• چهار شنبه 12 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 22 شوال 1445
  • 2024 May 01
چهار شنبه 26 آذر 1399
کد مطلب : 118936
+
-

دیر آمد زود رفت

 1281.تولد
 2مهر 1281 برابر با 24سپتامبر 1902و 20جمادی‎‌‎الثانی 1320 روز تولد حضرت زهرا(س) سومین پسر و ششمین فرزند سیدمصطفی موسوی شاگرد میرزای شیرازی و بانو هاجر، از نوادگان آیت‎‌‎الله خوانساری، به دنیا آمد. سیدمصطفی که از نبرد با بهرام‎‌‎خان، سردسته اشرار خمین، برگشت، قابله، نوزاد را دست او داد. سید در گوش‌اش اذان و اقامه گفت و نامش را سیدروح‎‌‎الله گذاشت.

1281. یتیمی
سیدروح‎‌‎الله پنج‌ماهه بود که برادران بهرام‎‌‎خان انتقام گرفتند و سیدمصطفی را شهید کردند. هنوز 10سالش نشده ‎‌‎بود که مادر هم در قحطی و وبای جنگ جهانی اول درگذشت.

1293. غیرت نوجوانی
جنگ جهانی اول که شروع شد قوای دول متفق به ایران سرازیر شدند. خمین هم از چکمه قوای اجنبی و ظلم‎‌‎شان بی‎‌‎نصیب نماند و از اینکه با حمله نیروهای روس به خمین سیدروح‎‌‎الله تفنگ برنو دست گرفت و با اشغالگران جنگید.

1298. و اینک حوزه
به حوزه علمیه اراک رفت تا شاگرد شیخ عبدالکریم حائری شود. اساتید دیگر هم بودند اما او با شیخ عبدالکریم ارتباط گرفت. با درگذشت شیخ عبدالکریم او راهی قم شد.

1302. تأثیر مدرس
سیدروح‎‌‎الله برای دادخواهی از ظلم خوانین پیش سیدحسن مدرس نماینده مجلس رفت. مدرس به او گفت: «بزنید که بروند شکایت کنند، نه اینکه بخورید و بروید شکایت کنید». سیدروح‎‌‎الله مدرس را یک مبارز علیه ظلم رضاخان، یک سیاستمدار با تقوا و یک عالم می‎‌‎دانست. او مدرس را الگو قرار داد و تلاش کرد با درس خواندن به جایگاه بالای علمی‎‌‎ برسد.

1304. سجل
داشتن سجل و نام خانوادگی که اجباری شد، حکومت به فرزندان سیدمصطفی اجازه نداد شهرت واحد انتخاب کنند. به سیدمرتضی پسندیده را دادند و سیدروح‎‌‎الله هم شهرت مصطفوی را برگزید.

1306. مجتهد جوان
سیدروح‎‌‎الله جزو نوابغ حوزه علمیه قم شد و در 25سالگی اجتهاد گرفت. زمانی استاد حوزه شد که رضاشاه می‎‌‎خواست حوزه را با خاک یکسان کند. سیدروح‎‌‎الله با چشمان خود اشک‎‌‎های آیت‎‌‎الله حائری را دید که می‎‌‎گفت: «انگلیس حلقوم اسلام را گرفته، تا آن را خفه نکند دست بردار نیست».

 1307. عرفان می‎‌‎خواهم
دم در حجره، سیدروح‎‌‎الله این پا و آن پا می‎‌‎کرد تا کار حاج‎‌‎آقا شاه‎‌‎آبادی با طلبه‎‌‎ها تمام شود. وقتی راه افتاد سمت خانه، روح‎‌‎الله هم دنبالش راه افتاد. دودل بود بگوید یا نه. آخر دل را به دریا زد و جلو رفت؛ «می‌‎‌‎شود برایم فلسفه بگویید؟» آقا گفت: «مرا معاف کنید». اما روح‎‌‎الله دست بردار نبود، اصرار و خواهش کرد. عرق روی پیشانی‌اش را پاک کرد و گفت: «آقا راستش را بخواهید من از شما فلسفه نمی‎‌‎خواهم، عرفان می‎‌‎خواهم». آقا خندید، به خانه رسیده بود. استاد به شاگردش تعارف کرد بیاید داخل، روح‎‌‎الله هم قبول کرد.

1307. همسفر
توی حیاط پای حوض نشست. بوی عطر اقاقی همه جا را برداشته بود. آبی به ‎‌‎صورتش زد، نسیمی خنک آمد. حالا همسفرش را پیدا کرده بود، دوستش را، یاورش را، استادش را. جز یکی‌دو نفر که جسته و گریخته می‎‌‎آمدند، روح‎‌‎الله پای ثابت بحث عرفان آقای شاه‎‌‎آبادی بود. بعد از نخستین جلسه فهمید که نمی‎‌‎تواند دل بکند. بعدها که روح‎‌‎الله، امام شد همیشه می‎‌‎گفت: «من در لطافت روح هیچ‎‌‎کس را مانند آقای شاه‎‌‎آبادی روحی فداه ندیدم».

 1308. ازدواج با قدسی
پرسیدند چرا ازدواج نمی‎‌‎کنی. گفت هنوز کسی پیدا نکرده‎‌‎ام. گفتند حاج‌آقا ثقفی [آیت‎‌‎الله میرزا محمدثقفی تهرانی] دختران خوبی دارد. رفت خواستگاری، اما خدیجه ثقفی و مادربزرگش برخلاف حاج آقا مخالف بودند. از این‎‌‎رو جواب خواستگاری 10‎‌‎ماه طول کشید. خدیجه ثقفی خواب دید که یک مراسم عروسی است و رسول‎‌‎الله(ص)، امیرالمومنین(ع) و امام‌حسن(ع) نشسته‎‌‎اند. خوابش را برای مادربزرگ تعریف کرد. او هم گفت: «پس معلوم است که این سید، سیدواقعی است. مبارک است».

 1323.کشف الاسرار
 «داشتم می‎‌‎رفتم فیضیه. دیدم همه دارند درباره‎‌‎ اسرار هزارساله (کتابی از علی اکبر حکمی زاده که شبهه‌هایی به دین اسلام وارد کرده بود)حرف می‎‌‎زنند. با خودم گفتم ما داریم اخلاق می‎‌‎گوییم و بحث اینها تا حوزه هم آمده است. برگشتم. سی‌چهل روز همه کارهایم را تعطیل کردم و جواب او را در کشف‎‌‎الاسرار نوشتم.»

 1342. انجام وظیفه
اعلامیه‎‌‌‎هایش زیاد شده بود. بزرگی برایش پیغام فرستاد که چون شما مرجع هستید، زیبنده نیست این‎‌‎قدر بیانیه دهید. گفت بگویید من نمی‌خواهم مرجع بشوم. من می‌خواهم به وظیفه‌ام عمل کنم.

