مسعود کیمیایی و فرامرز قریبیان
فارغالتحصیلان دبیرستان بَدِر
مسعود پویا_روزنامه نگار
همزاد و هم نسل و بچه محل. روزگار بارها میانشان فاصله انداخته و هر بار مثل آن دیالوگ معروف فیلم «گوزنها» دیدارها را تازه کردهاند:«بازم همدیگه رو میبینیم!» سالها پس از آخرین همکاری و بعد از خداحافظی قریبیان از بازیگری که در نشست فیلم «خروج » حاتمیکیا، خبرش رسانهای شد، قریبیان نامهای پر مهر به بهانه تولد مسعود کیمیایی نوشت و گفت دوست دارد باز هم در نقشی اعتراضی از مسعود کیمیایی، حضور یابد. شاید تنها جادوی کیمیایی، بچه محل قدیمی را به سینما بازگرداند؛ رفقایی که در دهه20 با هم آشنا شدند و کودکی و نوجوانیشان با هم و در سالنهای سینما گذشت. قریبیان در دهه80 در گفتوگویی اعلام کرد:«من و کیمیایی با هم عاشق سینما شدیم». قریبیان که نخستین بار جلوی دوربین کیمیایی بازیگری را تجربه کرد و در دهه 50 شد شمایل بازیگری سینمای معترض اجتماعی. دهه 60 دوران جدایی بود. ابتدای دهه70 کیمیایی در یکی از شاخصترین فیلمهای بعد از انقلابش سراغ قریبیان رفت. «ردپای گرگ» شروعی تازه برای همکاری بچه محلهای قدیمی بود. بعد از «تجارت» کیمیایی سن قهرمانانش را پایین آورد تا میانههای دهه80 و «رئیس» که تا امروز آخرین همکاری مشترک کیمیایی و قریبیان است. فهم مشترک و شناخت عمیق و گسترده، رمز موفقیت زوج کیمیایی- قریبیان بوده و شاید روزی روزگاری دوستان قدیمی دوباره در یک قاب دیده شوند.
متولدان ابتدای دهه20 در تهران و رفقای دوران کودکی که خانههایشان نزدیک هم بود. بچههای خیابان ری که خیلی زود با هم صمیمی شدند و عشقشان، سینما را یافتند؛ با رفتن به سینماهای نزدیک محل، سینما دماوند در خیابان ری کمی پایینتر از کوچه دردار و سینما رامسر و بعد نوجوانی و رفتن به سینماهای لالهزار، رکس، ایران، مایاک و متروپل، مواجهه با مفهوم مردانگی و رفاقت در سینما با وسترنها و کشف جان وین و گری کوپر و برت لنکستر.
شیفتگی به وسترنها و نوآورهای سینمای آمریکا به سلیقه مشترکی میانجامد که در این سالها شکل میگیرد؛ سالهایی که مسعود و فرامرز، شغل آیندهشان را هم انتخاب میکنند. مسعود علاقهمند به کارگردانی است و فرامرز دوست دارد بازیگر شود. این علاقه آنقدر جدی است که در هفدهسالگی ایده ساخت فیلم «زخمیها» به کارگردانی مسعود و بازی فرامرز و چند نفر دیگر از بچههای محل مطرح میشود و البته طبیعی است که سرمایهگذاری برای فیلمی که چند نوجوان در پی ساختنش هستند پیدا نشود.
ابتدای دهه40، ساموئل خاچیکیان بهترین و موفقترین کارگردان سینمای ایران است و مسعود و فرامرز هم سراغ او میروند تا راهی برای ورود به سینمای حرفهای بیابند؛ سینمایی که البته بیشتر محصولاتش برای آنها که با تماشای فیلمهای آمریکایی بزرگ شدهاند جذابیتی ندارد. سرانجام مسعود در فیلم «خداحافظ تهران» دستیار خاچیکیان میشود؛ فیلمی که تهیهکنندهاش اخوانها هستند.
