• شنبه 6 مرداد 1403
  • السَّبْت 20 محرم 1446
  • 2024 Jul 27
شنبه 4 بهمن 1399
کد مطلب : 122473
+
-

نوشتن کار اولش شد

رمان‌های مجیدقیصری مثل داستان‌های کوتاهش خواندنی‌اند

نثر
نوشتن کار اولش شد


حسنا مرادی  

اواسط دهه 1370، «مجید قیصری» نخستین مجموعه‌داستانش، «صلح»، را چاپ کرد. بعد از صلح، قیصری شغل‌های دیگرش را کنار گذاشت و نوشتن شد حرفه اصلی‌اش. نخستین دغدغه نوشتن قیصری، نوشتن از جنگ بود، با این تفاوت که از بخش‌هایی از جنگ می‌نوشت که تا آن زمان دیده نشده بودند. او ایده بسیاری از داستان‌هایش را از میان خاطرات خودش و رزمنده‌ها و دیگر آدم‌های حاضر در جنگ پیدا کرده و آنها را آن قدر پرورانده تا داستانی نو از آنها ساخته است. از صلح تا «گور سفید» 24 سال طول کشید؛ در همه این سال‌ها قیصری با چاپ هر اثر تازه‌اش ثابت کرد که در نوشتن داستان کوتاه و رمان به یک اندازه خوب است. با اینکه داستان‌های اول قیصری، همه ربطی به تجربه جنگ داشتند، اما او بعدها، در دهه 1390 در قصه‌هایش به سراغ موضوعات اجتماعی هم رفته است. علاوه بر این، «شماس شامی» و «سه کاهن» و داستان کوتاه «آب» او روایت‌هایی نو و با زاویه دیدی تازه از تاریخ اسلام هستند. نثر قیصری، نثری ساده و روان و پر از جمله‌های کوتاه است. جمله‌های او به گفتار بسیار نزدیک هستند؛ انگار کسی دارد قصه را بلند بلند تعریف می‌کند. داستان‌های قیصری راوی‌ها و زاویای‌ دید متنوعی دارند، با این حال او هر راوی‌ای که انتخاب می‌کند، دایره کلمات نثرش محدود به دایره کلمات راوی‌اش می‌شوند. به‌خاطر همین گفت‌وگوهای بسیار داستان‌هایش لحنی تکراری و یکنواخت پیدا نمی‌کنند.
«غریق را که از آب گرفتیم، زنده بود. ولی‌ای کاش مرده بود. انگار آمده بود تنی به آب بزنند، ولی آب امانش نداده و لخت اسیر ما شده بود. بیست و چند سالی داشت. به‌نظر از آن سربازانی بود که یکیشان را هم ما داشتیم؛ سالک، کله‌شق و احساساتی و بی‌نهایت عاشق آب و آب‌تنی و هر چه ما صحبت از شرایط و موقعیت منطقه می‌کردیم، به گوشش نمی‌رفت. منطقه حالا آرام بود. ولی روزگاری در اینجا آتش به پا بوده و آنها که آن طرف شط، پشت خاکریزها و نخل‌ها ایستاده‌اند، روزگاری دشمن. الان روزگار صلح است و هیچ تیری در نمی‌رود. پس حضور ما نشانه چیست؟ این نیست که اگر می‌خواستند دوباره سر بجنبانند... برای چه‌کسی این حرف‌ها را می‌زدیم؟ سالک بود و آب‌تنی هر روزش. از بس در شط شنا کرده بود، مثل عراقی‌ها سیاه شده بود. درست رنگ پوست غریق را پیدا کرده بود. بهش می‌گفتیم ماهی دودی. می‌گفتیم: «یه روز از آب می‌گیرنت!» سالک می‌گفت: «من یه کوسه‌ام. » و دندان‌هایش را نشان ما می‌داد و می‌گفت: «من توی تور جا نمی‌شم. اگر هم گیر بیفتم، تور تحمل من رو نداره. » و حالا سالک با چشمان خودش غریق را دیده و گرفته بود».
 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :