با کاظم ملایی درباره تجربه متفاوت نخستین فیلم بلندش که این روزها روی پرده است
کوپال
قصه یک شکارچی که خودش شکار شد
مسعود میر/ خبرنگار
20 ساله که شد 2 فیلم کوتاه در کارنامهاش داشت. سالها فیلم کوتاه ساخته و سالها دغدغه ساخت فیلم بلند داشت تا بالاخره رسید به کوپال. کاظم ملایی حالا 37 ساله است با چندین جایزه فیلم کوتاه از جشنوارههای مختلف در ویترین خانه و البته یک فیلم سینمایی متفاوت که مدتی است در گروه سینمایی هنر و تجربه اکران شده است. کوپال با بازی لوون هفتوان ساخته شد و به جشنواره سیوپنجم رسید اما وقتی اکران شد که لوون قید دنیا را زده بود. گفتوگو با کارگردان کوپال درباره دنیای فیلمش پیش چشم شماست.
شما برخلاف بسیاری از فیلم اولیهای سینمای ایران که بعد از تجربههای فیلم کوتاه در فیلم بلند تسلیم ستارهها و حال و هوای سینمای اکران میشوند در تجربه سینماییتان هم همان نگاه تجربهگرایانه را حفظ کردهاید؛ این یک تصمیم است یا یک اتفاق بود؟
من هم مثل آنها دوست داشتم که با ستارهها کار کنم و همچنین اکران فیلمام محدود به سینماهای هنر و تجربه نشود ولی خب بهخاطر قصهای که داشتم هیچ تهیهکننده حرفهای پای کار نیامد و وقتی هم که شما تهیهکننده حرفهای نداشته باشید، ستارهها هم میدانند که پول زیادی برای ساخت فیلمتان ندارید. بازیگران زیادی از نقش کوپال استقبال میکردند اما وقتی متوجه میشدند پول نداریم خیلی محترمانه عذرخواهی میکردند یا دیگر تلفن ما را جواب نمیدادند! طبیعی هم هست، شاید هر کس دیگری هم به جای آنها بود، انگیزه و توان و اشتیاق 2ماه کار در شهرستان بهدور از آسایش خانه و آن هم در شرایطی که دستمزد واقعی خود را نگیرد، نداشت. من عمدا میخواستم که با حضور آنها دنیای خاص فیلمام را زمینیتر و مردمیتر کنم ولی هر چه جلوتر رفتم دیدم که پیوند این دو بخش اصلا کار سادهای نیست؛ اینکه تو بخواهی دنیای مورد علاقهات را با ویترینی مردمی ارائه بدهی.
کوپال گویی یک جنایت و مکافات در زندگی طبقه مرفه ایرانی است. شما خودتان چقدر با این نگاه سراغ کوپال رفتید؟ این شکارچی مخلوق ذهن شما بود یا ما بهازایی واقعی داشت؟
در ابتدا از یک شخصیت کاملا خیالی شکل گرفت ولی کمکم که شروع به تحقیقات میدانی کردم و روی پرداخت شخصیت متمرکز شدم، دیدم که چقدر اطرافمان کوپال فراوان است! من صرفا در خراسان 2تا کوپال پیدا کرده بودم که خانههایشان قبلا مملو از حیوانات خشک شده و تاکسیدرمی بود و طی حادثهای متحول شده بودند؛ افرادی که کارمایی در زندگیشان رخ داده بود و توبه کرده بودند و حالا برای عبرت دیگران، زندگیشان را به موزه تبدیل کرده بودند. در مورد جنایت و مکافات در طبقه مرفه هم بایستی خدمتتان بگویم که به هر حال برداشتی است که شما ناگزیر از موقعیت اجتماعی قهرمان کردهاید، ولی برای من بیشتر به دامانداختن کاراکتری مهم بود که تا الان خودش برای دیگران دام پهن میکرده است ولی اینبار بهواسطه این به دامافتادن تنبیه و آگاه شده و در پایان در جایگاه والاتری نسبت به زندگی قبلیاش قرار میگیرد. کوپال، قصه یک صیاد متکبر است که این بار خودش صید شده است؛ یک شکارچی که حالا خودش شکار شده است!
در سینمای ایران کمتر نمونه دیگری از چنین فیلمهایی با دغدغه همزیستی با حیوانات به چشم میآید یا لااقل بنده در ذهن ندارم. شما در کوپال جز سینما، چقدر دغدغه حقوق حیوانات، شکار و مسائل زیستمحیطی را دنبال میکردید؟
من خودم کوپال را نخستین فیلم جدی محیطزیستی ایران میدانم که البته اصلا با رویکرد شعاری و به سفارش ارگان یا مکان خاصی تولید نشده است. همیشه برای من تکریم محیطزیست و بحث مبارزه با شکار بیرویه و حمایت از حقوق حیوانات موضوعات بسیار مهم و باارزشی بودهاند که این بار بستر قصه کوپال این فرصت را در اختیار من گذاشته بود تا به آنها اشارهای داشته باشم. خودم واقعا با آثار تعلیمی میانه خوبی ندارم و بهنظرم سینما اصلا مناسبتی با تعلیم و شعاردادن آن هم به شکل مستقیم ندارد؛ چرا که عیار آثار نمایشی با طرح مضامین زیرمتنی و فرامتنی سنجیده میشود.
فیلم با وجود خلاقیت مشهود در تصویر و تدوین چندان مطلوب داوران جشنواره فجر نبود اما مهمان جشنوارههای متعدد خارجی شد. این اختلافنظر چقدر برای شما عجیب است؟
در جشنواره سیوپنجم فجر ما شانس این را داشتیم تا با یک پروانه ساخت ویدئویی از طریق بخش هنر و تجربه مجاز به شرکت در بخش سودای سیمرغ شویم و خوشبختانه هم موفق شدیم و از بین حدود 100فیلم متقاضی توانستیم به همراه فیلم «ائو(خانه)» به بخش مسابقه راه پیدا کنیم. آن سال، همین مسئله به اندازه کافی به مذاق صنف تهیهکنندگان خوش نیامد و با فشاری که این قشر روی دبیر وقت گذاشتند فیلمهای ما کاملا به حاشیه رفت. بهعنوان مثال به ما اصلا اکران جشنوارهای در شهرستانها را ندادند درصورتی که هر نمایش در سینماهای شهرستان برای ما آورده مالی خوبی به همراه داشت، درصورتی که بیش از 30اکران برای داخل تهران گذاشتند، ولی طبق قوانین فجر برای اکران داخل تهران، هیچ حقپخشی به فیلمها تعلق نمیگیرد! روز قبل از اختتامیه هم وقتی اسامی نامزدها اعلام شد ما و فیلم خانه، شایستگی نامزدشدن در هیچ بخش را پیدا نکردیم، درصورتی که همین فیلم خانه در جشنواره جهانی سال گذشته تمام جوایز اصلی جشنواره را بهدست آورد! این تناقضهای عجیب و غریب یک جشنواره بلاتکلیف، بیثبات و سفارشی به نام فجر است! جالب است که بدانید بعد از اختتامیه هم افشا شد که قرار بوده است در مراسم پایانی یک سیمرغ با عنوان بهترین فیلم هنر و تجربه اهدا شود که تا لحظه آخر با مقاومت و مخالفت دبیر وقت این اتفاق هم کنسل شده است. اما بعد از فجر خوشبختانه فیلم کوپال تا الان در بیش از 40جشنواره جهانی پذیرفته شده و 13جایزه بهدست آورده است. اکثر جشنوارههای خارجی، فیلم ما را دوست داشتند و عموما تعجب میکردند که این فیلم با این موضوع محیطزیستی و این شکل و شمایل متفاوت، محصولی از کشور ایران باشد.
کوپال در اکران چه وضعیتی دارد؟ پیشبینی و توقع اولیه خودتان چطور بود و حالا در چه شرایطی هستید؟
خوشحالم که بعد از خلف وعده زیاد مسئولان، کوپال دست آخر بعد از تعطیلات نوروز توانست رنگ پرده را ببیند؛ هر چند متأسف و ناراحت هستم که کوپال اصلی ما (لوون هفتوان) دیگر بین ما نیست و او دیگر شانس دیدن اکران پرشور این فیلم را ندارد! مطمئن هستم که کوپال بهخاطر داستان و مسئله مهمی که مطرح میکند، میتواند با طیف وسیعی از مخاطبان ارتباط برقرار کند. از طرفی فیلم کوپال سال گذشته سفر خوبی داشته است و توانسته نماینده خوبی برای گروه هنر و تجربه باشد. امروز هم هنر و تجربه در حد بضاعت خود تمام تلاشاش را میکند تا با بهوجودآوردن یک برنامه نمایش قابلقبول، شرایط اکران شایسته آن را برای علاقهمندان بهوجود آورد. اگر برنامهریزی هنر و تجربه با دقت و وسواس و انرژی بیشتری توأم شود و بتواند رایزنیهای ما را با سرعت بیشتری پیگیری کند، شک نداریم که کوپال در مراکز بیشتری اکران میشود و جزو پرفروشترین آثار هنر و تجربه در این چند سال خواهد شد.
قصه حضور و سپس مرگ لوون هفتوان در کوپال خودش به اندازه کافی دراماتیک بود. بفرمایید چطور به این انتخاب رسیدید و تجربه کار با این بازیگر چگونه بود؟
درفهرست 30نفره ابتدایی که گزینههای نقش کوپال را نوشته بودم اسمی از لوون نبود. لوون از زمانی برای من پررنگ شد که او را برای نخستینبار در دفتر کارمان ملاقات کردم. او برای من جزو گزینههای نقش کلیدساز بود ولی وقتی به دفترمان آمد و همصحبت شدیم، احساس کردم که این آدم چقدر دوست داشتنی و راحت و صمیمی است و اگر نقش کوپال را به او بدهم چقدر آرام و بیدردسر میتوانم فیلم خودم را بسازم. خودش هم در همان نخستین دیدار با کنجکاوی و اشتیاق سؤال کرد که چهکسی قرار است نقش کوپال را بازی کند؟! انتخاب لوون برای من یک انتخاب انتحاری بود؛ چراکه نگران بودم با او فیلمام بیش از حد خاص شود و هم از طرفی تردید داشتم که آیا او میتواند به خوبی از پس خلق یک کاراکتر آراسته و لوکس همچون کوپال بربیاید یا نه؟ فردای آن روز همه این موارد برایم حل شده بود. انتخاب لوون برای خود من تبدیل به چالشی شده بود تا اتفاقا تلاش کنم چارچوب او را شکسته و با دورشدن از خاطره کاراکتر پرویز در فیلم آقای مجیدبرزگر، از او بازی متفاوت دیگری را ثبت کنم. برای همین با آرامش و حوصله سعی میکردم که از او یکسری جزئیات رفتاری کوپال را بهدست آورم. در آن مقطع، تحمل و سادگی بیش از حد لوون به من خیلی انرژی و انگیزه میداد؛ چیزی که شاید در مواجهه با بازیگران دیگر به آن نمیرسیدم. خود لوون هم این چالش را خیلی دوست داشت و معتقد بود که این نقش جای عرضاندام بسیار زیادی دارد. حقیقت این است که او در طول فیلمبرداری خیلی اذیت شد، مخصوصا کار کردن کنار یک سگ انرژی بسیار زیادی از هر بازیگری میگیرد. از طرفی بهخاطر فیزیک و جثه بزرگ و وزن زیادش و همچنین تنگی نفس و سیگارکشیدنهای پی در پی، تحت فشار زیادی قرار گرفت ولی تا روز آخر سعی کرد که لبخند زده و با سختیهای کار کنار بیاید و به برداشتهای زیاد من نه نگوید.
کاظم ملایی چه افقی برای خود و سینمایش متصور است؟ پروژه بعدی شما چیست و برای این مسیر بهعنوان یک کارگردان و تهیهکننده که سختیهای فیلمسازی و البته اکران در سینمای ایران را به خوبی لمس کرده چقدر آمادهاید؟
الان فقط به پخش خوب کوپال فکر میکنم و احساس میکنم که هنوز کارم با آن تمام نشده است. ترجیح میدهم که مدتی هم کار کنم و بتوانم از لحاظ مالی کمی نفس بکشم. طبیعی است که بهرغم سختی زیاد، دوست دارم که همیشه سینمای شخصی خودم را پیگیری کنم ولی خب از طرف مقابل میدانم که ادامه دادن این راه چه انرژی مضاعفی میطلبد و بهای زیادی هم دارد. من حتی 2سال است که با ترس و لرز پای تماشای فیلمی مینشینم، چرا که بهشدت میترسم دوباره در حال و هوای فیلمسازی قرار بگیرم و نتوانم این اشتیاق و حسرت زیاد را کنترل کنم. فعلا باتریهایم خالی است، باید خودم را حسابی شارژ کنم.