مسعود با سماجت و پشتکار آنقدر پی تحقق رؤیای فیلمسازیاش را میگیرد که اخوانها راضی به سرمایهگذاری برای نخستین کارش میشوند. به این شرط که او فصلی از سناریویش را بهعنوان فیلم تستی کارگردانی کند؛ فیلمی که «مستوره» نام گرفت و مسعود کیمیایی برای نخستینبار پشت دوربین رفت و کارگردانی کرد و فرامرز قریبیان و احمدرضا احمدی هم برایش بازی کردند.
قسمتهایی از این فیلم که مهدی رجائیان آن را تدوین کرد و اسفندیار منفردزاده برایش موسیقی ساخت، سالها بعد در تیتراژ «تجارت» مورد استفاده قرار گرفت؛ چهره جوان و مصمم فرامرز، درگیریاش با احمدرضا و درنهایت مقبول واقعشدن تست کارگردانی کیمیایی و موافقت اخوانها برای سرمایهگذاری در فیلم «بیگانه بیا»؛ فیلمی متفاوت با سینمای آن دوران که میشود فضای روشنفکرانهاش را همانطور که خود کیمیایی بعدها گفت، هم حاصل تماشای فیلمهای متفاوت اروپایی در کانون فیلم دانست و هم نتیجه نفرت از فیلمفارسی.
در بیگانه بیا قرار بود قریبیان یکی از نقشهای اصلی را بازی کند. ولی اخوانها با اینکه حاضر شدهاند سرمایهشان را در اختیار یک فیلمساز جوان بگذارند علاقهای به حضور یک جوان در نقش اصلی فیلم ندارند و نقش اصلی به بهروز وثوقی میرسد و حتی برای نقش مکمل هم فرخ ساجدی انتخاب میشود که سابقه بازی در چند فیلم را در کارنامه دارد. فرامرز قریبیان هم دستیار کارگردان میشود و کنار دوستش میایستد و البته در یک سکانس فیلم هم بازی میکند. بازیای خامدستانه که کاملا پیداست قریبیان از بازی مقابل دوربین خجالت میکشد.
بیگانه بیا در گیشه شکست میخورد. اما کیمیایی میماند و میکوشد تا فیلم دومش را بسازد و قریبیان به آمریکا میرود؛ به مدرسهای سینمایی که در آنجا هنرپیشگی بخواند. سالهایی که او در آمریکا کار میکند تا خرج تحصیلش در مدرسه ویژوال آرت را دربیاورد، در این سالها کیمیایی با ساخت «قیصر» اعتبار، شهرت و محبوبیت را یکجا بهدست میآورد و بعد «رضا موتوری»، «داش آکل» و «بلوچ» ساخته میشوند.
ابتدای دهه50، مهمترین و مطرحترین کارگردان سینمای ایران است؛ سالهایی که مسعود و فرامرز از طریق نامهنگاری باهم در ارتباط هستند و در یکی از همین نامهها مسعود از فرامرز میخواهد که به ایران برگردد و در فیلم تازهاش «زخمیها» بازی کند. سالها گذشته و حالا دیگر کیمیایی کارگردان تازهکار بیگانه بیا نیست که نتواند به رفیقش یکی از نقشهای اصلی را بدهد.
قریبیان به ایران میآید ولی زخمیها به دلایلی ساخته نمیشود و کیمیایی تصمیم میگیرد فیلم «خاک» را بسازد؛ اقتباسی از «آوسنه باباسبحان» محمود دولتآبادی که بازیگر اصلیاش بهروز وثوقی است که ششمین همکاری پیاپی و مشترکش را با کیمیایی تجربه میکند. نقش یکی از برادرها هم به فرامرز قریبیان میرسد. این دورانی است که تیم کیمیایی با حضور وثوقی، نعمت حقیقی و اسفندیار منفردزاده شکل گرفته و حالا فرامرز هم که برگشته تا ضیافت بچهمحلهای قدیمی کامل شود؛ فرامرزی که با نعمت و اسفند از دوران کودکی و نوجوانی رفیق بوده و حالا در جمع رفقا احساس غریبگی نمیکند.
وثوقی در خاک، نقش صالح را بازی میکند و قریبیان نقش مصیب، برادر کوچکتر را؛ برادری که جانش را سرِ زمین از دست میدهد و قریبیان از همان ابتدای فعالیت جدی، میشود بازیگر سینمای معترض؛ قریبیانی که برای بازی در فیلم خاک جایزه بهترین بازیگر نقش دوم مرد را از جشنواره سپاس میگیرد و پیداست که بهعنوان رفیقی که پس از سالها بازگشته، عضو ثابت فیلمهای بعدی کیمیایی هم است.
در «گوزنها» و در نقش قدرت که کیمیایی والاترین اثر سینماییاش را با رویکردی جسورانهتر از همیشه به سیاست، میسازد و قریبیان هم نقش یک چریک شهری را بازی میکند.
گرمترین و پرحس و حالترین فیلم سینمای قبل از انقلاب که مفهوم رفاقت را به ملموسترین شکل ممکن متبلور میسازد؛ رفاقتی که از پشت دوربین و از زندگی شخصی مقابل دوربین آمده و قدرت (فرامرز) یکی از اضلاع مهم آن است. بهروز وثوقی در آخرین همکاریاش با کیمیایی در نقش سید، خیرهکنندهترین حضور سینماییاش را به ثبت میرساند و فرامرز قریبیان هم یک پای سفره رفاقتی است که مسعود پهن کرده است، با چهرهای معصوم و چشمانی که صداقت در آن موج میزند.
تِم ایستادگی در برابر ظلم که در خاک هم به چشم میخورد، در گوزنها، عمق و صلابتی بیشتر ساخته و قدرت بهعنوان قهرمان چپگرای فیلم، کاراکتر محبوب دانشجویان و جریان روشنفکری محسوب میشود؛ هر چند جسارت گوزنها از سوی دستگاه تحمل نمیشود و کیمیایی ناچار به تغییر مسیر میشود. فیلم شخصی «غزل» بهعنوان اقتباس از قصه «مزاحم» بورخس محصول شرایط دشوار پس از گوزنهاست. نقد اجتماعی- سیاسی بهناچار کنار گذاشته میشود و البته رفاقت که از خاک و رابطه رفیقانه 2برادر در سینمای کیمیایی جدی شده و در گوزنها به اوج رسیده، در غزل هم مشهود است.
حجت (فردین) و زینی (قریبیان) 2برادر کُرد غزل که به تصریح فیلمساز پیمان برادریشان با رفاقت مستحکم شده و به تعبیری دقیقتر رفاقت به برادری مقدم است. در جایی از فیلم «زینی» به «حجت» میگوید: «ما داداش نیستیم، رفیقیم».
کیمیایی در شخصیترین فیلم قبل از انقلابش بهجای نگاه همیشه معترض و منتقدش، به گرایشی عرفانی رسیده است؛ فیلمی که در آن هرقدر حضور فردین، مسلط، متفاوت و نظرگیر است، قریبیان ناهمگون و خامدستانه بهنظر میرسد. غزل، محصول 1355 است.
بعد از این فیلم، کیمیایی «سفر سنگ» را با لحنی پیشگویانه نسبت به وقوع انقلابی مذهبی در ایران جلوی دوربین برد که در آن دیگر خبری از قریبیان نبود. در «خط قرمز» نخستین فیلم پس از انقلاب کیمیایی، ظاهرا قرار بود نقش سعید امانی را قریبیان بازی کند که به دلایلی این اتفاق نیفتاد و بعد از آن 2رفیق قدیمی هرکدام راه خودشان را رفتند.
کیمیایی «تیغ و ابریشم»، «سرب»، «دندان مار» و «گروهبان» را ساخت و بهجای فرامرز قریبیان، فرامرز صدیقی و هادی اسلامی و احمد نجفی را مقابل دوربینش هدایت کرد. قریبیان هم بهعنوان یکی از معدود بازیگران سینمای قبل از انقلاب که پس از انقلاب امکان فعالیت یافت، فیلمهای پرتعدادی را در دهه60 بازی کرد.
قریبیان بهعنوان یکی از موفقترین و پولسازترین بازیگران این دوران به ستاره اکشن این دهه تبدیل شد؛ بازیگر فیلمهایی چون «پرونده» (مهدی صباغ زاده)، «سمندر» (محمود کوشان)، «پایگاه جهنمی» (اکبر صادقی)، «سناتور» (مهدی صباغ زاده)، «کانیمانگا» (سیفالله داد)، «آوار» (سیروس الوند)، «ترن» (امیر قویدل) و... . در ژانر اکشن که گونه مسلط آن دوران نیز محسوب میشد، قریبیان چهرهای خستگیناپذیر بهنظر میرسید.
ابتدای دهه70 رفقای قدیمی یکدیگر را بازیافتند و در زمستان 1370، فرامرز قریبیان پس از 15سال دوباره مقابل دوربین مسعود کیمیایی رفت.
در «ردپای گرگ» بهعنوان فیلمی که قرار بود بیش از همه آثار کیمیایی آن سالها، یادآور دوران طلاییاش (از اواخر دهه40 تا اواسط دهه50) باشد، نشانههایی از سینمای قیصر و گوزنها با دلبستگی عمیق فیلمساز به ژانر وسترن هم به آن راه یافته بود. یکی از این نشانهها بازگشت فرامرز قریبیان بود که با زخمی بر پهلو به قدرت گوزنها ارجاع میداد و اسبسواریاش در میدان فردوسی بر تکافتادگیاش تأکید میکرد. تکافتادگی قهرمان زخمی کیمیایی، این بچهتهران که وقتی پس از سالها به شهرش بازمیگردد، در مواجهه با لهجههای گوناگون و انبوه مهاجرانی که به سودای پیشرفت به پایتخت آمدهاند، احساس غریبگی میکند.
درک متقابل کارگردان و بازیگر از یکدیگر و فهم مشترکی که ریشه در رفاقتی دیرینه داشت، ردپای گرگ را به اثری قابلتوجه در کارنامه کیمیایی تبدیل کرد که در آن میشود یکی از بهترین حضورهای سینمایی قریبیان را مشاهده کرد؛ شاید بشود گفت بهترین بازی او از گوزنها به این سو که کاملا همخوان و همسان با عالم سودایی عشق و معرفت بهنظر میرسد. کیمیایی و قریبیان از رضای ردپای گرگ به مرد بینام تجارت رسیدند. بازهم رفقای قدیمی کنار یکدیگر قرار گرفته بودند، ولی حاصل کار جز قابی مشترک و نوستالژیک که با تصاویر دوران جوانی در عنوانبندی آغاز و به غم غربت در سرزمین بیگانه میرسید، دستاورد چندان پرحاصلی به همراه نداشت.
در دهه80 قریبیان تقریبا از نقشهای پرتحرکش فاصله گرفته بود تا اینکه رفیق قدیمیاش تصمیم به ساخت «رئیس» گرفت؛ فیلمی که در آن بازهم پای علایق مشترک مسعود و فرامرز به میان آمده بود؛ از قراری که صبح چهارشنبه در یک سینمای متروکه لالهزار میان 2رفیق قدیمی که پس از سالها همدیگر را میبینند، تا سیمای مصمم قهرمان اصولگرای کیمیایی که قریبیان به آن جان بخشیده بود. از آخرین همکاری مشترک رفقای قدیمی یکدهه میگذرد. آنچه از عمری رفاقت و همکاری بهجا مانده 7فیلم مشترک است که تعدادی از آنها جزو ماندگارترین آثار تاریخ سینمای ایران محسوب میشوند. از گوزنها گرفته تا ردپای گرگ، بچهمحلهای قدیمی، بخشی از حافظه جمعی ما را با ترجمانی از رفاقت به زبان سینما شکل دادهاند.