 9فروردین 1342.تقیه، حرام
آیت‎‌‎الله خمینی(ره) در پیامی تقیه را حرام اعلام کردند؛ «اصول اسلام در معرض است. قرآن و مذهب در مخاطره است. تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب ولو بلغ ما بلغ.»

آبان 1341. جدیت
دید پایتخت به تلگرام وقعی ننهاد. دوباره تلگرام زد: «بیش از این با احساسات مردم بازی نکنند، علمای اسلام دست‌بردار نیستند. با امروز و فردا کردن نمی‎‌‎توانند موضوع را مسکوت بگذارند، صحبت خطر برای اسلام است». وقتی هم که دولت به‎‌‎صورت فرمایشی لایحه را لغو کرد آیت‎‌‎الله پیام داد: «تمام اینها خیمه‌شب‌بازی است، دروغ است. اینها برنامه اساسی‎‌‎تری برای این مملکت دارند».

16مهر 1341. نخستین اعتراض
با تصویب «لایحه انتخاب انجمن‎‌‎های ایالتی و ولایتی» که در آن قید اسلام از شرایط انتخاب‎‌‎شوندگان حذف و سوگند به کتاب آسمانی جایگزین سوگند به قرآن می‎‌‎شد، آیت‎‌‎الله به شاه تلگرام زد: «انتظار ملت مسلمان این است که با امر اکید آقای علم را ملزم کنید از قانون اسلام تبعیت کنند و از جسارتی که به قرآن کریم نموده استغفار نمایید. والا ناگزیرم در نامه سرگشاده به اعلیحضرت مطالب دیگری را تذکر دهم».

 9فروردین 1340. ارتحال آیت‎‌‎الله بروجردی
آمریکا بعد از کودتای 28مرداد 1332منتظر فرصتی بود تا برنامه خود را در ایران پیاده کند. ارتحال آیت‎‌‎الله بروجردی این فرصت را به آمریکایی‎‌‎ها داد. لایحه انجمن‎‌‎های ایالتی و ولایتی، بعد اصلاحات ارضی و بعد کاپیتولاسیون. اما آمریکایی‎‌‎ها فکر یک جای کار را نکرده بودند.

1329.خانواده
 «بچه‌‎‌‎ها شب تا صبح گریه می‎‌‎کردند. من مجبور بودم شب تا صبح بیدارم بمانم. امام هم شب را تقسیم کرده بود. دو ساعت من بچه را ساکت می‎‌‎کردم و دو ساعت او».

1327. شجاعت
رفت کاخ شاه به ‎‌‎نمایندگی از آیت‎‌‎الله بروجردی. محکم گفت ما مخالف تغییر قانون اساسی هستیم. نخستین‎‌‎بار بود شاه اسمش را می‎‌‎شنید.

1325. روزهای رمضان
حدود سال1325 بود که به محلات آمدند. علمای شهر ما به ایشان ارادت داشتند. پیشنهاد کردند که مسجدی در اختیارشان بگذارند تا مردم بهره ببرند. ایشان فرمودند: «من را به حال خود بگذارید و به‎‌‎کار خودتان مشغول باشید». چند روزی که از‎‌‎ ماه رمضان گذشت، عده‎‌‎ای گفتند حالا که شما نماز جماعت را نپذیرفتید حداقل جلسه‎‌‎ای تشکیل دهید که بعضی‎‌‎ها از محضرتان استفاده کنند. بالاخره امام جلسه را پذیرفتند و آن جلسه در روزهای ‎‌‎ماه رمضان، ساعت پنج بعدازظهر در مسجدی در مرکز شهر برپا شد. روی زمین پای ستونی می‎‌‎نشستند و جمعیت دور ایشان حلقه می‎‌‎زدند.

 1325. دست به دامان بروجردی
اقتدار حوزه با ارتحال آسیدابوالحسن اصفهانی و آیت‎‌‎الله قمی ضعیف شد. آیت‎‌‎الله خمینی دست به دامان آیت‎‌‎الله بروجردی مرجع شیعیان جهان شد تا به قم بیاید و حوزه رونق بگیرد. بروجردی پذیرفت و به قم آمد تا دوباره این میراث شیعه سرپا شود؛ وضعیتی که غربی‎‌‎ها از آن وحشت داشتند.

 15اردیبهشت 1323. پیشنهاد قیام
نخستین نامه‎‌‌‎ و بیانیه سیاسی روح‎‌‎الله موسوی خمینی(ره) به مردم با عنوان بیانیه «قیام‌‎‌‎الله» که با آیه «قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادی» آغاز و در آن از همه علما و روحانیون و دینداران دعوت شد برای نجات دین از دست یک مشت شهوتران قیام کنند؛ «این کلمه تنها راه اصلاح دو جهان است. قیام برای شخص است که یک نفر مازندرانی بی‎‌‎سواد را بر یک گروه چندین میلیونی چیره می‎‌‎کند. قیام برای نفع شخصی است که الان هم چند کودک خیابان‎‌‎گرد را در تمام کشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حکومت داده.» اما درخواست «انقلاب اسلامی» او در آن زمان مورد استقبال واقع نشد.

 23فروردین 1342. منع مهاجرت
دسته‎‌‎ای علما عزم نجف کرده بودند تا از این شرایط خلاصی یابند. همزمان شاه هم تلاش می‎‌‎کرد با ارسال پیام به آیت‎‌‎الله حکیم در نجف مرکز مرجعیت را از ایران به نجف منتقل کند تا نفس راحتی بکشد. امام به این علما پیام داد: «مهاجرت از ایران جز خالی کردن میدان برای رژیم و سرگردان ساختن مردم چیزی در بر نخواهد داشت. منطق الهی قرآن در مصاف با دشمن احدی الحسنیین است، یا شهادت یا پیروزی».

 15خرداد 1342. دستگیری
ساعت 2نیمه شب به‌زور رفتند داخل خانه امام و خادم را به باد کتک گرفتند. لباس پوشید و رفت و گفت روح‎‌‎الله خمینی منم. او را عقب ماشین سوار کردند. بین دو مامور. هر دو هم اسلحه داشتند. کسی که جلو نشسته بود هم اسلحه داشت. اما پاهایشان می‎‌‎لرزید. ترسیده بودند. آیت‎‌‎الله دستش را گذاشت روی پایشان. خیلی طول کشید تا آرام شدند.

15خرداد 1342. قیام خونین
مردم در بسیاری از شهرها در اعتراض به دستگیری آقا تظاهرات کردند. پاسخ مأموران شاه هم تنها گلوله بود و صدها نفر در قم، ورامین، تهران، مشهد، تبریز، شیراز و شهرهای دیگر به شهادت رسیدند.

30خرداد 1342. مرجعیت عام
اسدالله علم و بسیاری دیگر اصرار داشتند که امام اعدام شود. 45نفر از علما به تهران آمدند و پس از مذاکره‎‌‎های فراوان، 2مرداد در اعلامیه مشترکی مرجعیت آیت‎‌‎الله خمینی تأیید شد. طبق قانون اساسی مراجع تقلید از مصونیت قضایی برخوردار بودند.

