• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
چهار شنبه 15 بهمن 1399
کد مطلب : 123617
+
-

وقتی به یاد مادرم افتادم

وقتی به یاد مادرم افتادم

وقتی بچه بودم از یکی از کارهای مادرم تعجب می‌کردم و به آن می‌خندیدم. وقتی می‌نشست روی زمین عادت داشت که با انگشتان دستش آشغال‌ها و خرده‌ریزهای روی فرش را یکی یکی جمع کند. آن موقع به خودم می‌گفتم چه مادر ساده‌ای دارم. چرا این خرده‌ریزها را با جاروبرقی جمع نمی‌کند که راحت‌تر باشد. آخر این چه‌کاری است که مادرم با انگشتان دستش آشغال‌ها را جمع می‌کند. تا ﺍینکه بزﺭﮒ و بزرگ‌تر شدم. روزی غرﻕ غصه‌ها و دغدغه‌ها بوﺩﻡ و به مشکلاتم فکر می کردم که یک لحظه به خوﺩﻡ آمدم و ﺩیدﻡ که داخل دستانم پرﺍﺯ آشغال‌هایی است که ناخودآگاه ﺍﺯ ﺭﻭﯼ فرﺵ جمع کرده بودم.
پرویز پرستویی‌ ـ بازیگر و ساکن قدیمی

این خبر را به اشتراک بگذارید