• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
پنج شنبه 25 دی 1399
کد مطلب : 121897
+
-

چند نمونه واقعی از لطف حضرت زهرا س به رزمندگان دفاع‌مقدس

مهر مادری زیر آتش دشمن

مهر مادری زیر آتش دشمن

عیسی محمدی


دفاع هشت‌ساله ایران علیه رژیم بعث و متحدان بی‌شمار منطقه‌ای و جهانی‌اش، درس‌های بسیاری دارد. یکی از این درس‌ها، تأثیر فراوان معنویات بر روحیه دفاع و روحیه‌بخشی رزمندگان بوده است. درحالی‌که در غالب جنگ‌های دنیا، سربازان برای تقویت و بازسازی روحیه آسیب‌خورده خود از مشروبات الکلی و مواد‌مخدر و... استفاده می‌کنند، اما رزمندگان ایرانی به‌دلیل انگیزه‌های معنوی که داشتند، نگاهی دیگر به دفاع و رزم پیدا کرده بودند. همین نگاه معنوی بود که باعث شد بتوانند 8‌ سال تمام، با دست‌های خالی در برابر چنین حجمی از حمله و دشمنی ایستادگی کنند. در این میانه امدادهای غیبی اهل‌بیت علیهم‌السلام به رزمندگان ایرانی، خود فصلی جدا دارد. معروف است که شهدایی که گمنام می‌شدند، علاقه بیشتری به حضرت زهرا(س) و توسل به او داشتند. به‌واقع او را مادر خود می‌دانستند و رابطه‌ای مادرانه با بی‌بی دوعالم داشتند. در این میانه خاطراتی از امداد و عنایات آن حضرت، همیشه بهت‌آور و نشانه‌ای از حقانیت رزمندگان ایرانی بوده است. باهم، چند تایی از این خاطرات را مرور می‌کنیم.

سردار قاسم سلیمانی
برای‌مان مادری کرد

بگذارید این نوشته را با جمله‌هایی از سردار شهید مقاومت، حاج‌قاسم سلیمانی شروع کنیم. فیلم این سخنان که بارها و بارها نشر یافته است، ظاهرا به سخنرانی در میان جمعی از مادران و خانواده‌های شهدا بازمی‌گردد. سردار سلیمانی درباره عنایات حضرت زهرا(س) در این جلسه چنین می‌گوید: «هرموقع در جنگ، فشارها بر ما حادث می‌شد و هیچ کاری از دستمان برنمی‌آمد، پناهگاهی جز حضرت زهرا(س) نداشتیم... . در کربلای4، وقتی دشمن آتش مسلسل‌ها، خمپاره‌ها و توپ‌های خود را مستانه بر ساحل باز کرد و جوی‌هایی از خون به «اروند» روانه شد، آن‌وقت هم همه تدابیر از کار افتاده بود و نامی جز نام حضرت زهرا(س) بر زبان‌ها جاری نمی‌شد... . من قدرت و محبت مادری حضرت زهرا(س) را در هور، غرب کانال ماهی، وسط میدان مین دیدم. وقتی شما مادرها نبودید و فرزندانتان در خون دست‌وپا می‌زدند، من حضرت زهرا(س) را دیدم».

احمد کاظمی
بلند شو به کارهایت برس

روایت بعدی مربوط به شهید احمد کاظمی است؛ رزمنده‌ای که در سال‌های پایانی عمرش، فرمانده نیروی هوایی و بعد نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. در بخشی از کتاب «مهر مادر»، روایت تکان‌دهنده‌ای از عنایت حضرت زهرا(س) به این رزمنده نقل شده است. او علاقه شدیدی به مادر سادات داشت. مراسم عزاداری فاطمیه را هرطور شده برپا می‌کرد و حتی وقتی به نیروی هوایی رفت، مسجد حضرت زهرا(س) را هم در پادگان ولی‌عصر راه‌اندازی کرد. اما این عشق از کجا آمده بود؟ اوایل سال61 در عملیات بیت‌المقدس او فرمانده تیپ نجف بود. حین عملیات به‌شدت مجروح شده و ترکشی به سرش خورده بود. به بیمارستان رفته و از شدت خونریزی از هوش رفت. اصرار داشت کسی از جراحتش خبردار نشود. دکترها می‌گفتند زخمش عمیق است. یک‌دفعه بعد از اینکه بیهوش شد، از خواب پریده و به همراهش گفت بلند شو، ‌باید برویم خط. با اصرار همرزمش، افشا کرد که حضرت زهرا(س) را در خواب دیده که او را شفا داده و به او گفته که به کارهایش برسد.