مرداد 1342. 40میلیون تومان
نامه و پاکت پول شاه را که نصیری برایش آورده بود تا کار به رژیم نداشته باشد، رد کرد؛ «من 40میلیون تومان می‎‌‎دهم شاه رفع شر بکند. نصیری پرسید از کجا می‎‌‎آورید؟ آیت‎‌‎الله گفت: به مردم در همه شهرها و قصبات اعلام می‎‌‎کنیم هرکس با شاه مخالف است یک تومان بدهد. یک ساعته 40میلیون تومان جمع می‎‌‎شود بدون اینکه به بودجه مملکت فشار ‎‌‎آید.»

 1342. تزکیه نفس
آقایی نوشتند: «آقای حاج روح‎‌‎الله خمینی. آیا شما خودت را اعلم از علما می‌دانی یا نه»؟ نوشتند: «بسمه‌تعالی. تزکیه المرء لنفسه قبیح. روح‎‌‎الله الموسوی الخمینی». نه گفت آری، نه گفت نه.

 1343. رفع حصر
شبی که آمدند و به آیت‎‌‎الله گفتند فردا آزادت می‎‌‎کنیم، ایشان گفت: «من که عوض نشده‎‌‎ام. اگر بناست شماها به کارهای سابق ادامه دهید، بودن من در اینجا اصلح است». سرهنگ مولوی جواب داد که «به درجه‎‌‎ام قسم که دیگر آن حرف‎‌‎ها نیست». 18فروردین آیت‎‌‎الله را از حصر خانگی در داوودیه تهران آزاد کردند و ساعت 22شب به قم بردند.

21فروردین 1343. کدام تفاهم
اطلاعات در مطلب «اتحاد مقدس» نوشت روحانیت و دولت تفاهم کرده‎‌‎اند. آیت‎‌‎الله به عباس مسعودی صاحب امتیاز روزنامه اطلاعات: «این تفاهم چیست و کجاست؟ بگو این تفاهم را کی تفاهم کرده؟ من تفاهم کرده‎‌‎ام یا آقایان دیگر تفاهم کرده‎‌‎اند؟ این تفاهم بایستی روشن بشود. خمینی را اگر دار بزنند تفاهم نخواهد کرد. من پاپ نیستم که فقط روزهای یکشنبه مراسمی انجام دهم و بقیه را سلطان باشم و به امور کاری نداشته باشم. بایستی این را خودت توی روزنامه بنویسی و تکذیب کنی. اگر نکنی من تو را تکذیب می‎‌‎کنم».

 22 فروردین 1343. سرباز، ما هستیم
ملاقات سرهنگ مولوی رئیس سازمان امنیت تهران با امام‌خمینی(ره) در قم؛ «آقا، من فکر می‎‌‎کنم صلاح بر این باشد که شما دست از این اعتراض و تکذیب کردن روزنامه اطلاعات بردارید و اگر برندارید درهرحال ما سربازیم...». آیت‎‌‎الله وسط حرفش پرید: «تو کجایت سرباز است؟ اگر سرباز بودید که چادر زنانه سرتان نمی‎‌‎کردید فرار کنید (اشاره به فرار سربازان از سربازخانه‎‌‎ها در شهریور1320) سرباز ما هستیم که درهرحال از این مملکت دفاع می‎‌‎کنیم».

آبان 1343. عزای کاپیتولاسیون
از صبح مردم جمع شده‎‌‎اند بیت مرجعشان. مرجع بغض کرده آمد. مردم که دیدندش به گریه افتادند. انّالله و انّاالیه راجعون گفت و شروع کرد: «من تاثرات قلبی خودم را نمی‎‌‎توانم اظهار کنم. قلب من در فشار است. این چند روزی که مسائل اخیر ایران را شنیده‎‌‎ام خوابم کم شده است». مرجع گریه کرد. مردم گریه کردند. می‎‌‎گفت: «ایران را فروختند. استقلال ما را فروختند. آقایان من اعلام خطر می‎‌‎کنم. ‎‌‎ای ارتش ایران، ‎‌‎ای سیاسیون، ‎‌‎ای بازرگانان، ‎‌‎ای مراجع اسلام من اعلام خطر می‎‌‎کنم. ‎‌‎ای نجف، ‎‌‎ای قم، ‎‌‎ای تهران من اعلام خطر می‎‌‎کنم. رفت اسلام...».

13مهر 1357. عزم پاریس
بازگشت امام از مرز عراق و کویت به بصره و سپس حرکت به سمت فرودگاه بغداد برای رفتن به پاریس. پاریس به این دلیل انتخاب شد که روزی دو پرواز بین تهران و پاریس برقرار بود و ایرانیان مشکلی برای سفر به پاریس نداشتند.

12مهر 1357. اخراج امام از نجف
محاصره خانه امام‌خمینی در نجف و دستور اخراج ایشان از خاک عراق. حرکت امام‌خمینی از نجف به سمت کویت. دولت کویت به بهانه نداشتن گذرنامه، اجازه ورود به امام‌خمینی را از پست مرزی عبدلی در منطقه سسوان نداد. اقامت امام در هتل «شط الذهبی» در مرز عراق و کویت.

17دی 1356. شروع انقلاب
مقاله «ارتجاع سرخ و سیاه در ایران» را علاوه بر اطلاعات، به کیهان و آیندگان و رستاخیز هم دادند. اما آنها آیت‎‌‎الله را همچنان محبوب می‎‌‎دانستند و زیر بار چاپ مقاله نرفتند. در نهایت اطلاعات این مقاله توهین‎‌‎آمیز به امام را چاپ کرد و آتش زیر خاکستر را پس از 14سال شعله‎‌‎ور کرد.

اول آبان 1356. شهادت مصطفی
پس از تشییع فرزندش به کربلا، به منزل رفت و به قدسی گفت: «امانتی خداوند به ما داده بود و اینک از ما گرفت. من صبر می‌کنم. شما هم صبر کنید و صبرتان هم برای خدا باشد».

 1349. منافقان زمانه ما
نمایندگان سازمان مجاهدین خلق رفتند نجف برای ملاقات. از ایران هم بسیاری از علما و سیاسیون از او خواستند مجاهدین را تأیید کند، اما زیر بار نرفت.

9بهمن 1348. جواب مخالفان
مخالفت خیلی‎‌‎ها در نجف درآمد که این ولایت فقیه دیگر چه صیغه‎‌‎ای است؟ امام ضمن استناد به احادیث امام صادق(ع) و کتاب «من لایحضرالفقیه» شیخ طوسی و لزوم سرپرستی جامعه اسلامی توسط فقیه در عصر غیبت گفت: «خدا می‎‌‎داند که این صحبت‌ها از مسائل واجب‎‌‎تر است. این صحبت‌ها شما را زنده می‎‌‎کند. این وضع نکبت بار شما را تغییر می‎‌‎دهد».

