• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
سه شنبه 5 اسفند 1399
کد مطلب : 125225
+
-

روشنفکری در شهر/ امان از آن طرف شیشه

سیدمحمد حسین هاشمی

گیر افتادم با خودم همشهری! هر بار که توی این تاکسی خطی‌ها می‌نشینم تا برسم سر کارم و روز از نو و روزی نه از نو، که مثل قدیم، هر بار که راننده می‌گوید هوا چقدر گرم شده، انگار نه انگار که زمستان است، هر بار که مجبور می‌شوم کاپشنم را تا بزنم و بگیرم دستم تا گرما زده نشوم، گیر می‌افتم که به بچه‌هایمان چطور باید از زمستان بگوییم؛ چطور از برف بگوییم؛ چطور حالی‌‌شان کنیم که یک روزگاری، توی همین تهران درندشت، مردم از این خانه به آن خانه تونل می‌زدند لابلای برف‌ها. خنده‌دار است به‌خدا. 3 هفته‌ دیگر عید است و این سال عجیب کرونا زده، انگار کلاً شکل‌اش عوض شده. دل خوش می‌کنم به عکس‌های جاده چالوس؛ به ارومیه. اما اینجا، همین حالا که توی تاکسی نشسته‌ام و دارم اینها را می‌نویسم، مدام فکر می‌کنم که‌ای کاش پلیور تنم نکرده بودم. شیشه تا جایی که می‌شود پایین است و شهر را دارم بدون فیلتر می‌بینم. شهری که مردمش مانده‌اند بین ماسک زدن و نفس عمیق کشیدن؛ در بیم و امید فردایی که قرار است واکسن به آنها بزنند یا نزنند. همین حالا خبر آمد که ۸۹ بیمار کرونایی دیگر جان باختند. دارم فکر می‌کنم به آنها، به خانواده‌شان، به نوروزشان، به سال جدیدشان. دارم فکر می‌کنم که تا آخر سال چند تای دیگر به این آمار اضافه می‌شود و دلم سخت می‌گیرد از اینکه رادیو دارد حرف‌های دکتر مینو محرز را تکرار می‌کند که گفته مردم باید مراقب تعطیلات نوروز باشند؛ این می‌تواند بزنگاه مهمی در افزایش آمار باشد و من مدام در سرم حرف‌های اطرافیان رژه می‌روند که دنبال برنامه سفر نوروزی هستند. مدام به فکر حرف‌های مسئولان گردشگری‌ هستم که تبلیغ تخفیف‌های هتل‌ها را می‌کنند. مدام به فکر این هستم که همین الآن احتمالاً نمی‌شود برای بعضی شهرها بلیت هواپیما و قطار خرید. به مردمی فکر می‌کنم که فکر و ذکرشان شده پیدا کردن یک راه برای دریافت مجوز رفتن به شمال. شیشه‌ تاکسی همچنان پایین است و من دارم شهر را بدون فیلتر می‌بینم. مردم را که هیچ‌کدام خوشحال نیستند. آنها حتی اندازه‌ پارسال هم خوشحال نیستند. حق هم دارند. سال به این تلخی مگر خوشحالی دارد؟ سال بدون تفریح، سال‌ضد‌عفونی‌های همیشگی، ترس از دیگران، ترس از خودت، سال ندیدن بزرگ‌ترها، سال حسرت یک لحظه آسایش. شیشه تاکسی هنوز پایین است و من دارم به مسافر بعدی فکر می‌کنم که چقدر از من، از مسافر قبلی که شیشه را داده پایین می‌ترسد که مبادا کرونا داشته باشم.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید