بانک مسکن مرمت میشود
موزهای از معماری قرن حاضر
سعید برآبادی
پیشاپیش برای آنکه قصه شعبه مرکزی بانک مسکن را چنین آلودهام به سوز و گداز یک تجربه شخصی در 18-17سال پیش عذرخواهی میکنم، اما چه میشود کرد در برابر مکانهایی که برای ما با خاطره همراهند جز همین به قولِ والتر بنیامین، دیدنِ ققنوس خاطره از دلِ ویرانهها؟ حوالی سال82 بود که برای دریافت وام مسکن به شعبه مرکزی بانک مسکن در خیابان فردوسی رفتم. چند دقیقه بعد فهمیدم که کارم انجام نمیشود و باید به شعبه دیگری بروم، اما پاهایم توان بیرون آمدن از آن معبد کوچک و امن و دایره وار را نداشتند. چیزی در هوای آن ساختمان در جریان بود که گذشته را به حال و حال را به آینده پیوند میزد تا جایی که بعد از نزدیک به دو دهه حالا که دارم اینها را مینویسم بهخوبی حتی جزئیترین جزئیات معماری آن بنا در خاطرم هست. داستان این عمارت، چون بسیاری از داستانهای آموزنده زندگی ما، داستانی پر از نشدن است. پیش از کودتا، ساخت سالنی برای اپرای بزرگ تهران را به نیکلای مارکوف سپردند، اما این معمار روسی بهخاطر فضای سیاسی غالب کشور، نتوانست این تکه از زمین خیابان فردوسی را بسازد. 15سال بعد، بانک رهنی که کارش تهیه سرمایه برای پروژههای کشوری خصوصا در حوزه مسکن بود، پیشدستی کرد و زمین را از شهرداری خرید تا شعبه مرکزی خود را بنا کند. قرعه به نام محسن فروغی و رفیق گرمابه و گلستانش، کیقباد ظفر افتاد. آنها یک یار سوم هم داشتند، علی صادق که نامش را در بسیاری از پروژههای این مجموعه برایتان نوشتهام؛ مرد اول دفتر فنی بانک رهنی. آنها نهایتا، بانک را به همان شکل ساختمان اپرا و پس از تخریب بنای نیمهکاره مارکوف طراحی کردند؛ نوعی یادآوری برای عابرانی که چشم انتظار ساخت این سالن اپرا بودند. حالا بانکی در خیابان فردوسی قرار داشت که حال و هوایش، به مکعبهای سختِ بانکی شبیه نبود، چیزی بود میان رؤیا، خاطره و زیبایی. و از آنجا که زیبایی، همواره نوعی درد را در خود دارد، ساختمان بانک در دورههای مختلف دچار مشکلات عدیده شد تا جایی که بالاخره در سال1380، شارستان توانست مرمت نهایی آن را به اتمام برساند و دلیل یادآوری این بنا در این صفحه از سنگ و الماس هم اشاره به همین تاریخ است. مراجعان بانک مسکن، امروز در این ساختمان مدور، ترکیبی از ستونهای کشیده بتونی زیر سقفی بشقاب مانند از مس را میبینند. آنها میتوانند گرداگرد ساختمان را بگردند و اگر نیاز بود، از فضای پشت بانک برای نشستن و فکر کردن به کارهای بانکی خود استفاده کنند و حین همین زمان، خیره شوند به جزئیات ریز و درشتی که پر است از خاطره. عمارت بانک مسکن شعبه فردوسی، واقعا بیش از یک بانک است؛ انگار موزهای است از خاطرات معماری ایران از تلاش مارکوف برای ساخت یک سالن اپرا تا حضور فروغی نکتهسنج و ظفرِ محاسبهگر و بعد هم بهروز احمدی و تیم شارستان. اکنون میشود دوباره وارد این ساختمان شد، شمارهای برای انتظارماندن در صف گرفت و به جای انجام کار اداری، خیره شد به همین جزئیات؛ البته کرونا اگر بگذارد.