اول بهمن 1348. ولایت فقیه
شاه و صدام در جنگ سرد رادیویی به جان هم افتاده بودند. اما آیت‎‌‎الله بالای منبر مسجد شیخ انصاری نجف رفت و 13شب از موضوعی جنجالی سخنرانی کرد؛ ولایت فقیه و حکومت اسلامی. سخنرانی‎‌‎اش را طلاب پیاده کردند و در جزوه‎‌‎ای به ایران و کشورهای اسلامی فرستادند. جزوه را در مکه حجاج ممالک اسلامی می‎‌‎خواندند و در تهران ساواک. رژیم تازه فهمید با تبعید آیت‎‌‎الله به نجف چه اشتباهی کرده است.

13مهر 1344. تبعید در تبعید
با نامه‎‌‎های دانشجویان ایرانی خارج از کشور به دبیرکل سازمان ملل و فشار دبیرکل به دولت ترکیه، دولت ایران، آیت‎‌‎الله را به عراق تبعید کرد. این اتفاق نادری بود که دولتی، شهروند خود را به کشوری دیگر تبعید کند. آیت‎‌‎الله 23مهر به نجف رفت. شاه گفته بود: «نجف هر کوچه‎‌‎اش هفت مجتهد دارد و خمینی در آن گم می‎‌‎شود». اما اشتباه می‎‌‎کرد. کار آیت‎‌‎الله گرفت و 23 آبان تدریس در حوزه علمیه نجف را با درس با سخنرانی درباره وظایف سران کشورهای اسلامی و مسئولیت علما در مبارزه با استعمار و صهیونیسم شروع کرد.

 1343. تحریرالوسیله
در سرمای بورسای ترکیه اجازه ندادند عمامه بر سر بگذارد و عبا بر تن کند. گفتند کلاه. قبول نکرد و با سر برهنه بیرون می‎‌‎رفت. همانجا بیکار ننشست و نگارش کتاب تحریرالوسیله به زبان عربی را شروع کرد.

 13آبان 1343. یاران گهواره
نیمه‎‌‎شب تیمسار مولوی بازداشتش کرد و مستقیم به فرودگاه مهرآباد بردش تا با یک هواپیمای نظامی به ترکیه تبعید شود. پای پلکان هواپیما مولوی گفت: «یارانش کجا هستند آقای خمینی؟» گفت: «یاران من در گهواره‎‌‎ها خوابیده‎‌‎اند».

26دی 1357. فرار شاه
فرار شاه از ایران. امام‎‌‎خمینی؛ «الله‌اکبر. عزیمت شاه نخستین مرحله پیروزی ما به سوی پایان دیکتاتوری پنجاه‌ساله است و پیروزی نهایی فقط هنگامی به‎‌‎دست می‎‌‎آید که رژیم خاندان و از آن مهم‎‌‎تر سلطه خارجی‎‌‎ها بر ایران پایان یابد.»

 12بهمن 1357. نگار می‎‌‎رسد
بازگشت به ایران پس از 14سال تبعید. امام‌خمینی مستقیما از فرودگاه مهرآباد راهی بهشت زهرا شد تا در کنار شهیدان انقلاب نخستین سخنرانی را انجام دهند؛ «خود اون آدم، دولت اون آدم، مجلس اون آدم، همه غیرقانونی است و باید محاکمه بشوند و ما آنها را محاکمه می‎‌‎کنیم. من دولت تعیین می‎‌‎کنم، من توی دهن دولت می‎‌‎زنم من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می‎‌‎کنم.»

 16بهمن 1357. نخستین دولت
امام‌خمینی(ره) مهندس مهدی بازرگان را به‎‌‎عنوان رئیس نخستین دولت حکومت اسلامی تعیین کردند.

19بهمن 1357. تیر خلاص به رژیم
همافران مخفیانه با ساک لباس به مدرسه علوی رفته و آنجا با پوشیدن یونیفرم به امام‌خمینی احترام نظامی گذاشتند. ستاد بزرگ ارتشتاران عکس دیدار همافران با امام در روزنامه عصر کیهان را جعلی خواند. اما امام عکس منتشر شده در کیهان را تأیید کرد و همین برای فروپاشی بزرگ‎‌‎ترین ارتش خاورمیانه کافی بود.

22بهمن 1357. پیروزی انقلاب اسلامی
با پایان یافتن نظام شاهنشاهی امام پیام داد: «انقلاب ما از نظر پیروزی بر دشمن هنوز به پایان نرسیده است. دشمن از انواع وسایل و دسایس بهره‎‌‎مند است و توطئه‎‌‎ها در کمین است. هوشیاری و اطاعت از فرمانه‌ای رهبری و دولت موقت توطئه‎‌‎ها را نقش بر آب می‎‌‎سازد».

 10 اسفند 1357. نه بیش، نه کم
امام در پاسخ به انواع پیشنهادها برای مدل حکومت ایران و رفراندوم 10فروردین 58 فرمودند: «نه جمهوری، نه جمهوری دمکراتیک، نه جمهوری دمکراتیک اسلامی، موضوع رفراندوم جمهوری اسلامی است، نه یک کلمه کم، نه یک کلمه بیش».

 10فروردین 1358.جمهوری اسلامی
برگزاری رفراندوم تعیین رژیم. حدقل سن رأی دهندگان 16سال تمام اعلام شد. امام‌خمینی پای صندوق رأی حاضر شدند و به جمهوری اسلامی رأی «آری» دادند. 2روز بعد امام در پیامی انتخاب جمهوری اسلامی را به‎‌‎عنوان رژیم حکومتی جدید تبریک گفتند.

 6 فروردین 1359. رسوایی کارتر
نامه تاریخی جیمی کارتر رئیس‎‌‎جمهور آمریکا به امام‌خمینی؛ «عالیجناب. تمنا دارم مرا در حل بحران فیمابین براساس ضوابط منصفانه و شرافتمندانه جدا یاری کنید و از این بابت نهایت حق‎‌‎شناسی را خواهم داشت. با تقدیم بهترین احترامات. جیمی کارتر. 26 مارس 1980.» امام نامه محرمانه کارتر را رسانه‎‌‎ای کردند.

15بهمن 1358. حب الدنیا
امام در مراسم تنفیذ حکم ریاست‎‌‎جمهوری ابوالحسن بنی‌صدر فرمود: «من یک کلمه به آقای بنی‌صدر تذکر می‎‌‎دهم. این یک تذکر برای همه است. حب الدنیا راس کل خطیئه. هر مقامی که برای بشر حاصل می‎‌‎شود، روزی گرفته خواهد شد و آن روز هم نامعلوم است. مقام آنها را مغرور نکند که این مقام رفتنی است».

