ما مگر سفیر مرگیم...
فریبا خانی- نویسنده و روزنامهنگار
قدیمیها چه میگفتند؟ میگفتند دنیا گوش بزرگی دارد که شنواست. حرف بیماری و مرگ و گورستان نزنیم. آنها برای زندگی و تقدس زندگی ارزش قائل بودند. وقتی کنار هم بودند و کسی حرف مرگ و نیستی میزد و فضا متاثر میشد، یکی میگفت: «حرف شادی بزنیم!» منظور این بود که زندگیاندیش باشیم نه مرگ اندیش. اما این روزها ما هیجان خاصی در فضای مجازی برای گفتن خبرهای تلخ داریم. انگار میدانیم که مرگ و بدبختی بیشتر حس مخاطب را برمیانگیزد. خوشمان آمده سفیر مرگ باشیم.
شاید همان کاسبی لایک و توجه هم باشد. شاید از این حس همدردی دیگران لذت میبریم... شاید ترسهایمان از مرگ را چال میکنیم. این هیجان ما در رساندن خبر مرگ افراد مشهور و عزیزان و دوستان به یکدیگر عجیب است. شاید این روزها قاصد خبر مرگ دیگران بودن تنها هیجان زندگی ما شده است. انگار میخواهیم بگوییم ما زندهایم هنوز، هی فلانی مرگ هنوز دستش به ما نرسیده، اما این و آن مُردند.
کرونا هم در این ماهها بازار مرگ را گرم کرده است. او قاتل مخوفی است. یک قاتل زنجیرهای ترسناک. درست است دنیا این روزها امیدوار واکسن مانده است، اما این قاتل بیرحم همچنان میتازد... کرونا ما را بیش از پیش به دامن فضای مجازی انداخته است. اما این وسط لذت جویی ما در رساندن مرگ به گوش دیگران چیست؟ آیا ما مردمانی مرگاندیش هستیم. سهم زندگی و امید کجاست؟ حتما بیکاری و مشکلات معیشتی سهم بزرگی در این ناامیدی داشتهاند و دارند... حتما تحریمها و گرانی دارو ما را از جانمان سیر کرده است.
روزی که مارادونا درگذشت یادتان هست؟ دیدید در اینستاگرام و فیسبوک و توییتر چه هیجانی برپا شد. سرتاسر فضای مجازی پستهای مارادونا دست بهدست شد. او فوتبالیست مهمی بود و فوتبال همیشه از یک بازی معمولی فراتر است و گاهی فوتبال یک آیین است، اما این حجم هیجان عجیب نبود؟ مرگ استاد محمد رضا شجریان دردناک بود، اما خبر مرگ او را دادن هم برای ما هیجانی عجیب داشت. مرگ چنگیز جلیلوند گوینده، دکتر اکبر عالمی، مرگ کامبوزیا پرتوی کارگردان و.... حتی در دادن آمار مرگومیر در اثر کرونا نوعی هیجان عجیبی میبینم که مرا هراسناک میکند.
ما شکارچی خبر مرگ شدهایم و این زندگی چیزی فراتر از هیجان مرگ ندارد. من امروز از شما میپرسم هیجان زندگی کجاست؟ نکند ما به مرگ دیگران هم حسادت میورزیم؟ قبل از کرونا چه میکردیم. چیزی یادمان مانده؟ ما اگر حالی داشتیم روزمرگی را با حضور در خیابان و خرید و خوردن یک پیتزای مخلوط یا یک قهوه جلا میدادیم، اما همین امکان هم از ما گرفته شده است. باشگاه، ورزش، پیادهروی و طبیعتگردی هم با اکراه شده است. ما ماندهایم و یک حس نوموفوبیا یعنی بیگوشی هراسی... نشستهایم و خبر مرگ شکار میکنیم. آیا خبر مرگ همان پیتزای معمولی است که با سس تند میخوردیم، همان فنجان قهوه ترک در کافیشاپ است، به همان تلخی... نه مرگ یک تراژدی است این را همه میدانیم. مخصوصا اگر دراثر کرونا باشد...
چه بر سر ما آمده است؟ محمود درویش، شاعر فلسطینی شعر غریبی دارد میگوید:«همه آنهایی که مردهاند/ به طرز عجیبی از زندگی نجات یافتهاند» او یک شرقی است.زاده خاورمیانه... باید هم اینجور بگوید. اما یادمان باشد که ویلیام بوید در کتاب «نوازش شیرین» جور دیگر میبیند. او میگوید: «هر چقدر عمر کنی باز زندگی کوتاه است!» پس بیایید با همه سختیها و نکبتها و خبرهای تلخ، کمی زندگی کنیم.