
بازخوانی مهمترین اتفاقات انقلاب 57 به روایت عکسهایی که هنوز یک دنیا حرف دارند
جانهای شیفته

تا پیش از فراگیر شدن رادیو و تلویزیون و همچنین ایجاد اینترنت و شبکههای اجتماعی و رسانههای نوین، این روزنامهها و جراید و همچنین عکسهای خبری بودند که بار اطلاعرسانی مستقل را به دوش میکشیدند. به همین دلیل مطبوعات از ارج و قرب بسیار بالایی برخوردار بودند و میتوانستند بهترین مصاحبهها و گزارشها را بگیرند. اما در این میان، این عکاسان خبری با عکسهای درجه یکشان بودند که باعث میشدند تا خوانندگان، به نگاهی جامعتر و عمیقتر درباره وقایع برسند. در واقع در طول زمان، این عکسهای تاریخی و خبری بودند که حتی از گزارشهای مطبوعاتی هم جلوتر افتاده و عملاً بهعنوان نمادها و نشانههای به یاد آوردن یک واقعه یا اتفاق مهم دانسته شدند. به همین نسبت است که درباره انقلاب اسلامی و پیروزی آن نیز، عکسهای زیادی بهجا مانده است که هر کدامشان به تنهایی، یک رسانه کامل از وقایع هستند؛ رسانهای که با تماشای آنها، بهراحتی میتوانیم هزاران حرف درباره انقلاب بشنویم. حالا که به دهه فجر رسیدهایم، فرصتی دست داده تا چند تایی از این عکسهای جالب و البته قصههایی که داشتهاند را با هم مرور کنیم؛ قصههایی که گاهی از خود عکسها هم جالبتر بهنظر میرسند و خواندنیترند.
اولین مصاحبه مطبوعاتی امام ره
اولین مصاحبه مطبوعاتی با امام(ره) در فرانسه، داستان جالبی داشت. رقابتی جدی بین نشریات لوموند و فیگارو در جریان بود. در آن روزگار، روزنامههای معتبر جهان بیشتر با سرویسهای بینالملل خودشان شناخته میشدند و با مصاحبههایی که با شخصیتهای بینالمللی داشتند. در اینباره، خاطرهای از حاجاحمدآقا، فرزند امام(ره) را مرور میکنیم؛«در ابتدای ورود امام به فرانسه مقامات آن کشور از امام خواستند سخنرانی و مصاحبه نکنند و از رفتن به مساجد و اقامه نماز جماعت و شرکت در اجتماعات خودداری کنند. بین روزنامه لوموند و فیگارو رقابت زیادی بود. قبلاً خبرنگاران لوموند با امام در نجف مصاحبه کرده بودند. مدیر روزنامه فیگارو اصرار به مصاحبه با امام داشت. ما از این فرصت استفاده کردیم و از طریق آقای قطبزاده به مدیر روزنامه فیگارو که از عناصر مؤثر در حکومت فرانسه و از نزدیکان آقای ژیسکاردستن بود، پیغام دادیم اگر ممنوعیت مصاحبه لغو شود این روزنامه میتواند نخستین مصاحبه با امام در پاریس را بهخود اختصاص دهد. مدیر روزنامه فیگارو به من پیغام داد من با امام ملاقات میکنم و جریان دیدار را تحت عنوان «مذاکره» در روزنامه چاپ میکنیم. موضوع را به امام منعکس کردیم. ایشان پذیرفتند و وقت ملاقات دادند و فرمودند:«مذاکره یا مصاحبه، چه فرقی دارد، ما مطالبمان را میگوییم».
داستان مدرسه رفاه
حبیبالله شفیق، از اعضای مؤسس حزب موتلفه اسلامی درباره مدرسه رفاه و انتخاب آن بهعنوان محل استقرار امام(ره) چنین گفته است:«... در مورد محل استقرار حضرت امام(ره) در تهران، ایشان فرموده بودند که جایی باشد که موقعیت شهریاش محل عمومی مردم مثل جنوب یا مرکز شهر باشد و وابستگی به شخص یا گروه خاص نداشته باشد. لذا در مورد محل استقرار بحث شد و مدرسه رفاه به ایشان پیشنهاد شد. جایی که طبق گفته شهید عالی مقام رجایی «متعلق بهخود امام (ره) است و طرفداران او آن مدرسه را به اسم ایشان ساختند». امام(ره) پذیرفتند و اطلاع دادند که مدرسه رفاه آماده شود. مهمترین مسئله امنیت مدرسه بود. بنا شد کسانی که آشنایی و توان استفاده از سلاح را دارند امنیت آنجا را بهدست بگیرند. لذا شهید عراقی عدهای از افراد که در فدائیان اسلام و... سابقه فعالیت داشتند را جمع کرد و جلسهای تشکیل دادند. نهایتاً یک تیربار روی سقف مدرسه کار گذاشته شد (آن هم در شرایط خفقان زمان شاه) و 15-14 نفر از برادران نیز مسلح شدند و قرار شد بهصورت شیفتی آنجا را محافظت کنند. اتاقهای مدرسه را هر کدام مشخص کردیم که محل استقرار چه کسانی باشد و پلاک زده شد. حتی اتاق برای استقرار دولت و وزرا هم در مدرسه رفاه درنظر گرفته شد».البته چنانکه میدانیم امام خمینی(ره) در نهایت در مدرسه علوی مستقر شدند.
بیعت معروف، عکس معروفتر
رژه معروف همافران در برابر امام(ره)، تقریباً تیر خلاص را در بهمن 57به پیکر نیمهجان پهلوی وارد کرد. حسین پرتوی، تنها کسی بود که توانست این عکس را بگیرد، عکسی که اگر گرفته نمیشد کسی این بیعت را باور نمیکرد. او در مصاحبههای خود در اینباره چنین گفته:«روز ۱۹ بهمن ۵۷،
هنگام ورود افسران نیروی هوایی به مدرسه علوی، به من تأکید کردند که اجازه نداری عکس بگیری! گفتم که بگذارید بدون اینکه چهرهای از کسی معلوم باشد عکس بگیرم وگرنه اگر این سند نباشد چگونه میخواهید ثابت کنید که اینجا چه گذشته است؟... بالاخره قبول کردند و مرا تحویل ۲ نظامی دادند تا اگر کسی رو به دوربین کرد، این ۲ نفر نگذارند که من عکس بگیرم. هنوز دولت بختیار سر کار بود. خیلیها نگران بودند، حق هم داشتند. نگران بودند که شناسایی شوند و دولت مجازاتشان کند. بالاخره با هر زحمتی بود عکس را گرفتم و از مدرسه بیرون آمدم. تا خود روزنامه دویدم و عکس در صفحه اول روزنامه چاپ شد». البته نحوه رسیدن همافران به مدرسه علوی که خیلی جالب بود، لباسهای مبدل پوشیده بودند و نزدیکیهای مدرسه ناگهان لباسشان را عوض کردند. هر چه که بود، این عکس همان عکسی بود که توانست قدرت عکاسی خبری در زمانه انقلاب را ثابت کند.
ناگهان راهپیمایی
راهپیمایی عید فطر در سال انقلاب هم از آن اتفاقات خاص و عجیب بود. قرار بود ابتدا نماز عید فطر در مسجد قبا برگزار شود. در کتاب خاطرات فضلالله فرخ، از مبارزان انقلابی در اینباره چنین آمده: «...گفتند که ما در تپههای قیطریه، نماز بخوانیم که آنجا برنامهریزی شد و شهید مفتح صبح به همان مسجد قبا تشریف آورد و از مسجد پیاده با جمعیت انبوهی از خواهران و برادران تکبیرگویان حرکت کردند و در آنجا محوطه بسیار وسیعی آماده شده بود، اطرافش را پرده زده بودند و فرش شده بود. این نخستین بار بود که نماز عید فطر در یک اجتماعی بزرگ برگزار میشد. افراد مبارز و انقلابی از گروههای مختلف آنجا حضور داشتند و پس از نماز فکر میکنم آقای باهنر سخنرانی داشتند و بعد از سخنرانی ایشان جمعیت به راه افتاد. در قیطریه چیزی بهعنوان راهپیمایی اعلان نشد ولی پس از پایان نماز دیدیم که دستههایی راه افتادند و اعلام میکردند که راهپیمایی است. ناگهان ما دیدیم که چند تا پلاکارد باز شد و عدهای جلو افتادند و مردم را به راهپیمایی دعوت کردند؛ البته برنامهریزی از قبل شده بود و حتی شهید بهشتی و بقیه در جریان بودند ولی برای اینکه ممانعتی پیش نیاید اعلان نشده بود».