2بهمن 1358. نخستین بستری
امام که اسفند سال گذشته به قم رفته بودند با حادشدن وضعیت سلامتشان به تهران آمدند و در بیمارستان قلب مهدی رضایی [شهید رجایی فعلی] بستری شدند. هزاران نفر از مردم برای اهدای قلب خود به امام‌خمینی تجمع کرده بودند.

 21دی 1358. مرد سال
مجله آمریکایی تایم که طی رسمی از دهه1920 هر سال اثرگذارترین شخص را به‎‌‎عنوان مرد سال برمی‎‌‎گزید، برای سال1979 امام‌خمینی را به‎‌‎عنوان مرد سال انتخاب کرد.

 13 آبان 1358. خوب جایی را گرفتید
پس از فتح لانه جاسوسی آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام به آنها گفت: «آنجا را نگه دارید که خوب جایی را گرفته‎‌‎اید». کمی بعد دستور داد زنان و سیاهپوستان آزاد شدند. ضمن برحذر داشتن اعضای شورای انقلاب و مقامات دولتی از مذاکره با آمریکایی‎‌‎ها، در پاسخ تهدید کارتر به حمله نظامی هم گفت: «آمریکا هیچ غلطی نمی‎‌‎تواند بکند».

27 مرداد 1358. عمل انقلابی
فرمان امام‌خمینی برای پایان دادن به بحران کردستان و غائله پاوه؛ «این توطئه‌گرها در صف کفار هستند. دولت و ژاندارمری و ارتش با شدت رفتار کند. اگر با شدت رفتار نکنند، ما با آنها با شدت رفتار می‎‌‎کنیم. مسامحه حدودی دارد. می‎‌‎آیم تهران و با رؤسایی که مسامحه می‎‌‎کنند، انقلابی عمل می‎‌‎کنم. بروید توطئه‌گرها را سرکوب کنید. مسامحه نکنید.»

 16مرداد 1358. روز قدس
اسرائیل حملاتش را به جنوب لبنان و جنایاتش را در فلسطین گسترش می‎‌‎داد و این با توجه به در پیش بودن نخستین سالگرد پیمان کمپ دیوید، برای جهان اسلام خطری بزرگ محسوب می‎‌‎شد. راهبرد امام برای مقابله با رویه توسعه‎‌‌‌‎طلبی یهود، اعلام آخرین جمعه ‎‌‎ماه مبارک رمضان به‎‌‎عنوان روز جهانی قدس بود. پیشنهادی که مورد استقبال همه مسلمانان جهان قرار گرفت و هنوز نیز پابرجاست.

 12 اردیبهشت 1358. پاره تن
در عزای مصطفی گریه نکرد اما در سوگ آیت‎‌‎الله مطهری هق‎‌‎هق گریه‎‌‎هایش را کسی فراموش نکرده است؛ «مطهری پاره تن من بود. بکشید ما را ملت ما بیدارتر می‎‌‎شود».

6 اردیبهشت 1358. دیدار رهبران مجاهدین خلق
مسعود رجوی و موسی خیابانی رهبران سازمان مجاهدین خلق برای ملاقات با امام اجازه خواستند و امام پذیرفت. برای برخی شبهه ایجاد شد که چرا امام باید اینها را بپذیرد. امام جواب داد: «یکی اینکه احتمال می‎‌‎دادم اینها مطالبی داشته باشند که به گوش من نرسیده باشد و بعد بگویند ما مطالبی داشتیم و امام وقت نداد به گوش او برسانیم و اگر می‎‌‎گفتیم، امام قبول می‎‌‎کرد. من چرا باید این فرصت را از اینها بگیرم. دوم اینکه من خودم مطالبی داشتم که باید به اینها می‎‌‎گفتم به‎‌‎عنوان اتمام حجت، که خدای نکرده بعدها در دل خودم نماند که چرا به اینها نگفتم و اینها نگویند که امام حرف‎‌‎هایش را به ما نگفت».

29 فروردین 1358. ارتش انقلاب
امام در واکنش به درخواست‎‌‎های گروه‎‌‎های افراطی برای انحلال ارتش فرمودند که انحلال ارتش جایز نیست و آن روز را روز ارتش نامیدند.

5اردیبهشت 1359. شکست آمریکا
پس از شکست نظامی آمریکا در صحرای طبس امام فرمود: «کارتر باز احساس نکرده با چه ملتی روبه‎‌‎روست و با چه مکتبی بازی می‎‌‎کند. کارتر بداند که اگر این گروه به مرکز جاسوسی آمریکا در تهران حمله کرده بودند، اکنون همه50 نفر جاسوس محبوس در لانه جاسوسی رهسپار جهنم بودند».

 31شهریور 1359. مدیریت بحران
جنگ برای مرزنشینان از ماه‎‌‎ها قبل شروع شده بود. اما برای تهرانی‎‌‎ها ساعت14:20 روز 31شهریور شروع شد. میگ‎‌‎ها که مهرآباد را بمباران کردند و مردم هراسان شدند امام پیام داد: «مردم دست و پای خود را گم نکنند، دزدی آمده سنگی انداخته و فرار کرده. اگر چنانچه صدام حسین حد خودش را نداند و تجاوز را تکرار بکند ما دستور می‎‌‎دهیم ملت ما بسیج می‎‌‎شوند و ما با ملت عراق کاری نداریم بلکه این صدام حسین است که به واسطه تحریک آمریکا اقدام کرده است».

 8مهر 1359. جوانان اهوازی
آنقدر سربازان بعثی به اهواز نزدیک شده بودند که با خمپاره شهر را می‎‌‎زدند. مردم اهواز هم مثل آبادان و خرمشهر بدون اینکه وسایلی را جمع کنند عزم کوچ کرده بودند. امام پیام داد: «مگر جوانان اهوازی مرده‎‌‎اند که دشمن اهواز را بگیرد؟» فرمان امام روح تازه‎‌‎ای را در کالبد مدافعان دمید و آنها به فرماندهی علی غیور اصلی شبانه با یورشی بعثی‎‌‎ها را کیلومترها از شهر دور کردند.

10مهر 1359. سلاح‎‌‎های پنهان
آقای خامنه‎‌‎ای نماینده امام در شورای ‎‌‎عالی دفاع با لباس نظامی آمد خدمت امام و از کمبود جنگ‎‌‎افزار گفت. امام دستور داد همه تفنگ‎‌‎ها را بشمارند. پس از چند روز آمار سلاح‎‌‎ها را خدمت امام آورد. امام جواب داد: «نه بیشتر از این حرف‎‌‎هاست. خیلی بیشتر. آنها برای جنگ با شوروی بیش از اینها سلاح انباشته بودند». همه از حرف امام تعجب کردند. بعدها به سلاح‎‌‎هایی برخوردند که از وجودشان کسی خبری نداشت.

14 اسفند 1359. شیاطین
در سخنرانی جنجالی بنی‎‌‎صدر در دانشگاه تهران در سالگرد دکتر مصدق، شعار مرگ بر بهشتی مجاهدین خلق، امام را بسیار ناراحت کرد. امام به همه مسئولان ازجمله رئیس‎‌‎جمهور بنی‌صدر پیام داد: «شیاطینی هستند به‎‌‎صورت انسان که شما را دارند به اختلاف می‎‌‎کشند». مسعود رجوی پس از بازگشت از پاریس، در ملاقات با بنی‌صدر خواستار برگزاری رفراندوم شد و بنی‎‌‎صدر هم پذیرفت. مردم و نیروهای انقلاب از بی‎‌‎کفایتی بنی‎‌‎صدر به ستوه آمده بودند.

 21 اردیبهشت 1360. رد ملاقات
امام‌خمینی(ره) درخواست رهبران سازمان مجاهدین خلق را برای ملاقات دوم رد کردند؛ «شما به قوانین اسلام گردن فرود بیاورید، کشور اسلامی ما همه شما را می‎‌‎پذیرد و من هم که یک طلبه هستم با شما حاضرم بنشینم و صحبت کنم...»

 20خرداد 1360. عزل فرمانده کل قوا
بنی‎‌‎صدر که بی‎‌‎کفایتی در امور نظامی را از حد گذرانده بود توسط امام از فرماندهی کل قوا برکنار شد؛ «بسم ‎‌‎الله الرحمن الرحیم. ستاد مشترک نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران. آقای ابوالحسن بنی‎‌‎صدر از فرماندهی نیروهای مسلح برکنار شده‎‌‎اند. روح‎‌‎الله الموسوی الخمینی.»

 31خرداد 1360.تابع مجلس
پس از تصویب عدم‎‌‎کفایت سیاسی بنی‌صدر برای تصدی پست ریاست‎‌‎جمهوری، در مجلس شورای اسلامی، امام در حکمی بنی‌صدر را از ریاست‎‌‎جمهوری عزل کرد و فرمود: «کرارا به بنی‎‌‎صدر گفتم حسابت را از منافقین جدا کن.»

 8شهریور 1360. پست‎‌‎تر از ابن‌ملجم
پس از شنیدن خبر شهادت آقایان رجایی و باهنر در انفجار دفتر نخست‎‌‎وزیری داشت برای مردم سخنرانی می‎‌‎کرد. بغض کرده بود اما بغضش را فرومی‌خورد؛ «من ابن‌ملجم را از اینها مردتر می‎‌‎دانم. او در حضور مردم کار خودش را کرد و اینها مردانگی آن نامرد را هم ندارند.»

 6مهر 1360. شکست حصر آبادان
اصرار امام بر شکست حصر آبادان پس از یک سال محاصره بود. حسن باقری مسئول 24ساله واحد اطلاعات عملیات سپاه استفاده از اصل غافلگیری را پیشنهاد داد. فرماندهان سپاه طرح حسن باقری را برای امام فرستادند. امام فرمود: «ارتش هم باید باشد. آنها را نسبت به کارتان توجیه کنید». با توجیه ارتش لشکر خراسان به آبادان آمد و از این‎‌‎رو نام عملیات ثامن‌الائمه شد. با شکست محاصره آبادان امام پیام داد: «به اسم ملت بزرگ ایران از رزمندگان تقدیر می‎‌‎کنم».

 12مرداد 1366. لکه ننگ آل‎‌‎سعود
پیام امام‌خمینی به مناسبت فاجعه جمعه سیاه مکه؛ «دوباره دست کثیف آمریکا و اسرائیل از آستین ریاکاران و سردمداران کشور عربستان و خائنین به حرمین شرفین به درآمد. این لکه ننگی است که با آب زمزم و کوثر هم پاک نمی‎‌‎شود.»

6مرداد 1366. برائت از مشرکین
امام‎‌‎خمینی در پیامی منسوب به «برائت از مشرکین» همه مسلمانان جهان و زائران بیت‎‌‎الله‌الحرام را بر لزوم اعلام برائت از دشمنان اسلام فرا خواندند؛ «اسلام به‎‌‎زودی سنگرهای کلیدی جهان را فتح خواهد کرد.»

دی 65. شکست؛ پل پیروزی
رادیوهای بیگانه پیروزی صدام در کربلای 4 را در بوق و کرنا کرده بودند. هزاران رزمنده هنوز در منطقه بودند و از طرفی بعثی‎‌‎های سرخوش از پیروزی خیلی‎‌‎ها را مرخص کرده بودند. فرماندهان باید تصمیمی حساس و تاریخی می‌گرفتند. آمدند پیش امام برای کسب تکلیف. امام گفت: «از همان منطقه‎‌‎ای که شکست خوردید، عملیات کنید که پیروزید». کربلای 5 که شروع شد شلمچه پس از 6سال طعم آزادی را چشید و شاکله ارتش بعث هم از هم پاشید.

 12مهر 1365. هشدار به منتظری
امام‌خمینی(ره) در پیامی به آیت‎‌‎الله منتظری، وی را از حمایت از سیدمهدی هاشمی برحذر داشتند و نیز درباره دسیسه‎‌‎های منافقین هشدار دادند.

9 تیر 1365. نبرد مهران
ارتش بعث در یورشی ناگهانی 17خرداد 65 به تلافی از دست دادن فاو، شهر مرزی مهران را گرفت. خبر که به تهران رسید امام فرمودند: «مهران را پس بگیرید، مهران را پس بگیرید». غروب نهم تیرماه صدام آماده می‎‌‎شد در کنفرانسی مطبوعاتی خبر فتح مهران را اعلام کند. هنوز جمله‎‌‎اش تمام نشده‎‌‎ بود؛ «مهران مهریه فاو است...» خبر دادند ایرانیان مهران را پس گرفتند. رزمندگان اسلام پس از عملیات کربلای یک به تهران آمدند تا شادی امام را ببینند. در راه می‎‌‎خواندند: «به سوی شهر تهران عازم دیدار جانانم، به سوی گلشن حسینی می‎‌‎روم، به دیدار امام‌خمینی می‎‌‎روم». امام را که دیدند گفتند: «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار».

 6فروردین 1365. سکته قلبی
امام‌خمینی به‎‌‎دنبال سکته قلبی دچار مرگ ناگهانی شدند که پزشک معالج بلافاصله با ماساژ قلبی و با استفاده از دستگاه اکسیژن حیات را به امام بازمی‌گرداند.

21بهمن 1364. فتح فاو
خبر پیروزی رزمندگان در عملیات والفجر 8 و فتح فاو را که آوردند، سیداحمد می‎‌‎گفت تا آن روز امام را کسی اینقدر خوشحال ندیده بود؛ «قدرتمندی شما در همه جا سایه افکنده است و الان خواب در چشم صدامیان نیست».