ابراهیم هادی
مادر شهیدان گمنام

اما خاطره بعد را از شهید ابراهیم هادی بشنوید؛ شهید ورزشکاری که پیکرش هیچ‌گاه برنگشت. او بچه دروازه دولاب تهران بود. او بعد از عملیات‌ها، پیکر یکی از شهدا را که در ارتفاعات مانده و به‌دلیل آتش دشمن نتوانسته بودند به عقب برگردانند، به عقب برگردانده بود. در محله با چندتا از رفقایش جلوی مسجد ایستاده بود. پدر این شهید نزدش آمد و تشکر کرد. اما گفت که پسرش از دست ابراهیم هادی خیلی شاکی است. یک‌دفعه قیافه ابراهیم توی هم رفت. چرا؟ مگر چه کار کرده است؟ پیگیر ماجرا که می‌شود، از پدر این شهید چنین می‌شنود که «پسرم گفت تا زمانی که ما گمنام و بی‌نشان بر خاک افتاده بودیم، هر شب مادر سادات به ما سرکشی می‌کردند، اما حالا که پیکرم برگشته، دیگر خبری از این سرکشی نیست؛ چراکه می‌گویند شهدای گمنام مهمانان ویژه ایشان هستند». اشک‌های ابراهیم هادی روی گونه‌اش می‌ریزد و از خدا می‌خواهد که گمنام شهید شود و بماند.

عبدالحسین برونسی
وضع ما را بهتر می‌دانید

در کتاب خاک‌های نرم کوشک، خاطره‌ای از شهید برونسی نقل شده است که به‌شدت تأمل‌برانگیز است. با هم این خاطره را می‌خوانیم: «شروع عملیات بود. کار ولی گره خورده بود. گردان ما بدجوری زمینگیر شده بود. نمی‌دانم بچه‌ها دچار چه وضعی شده بودند. اینها همان‌هایی بودند که وقتی می‌گفتیم، حاضر بودند به دل آتش بزنند. نه ترس بود، نه ضعف، نه چیز دیگری، ولی حال خاصی داشتند. حرف گوش نمی‌کردند. هرقدر صحبت کردم جلو نیامدند. اگر گردان ما زمین نمی‌خورد، کار گردان‌های دیگر هم شکست می‌‌خورد. کلی هم شهید می‌دادیم. مستأصل شده بودم. سرم را بلند کرده و با خدا راز و نیاز کردم. گوشه‌ای رفتم و متوسل شدم به حضرت زهرا(س)، گفتم «خانم خودتون کمک کنین. منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچه‌ها رو حرکت بدم. وضع ما رو خودتون بهتر می‌دونین.» بعد برگشتم. به بچه‌ها گفتم هیچ‌کدام‌تان را نمی‌خواهم، فقط یک آرپی‌چی زن. شک نداشتم حضرت زهرا(س) کمک می‌کند. یک نفر بلند شد، پشت سر او بقیه هم یکی‌یکی بلند شدند. یکی از محکم‌ترین پیروزی‌ها را به‌دست آوردیم. شک ندارم اگر این توسل نبود و با همان روحیه بچه‌ها جلو می‌رفتیم، شکست بدی می‌خوردیم.» پیکر او 27سال گمنام بود و سرانجام در ایام فاطمیه بازگشت.

احمد جولاییان
نجات در جزر 

شهیداحمد جولاییان با یکی از دوستانش برای آخرین شناسایی به سمت مواضع دشمن می‌رود. آنها به همان محوری رفته بودند که باید عملیات می‌شد. نهر ابوعقاب موانع زیادی داشت. خیلی آرام و با احتیاط کار می‌کردند. خودشان را از موانع رد کردند و به عمق دشمن رسیدند. بعد از شناسایی، هر دو لابه‌لای موانع و سیم‌های خاردار گیر کردند. کلاشینکف‌هایی که داشتند بدجور بین موانع گیر کرده بود و نمی‌شد تکان بخورند. امکان هیچ حرکتی نداشتند. آب هم در حال جزر بود. فاصله با دشمن نیز بیشتر از چند متر نبود. آب اگر پایین می‌رفت، دشمن آنها را می‌دید. دیگر ناامید شدند و منتظر مرگ‌شان بودند و از هم حلالیت طلبیدند. آن روزها ایام فاطمیه بود. متوسل به بی‌بی دو عالم شدند. دوست احمد نجات پیدا کرد، ولی احمد گیر کرده بود. دوست احمد ناچار شد برود تا بتواند اطلاعات را منتقل کند. اما ناگهان احساس کرد چیزی دارد به سمتش نزدیک می‌شود. فکر کرده بود عراقی‌ها هستند و ترسیده بود. زیر آب رفته بود. بعد کم‌کم سرش را که بیرون آورد، کسی محکم فریاد زد «قف! لاتحرکوا!» ناگهان احمد خودش را در آغوش دوستش انداخت. هر دو سخت گریستند. کاشف به عمل آمد که توسل به بی‌بی دوعالم کرده و بعد متوجه شده دستی از پشت، لباسش را گرفته و در آب اروند پرتش کرده.

این خبر را به اشتراک بگذارید