رود که دوستان و نزدیکانش را هم با خود همراه کند و تعداد کودکان یتیمی که حمایت از آنها را برعهده میگیرند، به بیش از 60هزار نفر برسد. سال1381 با همراهی پدر و برادرانش حمایت از ایتام را شروع کرد. او میگوید: «اگر امروز در سیستانوبلوچستان، هرمزگان یا جنوب کرمان، فرزندی که پدر ندارد بهخاطر فقر از تحصیل باز بماند یا از دنیا برود، من به سهم خودم مسئولم و نمیتوانم از این مسئولیت شانه خالی کنم». این اعتقاد بود که باعث شد در حمایت از ایتام، ثابتقدم بماند و حالا فرزندانی در 27استان داشته باشد. کتابخانه محل کارش که یک فرشفروشی است، پر است از پروندههایی با عکس و اسم و مشخصات فرزندانش در سراسر ایران؛ فرزندانی که او را بابا جهانگیر صدا میکنند و برایش نامه مینویسند، پیامهای محبتآمیز میفرستند و میگویند دوست دارند روزی مثل او، به دیگران کمک کنند. او که خود سایه پدر را بر سر احساس کرده، نتوانسته بیپناهی کودکان یتیم را تاب بیاورد و خوشحال است که خدا کمکش کرده تا با داشتن شغلی مناسب، بتواند امکانات لازم را برای حمایت مالی از ایتام فراهم کند و بیش از نیمی از درآمدش را به این کودکان اختصاص میدهد؛ «آنها همه بچههای من هستند.»
محمد اجللوئیان
پدرانه ای برای ناشنوایان
میتوانست به کشورش برنگردد و حالا در یکی از پیشرفتهترین کشورهای دنیا، مشغول حرفه خود باشد؛ جراحی گوش و حلق و بینی. اما او راه دیگری در پیش گرفته است. محمد اجللوئیان، پروفسور و پزشک اصفهانی است که تصمیم گرفته هدیهای ارزشمند به کودکان ناشنوا هدیه دهد؛ شنیدن صدا. او جراحی لازم را برای کودکان نیازمند، بدون دریافت هیچ دستمزدی انجام میدهد. با اینکه سالها درس خوانده و تلاش کرده تا به این جایگاه رسیده، معتقد است دکتر و پروفسور، القابی است که در زندگی او تأثیری ندارد و برایش مهم این است که در مسابقه خدمت، برنده باشد. او در استرالیا تخصص جراحی گوش گرفت، اما به ایران برگشت؛ «قرار بود برگردم، من از همین مردم هستم و میخواهم برای همین مردم کار کنم.» کودکانی که این پدر معنوی به یاری آنها آمده، ناشنوا هستند و به همین دلیل، توانایی تکلم هم ندارند، اما او با یک جراحی پیچیده و انحصاری که تنها در مراکزی محدود قابل انجام است، دستگاهی را در گوش آنها کار میگذارد تا بتوانند شنوایی خود را بهدست بیاورند و برای این جراحی فوقتخصصی، هیچ هزینهای از کودکان نیازمند دریافت نمیکند. او میگوید: «خوشحالم که خداوند دستم را گرفت و مرا به این راه کشاند. از این خوشحالی بغض میکنم. وقتی بچهها مدتی بعد، با من حرف میزنند، میخندند و شعر میخوانند، شیرینترین لحظههای زندگی را تجربه میکنم».
حسین اسدی
معلمی با مهر پدرانه
داستان فداکاریهای معلمان به گوش ما ایرانیان آشناست، آنقدر که معلمانی دلسوز با احساس وظیفه، دانشآموزانشان را مثل فرزندان خود دوست داشتهاند و برای کمک به آنها، مثل پدر و مادری فداکار از خود گذشتهاند. قصه حسین اسدی، معلم اندیمشکی هم با مهر پدرانه گره خورده است. او که کارنامهای پر از افتخار و تقدیر دارد، اصالتش به شمال خوزستان میرسد. خودش 5فرزند دارد و میگوید: «به همان اندازه که نگران بچههای خودم هستم برای دانشآموزانم هم نگران و پردغدغهام. آنها هم فرزندان من محسوب میشوند». سال1337 برای نخستین تجربههای معلمی، راهی مناطق محروم خوزستان میشود و گاهی برای رسیدن به مدرسه روستایی، 7ساعت در مناطق کوهستانی پیادهروی میکند، اما عشق به معلمی و بچهها او را برای 20سال خدمت سرپا نگه میدارد. پدر آقا معلم یک بازاری دست به خیر بود، به همین علت همیشه وقتی حسین راهی مدارس روستایی میشد به او سفارش میکرد مبادا دست خالی به این مناطق برود که مردم چشم بهراهند. عاقبت هم ارثیه میلیاردی همین پدر بود که راه را برای کار خیری بزرگ در روزگار کرونایی هموار کرد. معلم فداکار تصمیم گرفت در روزگاری که کودکان مناطق محروم بهدلیل نداشتن امکانات، از تحصیل مجازی بازماندهاند، ارثیه پدری را برای خرید تبلت اختصاص دهد.343تبلتی که آقا معلم برای دانشآموزان محروم و نیازمند تهیه میکند، میشود انگیزهای برای پایکار آمدن نیکوکاران
سراسر کشور.
مردانی که پدر همه ما محسوب میشوند
قهرمانان واقعی در لباس پدر
در همینه زمینه :