اسفند 1362. حفظ مجنون
با پیروزی بزرگ رزمندگان در جزایر مجنون صدام پاتک‎‌‎های سنگین را برای پس گرفتن جزایر شروع کرد. روزها و ساعت‎‌‎های سختی برای رزمندگان بود. امام فرمودند: «جزایر حتما باید نگه داشته شوند، هر طور که شده». محمدابراهیم همت فرمانده لشکر 27 همه تلاشش را کرد تا حرف امام روی زمین نماند. بعثی‎‌‎ها نه با شیمیایی و نه بمباران نتوانستند مجنون را پس بگیرند.

3خرداد 1361. مافوق طبیعت
چند روز قبل از آزادی خرمشهر هرچه فرماندهان می‎‌‎زدند به در بسته می‎‌‎خوردند. بسیاری تیپ‎‌‎ها به گردان تبدیل شده بودند آن‎‌‎قدر شهید دادند. در بعضی محورها رزمندگان عقب‎‌‎نشینی هم کردند. صیاد و رضایی آمدند پیش امام و گفتند آزادی خرمشهر غیرممکن است. امام جواب داد: «تا توکلتان چقدر باشد». 11ظهر سوم خرداد، خرمشهر که آزاد شد امام فرمود: «آزادی خرمشهر امری مافوق طبیعت بود. خرمشهر را خدا آزاد کرد».

 28 اسفند 1360. فتح بزرگ
محسن رضایی به نمایندگی از همه فرماندهان، از اهواز به تهران آمد تا امام برای آغاز عملیات فتح‎‌‎المبین استخاره بگیرد. امام گفت: «استخاره لازم نیست. عملیات را انجام دهید که به فضل خدا پیروزید». 3روز بعد امام پیروزی رزمندگان اسلام در عملیات فتح‎‌‎المبین را فتح عظیم خواند.

 16اسفند 1360. ورزشکارها
بازیکنان پرسپولیس، شاهین و استقلال همه به جماران رفتند تا با امام ملاقات کنند. امام گفت: «من خودم ورزشکار نیستم، اما ورزشکارها را دوست دارم».

زمستان 1366.گرمای زمستان
با اوج گرفتن جنگ ایران و آمریکا، امام فرمود‎‌‎: «جنگ در راس امور است.» پیام امام به جای اینکه بین مسئولان داخلی تحولی ایجاد کند، صدام را متحول کرد. صدام جنگ را در راس امور قرار داد و بالاترین ردیف بودجه کشور را به‎‌‎عنوان بودجه دفاعی تعیین کرد. اما داخل کشور بودجه دفاعی به کمتر از 10 درصد رسید. امام خواهان حمایت مالی از رزمندگان شد تا در زمستان سرد66 تنور جبهه‎‌‎ها گرم بماند. مخارج سه‌ماهه هر رزمنده 20هزار تومان بود و امام پیشقدم شد و هزینه 50رزمنده را داد. در عرض یک هفته مردم هزینه 70هزار رزمنده را تقبل کردند.

27 اردیبهشت 1367. با هم باشید
امام به 2جناح سیاسی «روحانیت مبارز» و «روحانیون مبارز» که بعدها جناح‎‌‎های چپ و راست نظام شدند، برای اتحاد فرمودند: «باید با هم باشید، مباحثه کنید. ولی دشمن هم نباشید».

 12تیر 1367. فاجعه ایرباس
وینسنس 2تا موشک فرستاد. یکی خورد به کمر هواپیما و یکی هم به آن طرف‎‌‎تر. جایی که موشک‎‌‎ها خورده بود مسافران پودر شده بودند. همه 290 نفر به شهادت رسیدند. خبر که رسید، فاطی [همسر حاج احمدآقا] می‎‌‎گفت دیگر کسی خنده بر لب امام ندید. بسیار ضعیف شده بود. موقع ناهار به فاطی گفته بود: «اینقدر ضعف دارم که نمی‎‌‎توانم قاشق را هم بلند کنم». اصلا بیماری امام از همان روز شروع شد.

27 تیر 1367. جام زهر
امام اینگونه پایان جنگ را نمی‎‌‎خواست. به او گفته بودند جوانان دیگر انگیزه جهاد ندارند. امام ذوق وصف‎‌‎ناپذیر رزمندگان وفادار اسلام را می‎‌‎دانست. اما بنا به مصلحت کشور و اسلام قطعنامه598 را پذیرفت؛ «قبول این مسئله برای من از زهر کشنده‎‌‎تر است ولی راضی به رضای خدایم و برای رضایت او این جرعه را نوشیدم.»

 31تیر 1367. انگیزه رزمندگان
صدام مثل لگدزدنش به قرارداد الجزایر در 26 شهریور 59، به قطعنامه 598 هم لگد زد و 4روز پس از پذیرش قطعنامه دوباره حمله سراسری را آغاز کرد. امام پیام داد: «فرزندان انقلابی‎‌‎ام، توجه کنید. به دنیا ثابت شد صدام معتقد به مجامع بین‎‌‎المللی نیست. اینجا نقطه حیاتی کفر و اسلام است، نقطه شکست یا پیروزی». همان جوانانی که آنها را بی‎‌‎انگیزه می‎‌‎خواندند دوباره عزم جبهه‎‌‎ها کردند و دشمن را تا مرز عقب راندند.

11دی 1367. بیداری از خواب کمونیسم
نامه‎‌‎ای به میخائیل گورباچف رهبر همسایه شمالی نوشت. همان که موشک‎‌‎هایش سال‎‌‎ها از حسن همجواری بر سر مردم می‎‌‎بارید. گورباچف را از نزدیکی به غرب برحذر داشت و به مطالعه ادیان الهی دعوت کرد؛ «از این پس کمونیسم را باید در موزه‎‌‎های تاریخ سیاسی جهان جست‎‌‎وجو کرد.»

 25بهمن 1367. حکم سب نبی
در واکنش به انتشار کتاب «آیات شیطانی» سلمان رشدی که به پیامبر اسلام(ص) اهانت کرده بود، حکم اعدام را برای نویسنده این کتاب صادر کرد. با این فتوا انگلستان رابطه‎‌‌‎اش را با ایران قطع کرد. برخی مسئولان گله داشتند که این فتوا سیاست خارجی را به هم می‎‌‎ریزد. رفتند رایزنی کنند بلکه امام تعدیلی کند. امام جواب داد: «اگر سلمان رشدی توبه هم کند و زاهد زمانه شود حکم سرجایش هست».

 7 اسفند 1367. پاسخ گورباچف
ادوارد شواردنادزه وزیر امور خارجه شوروی به جماران آمد تا پاسخ گورباچف را بیاورد. در فضای ساده امام روح‎‌‎الله نه از تشریفات دیپلماتیک خبری بود، نه از ضیافتی رنگارنگ. یک استکان چای و دو حبه قند، پذیرایی حاج عیسی، خادم امام از وزیر ابرقدرت جهان بود. جواب این بود: «ما دانشمندان شما را به مناظره فلسفی دعوت می‎‌‎کنیم». امام گفت: «من می‎‌‎خواستم دریچه‎‌‎ای به حقیقت برای ایشان باز کنم». گورباچف 4سال بعد، پس از فروپاشی شوروی گفت که «ای کاش پیام آیت‎‌‎الله خمینی را جدی می‎‌‎گرفتم».