تیتری بر یک پایان
غلامحسین صالحیار، سردبیر وقت اطلاعات، در خاطرات شفاهی خود از تیتر معروف «شاه رفت» در 26دیماه 57 چنین میگوید: «... میدانم در ساعتی که پرواز انجام میشود، رساندن عکس به روزنامه و انعکاس جزئیات چگونگی انجام این حادثه مهم مقدور نیست. از اینرو از فرصتی که پیش آمد استفاده کرده و عباس مژدهبخش رئیس شعبه صفحهبندی و مسئول آرایش صفحه اول روزنامه را به کنج خلوت میکشم و با او به صحبت مینشینم. از مدتی قبل مسئله تیتر اول روزنامه در روز رفتن شاه فکر مرا بهخود مشغول کرده است. همان دو کلمه را روی یک تکه کاغذ کوچک نوشتم و دادم دست مسئول فنی و پرسیدم: میتوانی این دو کلمه را با دستگاه «آگران» طوری بزرگ کنی که تمام عرض بالای صفحه اول را بپوشاند؟ یکه خورد و گفت مگر تمام شد؟ گفتم: میشود اما فعلاً فقط بین من و تو باشد. میخواهم کارمان را جلو بیندازیم. ضمناً هم خودت در آرشیو بگرد و یک عکس از شاه و فرح با لباس زمستانی در فرودگاه مهرآباد را پیدا کن که پشت به دوربین در حال نزدیک شدن به هواپیما نشان دهد....». البته زیاد طول نمیکشد که پیشبینی آقای سردبیر درست از آب در میآید و اطلاعات، برگ برندهاش را رو میکند.
صدای انقلاب شما را شنیدم
13آبان بود که زد و خوردهای شدیدی در دانشگاه تهران اتفاق افتاد که عوامل رژیم طی آن، دهها دانشآموز را به خاک و خون کشیدند. صحنههای همین برخورد وحشیانه بود که باعث شد تا شاه پیام بدهد که صدای انقلاب مردم ایران را شنیده است. سیدمهدی حسینی، پژوهشگر تاریخ درباره خاطرات این روز چنین مینویسد: «...گارد نظامی از ترس اینکه مردم به سمت آنان حملهور نشوند، شروع کردند به تیراندازی رگباری و در این بین چند تیر به سمت تظاهرکنندگان نیز شلیک کردند. آقای ترابی معلم دینی مدرسه که از بچهها محافظت میکرد در همین حین به زمین افتاد و من به همراه تعدادی از بچهها به سمت او دویدیم و وقتی به او رسیدیم مشاهد کردیم که از ناحیه پا تیر خورده و خون جاری است. با مشاهده تیرخوردن آقا معلم ما بیشتر راغب شدیم شعارهایمان را بلندتر سردهیم «اللهاکبر، خمینی رهبر - خمینی بتشکن، ریشه شاهو بکن». در همین موقع گارد شاه شروع کرد به سمت ما و مردم شلیک کردن و تیر بود که به زمین و در و دیوار خانههای اطراف میخورد و همه روی زمین و برخی نیمخیز بودیم که تیری به کتف مصطفی یاراحمدی از همکلاسیهایمان اصابت کرد و در همان لحظه نقش بر زمین شد...».
مسلسلها و سینهها
داستان قیام 17شهریور 57و سرکوب شدید آن توسط نیروهای امنیتی رژیم پهلوی، از وقایع بسیار مهم و اثرگذار سال انقلاب بود. این سرکوب وحشیانه، در رسانههای خارجی نیز بازتاب وسیعی یافت. لوموند، روزنامه معروف فرانسوی در اینباره نوشت:«روز جمعه صبح، وسایل نقلیه سنگین نظامی در شاهراهها و نقاط حساس پایتخت مستقر شدند. سربازان کلاهخود بر سر، آنچنان که گویی برای شلیک کردن مصمم هستند اسلحههای خودکار خود را بهسوی رهگذران نشانه گرفتند. شب قبل از روز جمعه، تعداد قابل ملاحظهای از سربازان عملاً، تمام قسمتهای میدان ژاله را با تجهیزات کامل محاصره کرده بودند. قرار بود در همین میدان برنامه روز جمعه 8سپتامبر انجام شود. با وجود برقراری حکومت نظامی، در صبح زود روز جمعه بیش از 5هزار تظاهرکننده، درحالیکه سینههایشان را شجاعانه به روی توپ و تانک و گلولهها سپر کرده بودند؛ در مقابل سربازان جمع شدند. صدای تیراندازی از منطقهای که وسایل تسلیحاتی راه را سد کرده بودند، شنیده شد اجازه ورود به هیچکس نمیدادند». همچنین به نوشته گاردین، ارتش به طرف خیابانهای کشور سرازیر شده و اجازه کشتار و قتلعام داشت. سربازان هم عصبانی بودند و حرفهای بهنظر نمیرسیدند. آنها مردم را به مسلسل بسته و هرگزی کرده و به روی مردم آتش گشودهاند.
امام ره کجاست؟
یکی از جالبترین خاطرات بازگشت امام(ره)، لحظههایی بود که هنگامه بازگشت از بهشت زهرا، چند ساعتی گم شده و همراهان از او بیخبر بودند. آیتالله هاشمی رفسنجانی در اینباره خاطراتش را چنین نقل کرده است:«... مهمترین لحظاتی که در این روز (12بهمن) ما را در اوج شادمانی، بسیار رنج داد، ساعتی بود که مطلع شدیم که دوستان ما پس از پایان مراسم در بهشت زهرا، امام(ره) را گم کردهاند و اطلاعی از ایشان ندارند. بر ما خیلی سخت گذشت، از هر جا و هر کس که بهنظر میرسید، پرسوجو کردیم تا اینکه نخستین خبر رسید که امام(ره) سالم در یک نقطهای از تهران در منزل یکی از بستگانشان هستند. بعداً از طریق آقای علی اکبر ناطق نوری، مطلع شدیم که امام(ره) پس از پایان مراسم سخنرانیشان در بهشتزهرا، خواستار ملاقات با مجروحان انقلاب میشوند. به همین دلیل ایشان را با هلیکوپتر به بیمارستان هزار تختخوابی تهران میبرند. در آنجا به محض آنکه هلیکوپتر در حیاط بیمارستان فرود میآید و پزشکان و پرستاران و بیماران از حضور امام(ره) مطلع میشوند، هنگامهای برپا میشود، بهطوری که امام(ره) پس از نیمساعت توقف در بیمارستان موفق به دیدار مجروحان انقلاب نمیشوند و اطرافیان ناگزیر ایشان را سوار اتومبیل میکنند و از بیمارستان به منزل یکی از دوستان آقای پسندیده میبرند».
درگیریهای دوشانتپه
بعد از بیعت همافران با امام، فیلم آن در پادگان دوشانتپه پخش شد. در نهایت، درگیریهای سنگینی در این پادگان بین نظامیان پیوسته به انقلاب و وفاداران به رژیم پهلوی درگرفت. صادق طباطبایی، در خاطرات خود از این درگیریها چنین یاد میکند؛ «در شامگاه جمعه 20بهمن، در مرکز آموزش نیروی هوایی دوشانتپه، هنگام نمایش فیلم بازگشت امام به تهران از تلویزیون ایران، بین افراد و پرسنل نیروی هوایی که بهشدت تحتتأثیر قرار گرفته و ابراز احساسات میکردند و افراد وابسته به گارد شاهنشاهی درگیری شدیدی بهوجود آمد که به تیراندازی طرفین منجر شد. با خروج همافران از پادگان و فریاد استمداد از مردم، انبوه مردم هیجانزده و انقلابی وارد محوطه شده و با کمک پرسنل نیروی هوایی، انبار اسلحه را به روی مردم باز کرده و آنها را بین مردم توزیع کردند... درگیری اطراف پادگان دوشان تپه کمکم به تمام شهر سرایت کرده و از ظهر حمله مردم به کلانتریها و تأسیسات ارتشی و پادگانهای نظامی داخل شهر شروع میشود. بختیار به فرمانداری نظامی دستور میدهد، ساعت منع عبور و مرور را در شهر به جلو کشیده و از مردم بخواهند مقررات حکومت نظامی را از ساعت 16.5رعایت کنند.» حجتالاسلامناطقنوری هم میگوید که به محض اعلام حکومت نظامی، همه دلهره گرفتیم، ولی آرامش امام خیلی عجیب بود.
مردی چنین آرام
دیوید بارنت، عکاس خبری مشهور آمریکایی است که عکسهای ماندگاری از انقلاب اسلامی و سال 1357 دارد. او حتی موفق شده از ورود امام به فرودگاه مهرآباد هم عکاسی کند که عکسش بسیار معروف است. ضمن اینکه پرتره او از امام در مدرسه علوی هم از عکسهای برگزیده تایم شد. توصیف او از خونسردی و شخصیت امام خیلی جالب است، آرامشی که حتی در ورود امام به ایران هم قابل مشاهده است؛ «به داخل که میروم یک روحانی را میبینم که با یک سینی برای برداشتن فنجان خالی چای آیتالله خمینی به سمت وی میرود. آیتالله درحالیکه به دیوار تکیه داده است، روی زمین و در فاصله ۸ فوت از من نشسته است. از نزدیک که او را میبینم نخستین چیزی که به آن میاندیشم این است که چقدر شبیه همان چیزی است که تصور میکردم.
آیتالله خمینی درست مانند تصاویرش بود. دو تا عکس میگیرم و سپس به گوشه دیگر اتاق میروم. آیتالله خونسرد و آرام است و با صدایی نرم با روحانیونی که در کنارش هستند، صحبت میکند.»