 6 فروردین 1368. پایان منتظری
در پی نفوذ باند مهدی هاشمی و برخی منافقین در دفتر آیت‎‌‎الله منتظری که منجر به راه پیدا کردن نامه محرمانه امام به رادیو بی‎‌‎بی‎‌‎سی شده بود، امام در نامه‎‌‎ای به منتظری مشروعیت رهبری آینده نظام را از وی ساقط دانست؛ «از آنجا که روشن است پس از من این کشور و انقلاب اسلامی عزیز را به‎‌‎دست لیبرال‎‌‎ها و منافقین می‎‌‎سپارید صلاحیت و مشروعیت رهبری آینده نظام را از دست داده‎‌‎اید.»

15خرداد 1368. امام، خداحافظ
هنوز خیلی‎‌‎ها باور نمی‎‌‎کردند. شهر خیل عظیمی از سیاهپوشانی را می‎‌‎دید که عازم مصلا بودند. داخل اتاقک شیشه‎‌‎ای می‎‌‎گفتند امام خفته است. کسی باورش نمی‎‌‎شد. اما چرا. هر که خبر را باور می‎‌‎کرد روی دست مردم به بیرون مصلا هدایت می‎‌‎شد. 8نفر واقعا باور کرده بودند. آنها به امام‎‌‎شان پیوستند.

13خرداد 1368. بغض‎‌‎ها ترکید
شمارش گلبول‎‌‎ها دکتر عارفی را نگران کرده بود. باید شیمی درمانی را شروع می‎‌‎کردند. چاره‎‌‎ای نداشتند. منحنی قلب تغییر کرد. آزمایش‎‌‎ها مایوس‎‌‎کننده بود. امام کاملا بی‎‌‎هوش شدند. پزشکان دوبار به او شوک دادند. چشم‎‌‎ها به صفحه ضربان قلب بود. خط ممتد تغییری نمی‎‌‎کرد. 22:40 دکتر عارفی که بر سرش زد بغض سیداحمد ترکید.

 13خرداد 1368. قلب‎‌‎ها برای امام
بخش خبری ساعت21 عاجزانه از مردم تقاضای دعا می‎‌‎کرد. مردم به بی‎‌‎امام شدن اصلا فکر نمی‎‌‎کردند. جمعیت عظیمی جلوی جماران جمع شدند که قلب‎‌‎شان را اهدا کنند تا امام برگردد. مثل همان چند هزار نفری که 5بهمن 1358 مقابل بیمارستان قلب مهدی رضایی سرودست می‎‌‎شکستند تا قلب‎‌‎شان را به امام اهدا کنند.

13خرداد 1368. آخرین دیدار
ظهر بود. دوباره چشمانش باز شد. گفت: «بگو اهل‎‌‎بیت بیایند». با نگاهی که رمقی نداشت همه را نگاه کرد. اول به پرستار گفت علی، پسر دوساله احمد را بیرون ببرند. نمی‎‌‎خواست چشم‎‌‎های خداحافظی‎‌‎اش او را ببیند. بعد دست احمد را گرفت و گفت: «مادرت به جز خدا کسی را ندارد مبادا خلاف میل او عمل کنی». بعدش به همه گفت: «راه خیلی سخت است. سعی کنید معصیت نکنید. دیگر با شما کاری ندارم. چراغ‎‌‎ها را خاموش کنید. هرکدام می‎‌‎خواهید بروید و هر کدام می‎‌‎خواهید بمانید».

11خرداد 1368. تکبیر گفت
فشارش افتاده بود روی پنج. پنج یعنی مرگ. پزشکان بیشتر از آنچه عمل می‎‌‎کردند دست به‎‌‎کار شدند. دو ساعتی طول کشید تا علائم حیاتی پدیدار شود. خواست بلند شود. دکتر عارفی گفت: «چه کار می‎‌‎کنید»؟ امام بی‎‌‎رمق گفت: «نماز». عارفی گفت: «آقا شما در فقه مجتهدید من در طب. حرکت برای شما به فتوای من حرام است». چند سانتی دستش را بالا آورد. تکبیر گفت و نمازش را خوابیده خواند. کاری از دست عارفی بر نمی‎‌‎آمد.

11خرداد 1368. سر نماز
آنقدر درد می‎‌‎کشید که هیچ مسکنی کارساز نبود. از زیاد بودن درد از حال می‎‌‎رفت. با هیچ‎‌‎چیز نمی‎‌‎شد امام را بیدار کرد. فقط وقتی می‎‌‎رفتند بالای سرش و از نماز می‎‌‎گفتند چشمانش باز می‎‌‎شد. ظرف آبی برای امام می‎‌‎آوردند تا وضو بگیرد. گوشه عمامه مشکی‎‌‎اش را می‎‌‎انداخت دور گردنش. مهر که می‎‌‎آوردند همانجا روی تخت نماز می‎‌‎خواند.

10خرداد 1368. رهبر قلب‌ها
آشوریان، کاتولیک‎‌‎ها و آشوریان کلیسای شرق نیز برای سلامتی امام مراسم دعا و نیایش برگزار کردند. دامنه مراسم‎‌‎ها تا آن سوی مرزهای ایران حتی تا نایروبی پایتخت کنیا هم رفته بود. همه مسلمانان جهان و حتی غیرمسلمانان دست به دعا برداشته بودند. حالا دیگر ا‌مام خمینی فقط متعلق به ایرانیان نبود.

 28 اردیبهشت 1368. قصه ‌قصه دیگری است
سراشیبی جماران بود. پایین که می‎‌‎رفت گفت: «من دیگر از این سرازیری بالا نمی‎‌‎آیم». همه گفتند: «خدا نکند آقاجان ان‌شاءالله خوب می‎‌‎شوید و می‎‌‎آیید تا سایه‎‌‎تان بالا سرمان باشد». امام گفت: «قصه قصه دیگری است». همین جا بود که بالاخره خندید. اما این خنده‎‌‎اش با همه خنده‎‌‎هایش فرق داشت. این را فقط قدسی می‎‌‎فهمید.

 28 اردیبهشت 1368. خانوم خداحافظ
دم در بود. خطاب به قدسی همسرش گفت: «خانوم خداحافظ». قدسی داشت با فریده حرف می‎‌‎زد و متوجه نشد. چند قدم برداشت برگشت گفت: «خانوم خداحافظ». باز قدسی نشنید. چند لحظه ایستاد به قدسی نگاه کرد. تمام قد رو کرد به او و گفت: «خانوم خداحافظ».






 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :