• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
پنج شنبه 23 فروردین 1397
کد مطلب : 11880
+
-

با سامان گلریز، سرآشپز همیشه خندان تلویزیون

شادی را انتخاب کرده‌ام

گفت وگو
شادی را انتخاب کرده‌ام

حورا نژادصداقت:

اگر شما هم خبرنگار بودید و بارها و بارها، وقت و بی‌وقت با سامان گلریز تلفنی صحبت می‌کردید و مثل من می‌دیدید که او همیشه سرحال و خندان است، حتما برای‌تان این سؤال ایجاد می‌شد که چرا آقای سرآشپز این قدر خوشحال است؟ اینها فقط ژستی برای شهرت اوست یا واقعا در زندگی‌اش هم همین قدر سرحال است؟ او اساسا دردهایی را که در جامعه‌مان وجود دارد نمی‌بیند، یا اینکه دردها را می‌بیند ولی راهی نو برای خودش درست می‌کند؟ همین پرسش‌ها باعث شد که در یکی از همان روزهای بارانی و بهاری فروردین با او در کافه‌‌ای  قرار بگذاریم و چند ساعت از دنیای شادی‌ها و غصه‌هایش حرف بزنیم. از اینکه چه زمانی احساس شکست می‌کند و چه زمانی حالش خوب است. راهکارهای او احتمالا به‌کار کسانی می‌آید که مایلند نگاه بهتری به زندگی داشته باشند.؛ چون همه را خودش تجربه و زندگی کرده است. راستی، اگر قرار بود از عبارت (می‌خندد) در این مصاحبه استفاده کنم، احتمالا ابتدا و انتهای خیلی از جواب‌ها باید آن را می‌نوشتم. خودتان مصاحبه را با لحن همیشگی و چهره‌ خندان او بخوانید.

شما همیشه اینقدر می‌خندید و خوشحال هستید؟ هر وقت با شما تماس گرفته‌ام حال خوشی داشتید و سرحال و پرانرژی بودید.

(خنده) چاره‌ای ندارم... ماجرا این است که اگر بد بگذرانی، به تو بد می‌گذرد، و اگر خوش بگذرانی، به تو خوش می‌گذرد. خوب باشی، همه‌‌چیز برایت خوب پیش می‌رود و بد باشی، همه‌‌چیز بد پیش می‌رود. یاد گرفته‌ام که ذهنم را تربیت کنم.؛ چون ذهن مثل اسب وحشی است که می‌خواهد تو را به در و دیوار بکوباند. اما تو خودت باید ذهنت را رام کنی تا از او در امان بمانی.

چطور ذهنتان را رام می‌کنید؟

از طریق برخورد با آدم‌های مثبت، خواندن کتاب‌های خوب، نخواندن اخبار خصوصا اخبار منفی که گاهی اصلا واقعیت هم ندارند و چیزی جز شایعه نیستند.

پس این روحیه خوش صرفا یک مهارت است.

بله! ما موظفیم که ذهنمان را کنترل کنیم و این از طریق غیبت نکردن، پشت دیگری بد نگفتن، توهین نکردن، نفرین نکردن و... نیز حاصل می‌شود. زیرا با انجام تک تک این کارها انرژی‌های منفی به‌خود ما می‌رسد و حالمان را بد می‌کند. فکر نکنید حسادت به سراغ من نمی‌آید، ولی من سعی می‌کنم با آن بجنگم.

راستش، شما یک جور خاصی خوشحال و خندان هستید که انگار مثلا خبرهای بد و ناگوار به گوشتان نخورده است. اصلا از دنیای خوش خودتان بیرون نمی‌آیید؟

یاد گرفته‌ام که هر چیزی را سر جای خودش قرار بدهم. گرچه گاهی اوقات کنترل شرایط از دستم در می‌رود. مثلا وقتی که برنامه آشپزی اجرا می‌کنم، فقط و فقط و فقط در حال انجام دادن همان کار هستم، آن هم با عشق. گرچه چند روز بود که از شنیدن خبرهایی مثل افزایش دلار که بیشتر شبیه یک فاجعه بود، ناراحت شدم. چرا ناراحت نشوم؟ خصوصا که مجبور شدم سفرم را به‌خاطر همین افزایش قیمت کنسل کنم.

یعنی کل ناراحتی‌تان به‌خاطر کنسل شدن سفر شخصی‌تان بود؟

فکر نکنید که ماجرا را صرفا شخصی قلمداد می‌کنم. وقتی ناگهان قیمت دلار بالا می‌رود، یکی مثل من سفر مهمش به تأخیر می‌افتد، یکی درمان داروهای خارجی‌اش با مشکل مواجه می‌شود، یکی فرزند دانشجویش که در خارج درس می‌خواند به سختی می‌افتد و خلاصه، هزار و یک مشکل دیگر. پس مشکلات ما به یکدیگر وابسته است و در چنین مواقعی هر کس به نوعی آسیب می‌بیند.

اما همین حالا هم که دارید از این مشکلات صحبت می‌کنید، بلند بلند می‌خندید.

چون هیچ کاری در برابرش از دستم برنمی‌آید، پس می‌خندم. اگر الان بگویم که ناراحتم و اعصابم خرد است و...، اتفاقی می‌افتد؟ هیچ! پس ترجیح می‌دهم که بخندم. اینطور حداقل دل خودم و شما هم شاد می‌شود و مسائل سخت به‌نظرمان آسان‌تر می‌آید.

تمام اینها را پرسیدم تا ببینم شما چطور برخلاف جو رایج که خیلی از ما عصبی و خسته و کلافه هستیم، می‌توانید خوش باشید؟

مردم از خبرهایی که می‌شنوند، خشم دارند و این خشم‌ها جنبه عمومی پیدا کرده است. یکی از نگرانی‌های شخصی من این است که حتی کودکان هم خشم دارند. مردم ناراحت هستند چون با اتفاق‌هایی مواجه می‌شوند که تمام بارش بر دوش آنهاست؛ زمین گران می‌شود، قیمت پراید بالا می‌رود و... من هم با تمام این مشکلات مواجه هستم اما یادگرفته‌ام که به رویاهایم واقعیت ببخشم و آن قدر تجسم‌شان می‌کنم تا به آنها برسم. در این فضا، مجالی برای خشم و ناراحتی ندارم.

احساس می‌کنم گاهی اوقات شادی و خوش‌بینی به حلقه‌ گمشده‌ زندگی ما تبدیل شده است. می‌خواهم ببینم شما چطور با تمام مشکلاتی که برای همه‌ ما به‌صورت مشترک وجود دارد، باز هم شاد هستید؟

با اینکه شادی حلقه‌ گمشده زندگی ماست و خشم افزایش پیدا کرده، تا حدی موافقم. خودم چند وقت پیش دیدم که دو خانواده برای تفریح در فضای سبز بودند و داشتند برای خودشان کباب درست می‌کردند و به‌خاطر دود منقل‌های‌شان با یکدیگر دعوا کردند. اما شخصا شاد بودن را یاد گرفته‌ام. همانطور که گفتم، یکی از راه‌های تحقق بخشیدن این شادمانی برایم این است که از افراد منفی و آنهایی که هیچ حرفی جز شکایت و ناله کردن ندارند، دوری می‌کنم و در فضای مجازی صحنه‌های ناراحت‌کننده را نمی‌بینم و هر شب هم پای اخبار نمی‌نشینم.

اخبار را تا چه حد پیگیری می‌کنید؟

آن قدر که به کارم بیاید. مثلا برایم آن دسته از خبرهایی که مربوط به کمبود آب است، اهمیت زیادی دارد. غصه‌ام‌ گران شدن زمین و ماشین نیست، غصه‌ بزرگم نباریدن باران است. من برای زمین غصه می‌خورم و حواشی برایم بی‌اهمیت است؛ چون دنبال زندگی مجلل و ماشین و خانه آن چنانی نیستم. فقط یک زندگی متوسط و رفاه اجتماعی می‌خواهم، همین.

اتفاقا به‌نظر می‌آید که شما مثل سرآشپزهای معروف دیگر، باید خیلی پولدار باشید و اصلا زندگی متوسط برایتان کافی نباشد.

نه! اصلا اینطور نیستم. آدم متوسط این جامعه هستم و تمام زندگی‌ام را با دسترنج شخصی آرام آرام به‌دست آورده‌ام. ریشه‌اش را هم باید در ماجرای زندگی من پیدا کنید. چون خوزستانی هستم و دو سال بعد از جنگ به تهران آمدم. ما تصمیم گرفتیم که خودمان زندگی از دست‌رفته‌مان را بسازیم. در این مسیر هم همیشه برایم مهم بوده که جانب حق را بگیرم و از کسی باج نگیرم و انسان منصفی باشم.

چرا از زندگی متوسط راضی هستید؟ خیلی‌ها تلاش زیادی می‌کنند که از متوسط بودن خودشان را بالاتر ببرند و مدام بهتر از سطح متوسط باشند.

اصلا چرا نباید راضی باشم؟ از داشتن بچه‌های سالم و سرحال و همسر خوبم خوشحالم. من و همسرم هر وقت با کسانی مواجه می‌شویم که همه امکانات را دارند ولی هنوز ناراضی‌اند و حالشان خوش نیست، به این نتیجه می‌رسیم که دیوانه و احتمالا ناشکرند.

آخر نارضایتی از وضع موجود و ناله و شکایت کردن هم بین بعضی از ما رایج است.

به‌نظر می‌رسد که زندگی اجتماعی ما به مخاطره افتاده است و یکی از دلایلش ریختن قبح دروغگویی است. در طول روز مدام با آدم‌هایی مواجه می‌شویم که دروغ‌های کوچک و بزرگ می‌گویند؛ از کودک گرفته تا افراد پیر. حتی بعضی از کسانی که می‌گویند ما که نخوردیم... ما که سفر نرفتیم... ما که نداریم... در حال دروغگویی هستند؛ چون فلان غذای خوب را خورده‌اند و فلان سفر خوب را رفته‌اند و حتی اوضاع مالی‌شان هم خوب است. با این دروغ‌گویی‌های فراوان دیگر مفهوم اعتماد در فضای زندگی اجتماعی ما رنگ و اعتباری ندارد و همین یکی از دلایل مهمی است که موجب می‌شود آدم‌ها به جای زندگی شادمانه، خشمگین و ناراحت و ناراضی باشند. به‌شدت معتقدم که آموزش و پرورش نقش مهمی در اصلاح این وضعیت دارد. در همین آموزش و پرورش است که باید به ما یاد بدهند، اگر از کسی گله‌مند هستیم، چشم در چشم مشکلات‌مان را مطرح کنیم، نه به شکل غیبت. باید راستگویی را جایگزین این دروغگویی‌های رایج کنیم.

شما در کار و حرفه خودتان با چنین مسائلی مواجه‌ هستید؟

مثلا اخیرا با تعداد زیادی از نیروی انسانی مشغول کار و آموزش بودم و دیدن مسائلی مانند دروغ و پیچاندن کار و تنبلی و بی‌حوصلگی و بی‌انگیزگی و سیگار کشیدن از سن پایین و استفاده‌ تمام وقت از موبایل (به جای کار کردن و یاد گرفتن) واقعا اذیتم می‌کند. بارها دیده‌ام وقتی شخصی را سر کار به‌خاطر اشتباهش مواخذه می‌کنند، او به جای تلاش دوباره می‌گوید: این کار را کردم که کردم.... بعد تمام دارایی‌اش را که یک بسته سیگار و موبایل است، برمی‌دارد و می‌رود. درحالی‌که دارایی انسان، شعور، دانش و منش اوست که بعدها به سرمایه‌ او تبدیل می‌شود.

حرص می‌خورید؟

قطعا خیلی زیاد. آنقدر که می‌خواهم دیگر مشغول کارهای تحقیقاتی خودم شوم و برای کارخانه‌ها منو بنویسم و خلاصه کلی کارهای باحال دیگر انجام دهم. (‌خنده) راستش، دیگر توان سر و کله زدن با افراد زیاد در کار را ندارم چون خیلی از کسانی که با آنها مواجه می‌شوم، صادق و روراست نیستند و این آزاردهنده است.

من قصدم از تمام سؤالاتی که از ابتدا تا الان کردم این بود که بدانم شما اساسا دردها را نمی‌بینید یا اینکه درد را می‌بینید و برای خودتان راهی نو می‌سازید؟

دقیقا جزو دسته‌ دوم هستم؛ یعنی اشکالات را می‌بینم ولی راهی نو برای خودم می‌سازم. اصلا دوست ندارم که کسی مانع پیشرفت من، خدمت کردنم و رشد خانواده‌ام شود. من باید به اهداف و ایده‌آل‌های خودم برسم و برای آن تمام تلاشم را می‌کنم. همین باعث می‌شود که حالم خوب باشد و بتوانم بلند بلند بخندم. گرچه گاهی هم عصبانی می‌شوم، گاهی سرم کلاه می‌گذارند و...

حتی وقتی سرتان کلاه می‌گذارند و مثلا طرف قراردادتان زیر قول‌هایش می‌زند، باز هم ناامید نمی‌شوید؟

نه! در چنین شرایطی شاید آن شخص احساس کند که موفق شده، اما بازنده‌ واقعی خود اوست؛ چون صداقت میانبر و کوتاه‌ترین راه است و دروغ بلندترین راه.

این اتفاق را که کسی از دانش و شهرت شما سوءاستفاده کند و حق شما را ندهد، شکست نمی‌دانید؟

کسی که از دانش من استفاده می‌کند و پولم را نمی‌دهد، خودش متضرر می‌شود. چون دیگر رابطه‌ام را با او قطع می‌کنم و آن شخص از دانش‌های بعدی‌ام بی‌بهره می‌ماند. این اتفاق در زندگی عادی‌مان هم رخ می‌دهد. مردی که به زن محبوبش خیانت می‌کند، خودش متضرر شده چون آن زن را برای همیشه از دست داده است. در زندگی اجتماعی هم وقتی کارفرما قدر نیروی متخصصش را نمی‌داند و او را از دست می‌دهد، خودش متضرر شده. پس اصلا از چنین اتفاق‌هایی که نسبت به‌خودم رخ می‌دهد، احساس شکست نمی‌کنم.

حالا چرا میان بحث مشکلات کارفرمایان مثالتان را به خیانت به زنان اختصاص دادید؟

چون شدیدا معتقدم که ما باید به فکر بانوان باشیم، به فکر سلامتی و البته شادابی‌شان. اگر زنان خسته و افسرده باشند، اساسا نشاط از جامعه می‌رود. اگر در یک خانه زن خوشحال نباشد، نه بچه‌ها و نه شوهر، هیچ یک، دیگر شاد نخواهند بود. پس محور اصلی اجتماع ما را بانوان تشکیل می‌دهند. این یکی از نکات مهمی است که باید در آموزش و پرورش و در کتاب‌هایمان به ما یادآوری شود. ضمن اینکه ما نباید همه‌ مشکلاتمان را گردن دولت بیندازیم. بعضی از چیزها دست خودمان است.



ولی انگار این مورد آخر را فراموش کرده‌ایم...

بله! مثلا افراد سیگار می‌کشند و ته‌سیگارشان را می‌اندازند در ساحل یا رودخانه و بعد ماهی‌ها آن را می‌خورند و هم محیط‌زیست آسیب می‌بیند و هم سلامتی ما. بارها و بارها برایم پیش آمده که وقتی مشغول پاک کردن ماهی بوده‌ام، در شکمش ته‌سیگار دیده‌ام. اینها که دیگر تقصیر دولت نیست. وقتی که دوش‌گرفتن‌های ما چند ساعت طول می‌کشد و بحران کم آبی با همین بی‌دقتی‌های ما شدیدتر می‌شود، به‌خودمان ربط دارد و نه به دولت. حالا عجیب اینکه وقتی کسی هم دلسوزی می‌کند بعضی از مردم عکس‌العمل منفی دارند. یک‌بار در صفحه‌اینستاگرامم فیلمی از یک ساحل کثیف گذاشتم و نوشتم که ما باید به‌خودمان بیاییم. یعنی هم آشغال نریزیم و هم وقتی با چنین صحنه‌هایی مواجه می‌شویم، در حد توانمان برای بهبود اوضاع تلاش کنیم. اگر بدانید که مردم چه فحش‌هایی زیر این پست من نوشتند... اول خیلی شوکه شدم که چرا ا این قدر مردم به من بدوبیراه می‌گویند. اما بعد به نکته‌ مثبت ماجرا فکر کردم. از بین آن همه کامنت، چند نفر از من تشکر کرده بودند. این برایم اتفاق مهمی بود و خوشحال شدم که توجه چند نفر را به این موضوع جلب کرده‌ام.

تا حالا شده که نامردی‌های بدی در کارتان تجربه کنید؟

بله! چند باری این اتفاق افتاد و بابتش خیلی غصه خوردم. چندبار پروژه‌ها و کارهای بسیار بزرگی انجام دادم و من را دور زدند و حقم را ندادند و واقعا غصه خوردم. در چنین مواقعی افراد حق من یک نفر را نخورده‌اند؛ بلکه حق خانواده‌‌ام را هم ضایع کرده‌اند. اساسا کسی که حق دیگری را می‌خورد، در واقع حق او و خانواده‌اش را نداده و به چندین نفر ظلم کرده است.

پس دلتنگی‌های بزرگ را هم تجربه کرده‌اید.

همه‌ ما دلتنگی‌ها و غصه‌های بزرگ را چشیده‌ایم ولی همیشه سعی کرده‌ام که خودم را حتی در این اتفاق‌های منفی بسازم و آن اسب چموش ذهنم مرا به دیوارهای سیمانی و سیم‌های خاردار نکوباند. آن قدر برای رام کردنش تلاش می‌کنم تا در انتها، اگر هم قرار باشد که زمین بخورم، در زمین‌هایی نرم با علف فراوان بیفتم تا دوباره بلند شوم و راه نویی بسازم. یکی از راهکارهایم در شکست‌های بزرگ بخشش است. برای اینکه بتوانم افراد را ببخشم تلاش زیادی کرده‌ام. این آموزه‌ای است که پیامبران به ما یاد داده‌اند. البته مدعی نیستم که به بهترین شکل این کار را انجام می‌دهم ولی مثلا می‌دانم که نباید نفرین کنم چون اثرات منفی‌اش دامن‌گیر خودم هم می‌شود؛ بلکه باید با بخشش زندگی‌ام را بسازم. زندگی افراد بزرگی مثل امیرکبیر به ما یاد می‌دهد که گذشت داشته باشیم و کینه به دل نگیریم.

به شخصیت امیرکبیر علاقه دارید؟

امیرکبیر یکی از محبوب‌ترین شخصیت‌های من است. آن قدر این مرد بزرگ را دوست دارم که هر جا مطلبی درباره‌ او به دستم برسد، می‌خوانم. یکی از آرزوهایم در زندگی این است که به کربلا بروم و غیراز زیارت امام حسین(ع) که برایم ارزشمند است، سر مزار امیرکبیر هم بروم.

شما چقدر تلاش می‌کنید که درآمد و دانش‌تان انحصاری پیش خودتان نماند و دست به‌دست بچرخد تا دیگران هم از آن استفاده کنند.

یکی از چیزهایی که من را خوشحال نگه می‌دارد همین است که بارها و بارها به دیگران دانشم را رایگان آموزش داده‌ام و کمک کرده‌ام که افراد کسب و کاری برای خودشان راه‌اندازی کنند. وقتی برای یک نفر شغل و منبع درآمد درستی ایجاد می‌کنیم، چون اطرافیانش هم از آن بهره‌مند می‌شوند، خودمان هم خواه نا خواه خوشحال می‌شویم. فکر می‌کنم شغل‌های خیلی زیادی وجود دارد که فقط کافی است افراد همت کنند و آموزش ببینند تا بخشی از این معضل بیکاری حل شود. مثلا در همین تهران آن قدر کافه رستوران وجود دارد که یا نیرو ندارند یا نیروی متخصص و کارآزموده ندارند. اگر ما می‌توانستیم در سیستم آموزش و پرورشمان به افراد مهارت‌هایی را یاد می‌دادیم که بعدها فرد به جای شکستن شیشه‌ ماشین و دزدی کردن، به خوبی پیتزا درست می‌کرد، جامعه‌مان به آرامش می‌رسید و دولت هم به منفعت زیادی می‌رسید. ما می‌توانیم دانشگاه‌های بزرگی در تمام شهرهای ایران برای تربیت نیروی انسانی در حوزه‌های پذیرایی، آشپزی و مدیریت آموزش دهیم و افراد زیادی به واسطه‌اش نان بخورند و به جامعه آسیب نرسانند و دولت برای بازگشت آنها به حالت عادی هزینه‌ بیشتری نکند. اساسا معتقدم که دو گروه در جامعه باید به لحاظ مالی تأمین باشند؛ یکی نیروهای آموزش و پرورش، و دیگری نیروی انتظامی. یعنی کسانی که امروز از ما حفاظت می‌کنند و کسانی به واسطه‌ عملکردشان بعدها از ما حفاظت می‌کنند.

شما در شهرهای کوچک و روستاها کاری کرده‌اید تا افراد در زادگاه‌شان بمانند و مهاجرت نکنند و همانجا تولید و درآمد داشته باشند؟

حدود 15سال پیش، من نخستین شخصی بودم که در تلویزیون به مخاطب‌هایم گفتم خانه‌های قدیمی‌تان را به اقامتگاه بومگردی تبدیل کنید و به مسافرانی که آنجا می‌آیند، غذاهای سنتی خودتان را بفروشید. به‌طور گسترده‌ای تلاش کردم تا مردم هم در شهرهای بزرگ ثروتمند و هم در روستای فقیر خانه‌های قدیمی‌شان را خراب نکنند.

در روستاها دقیقا چه آموزش‌هایی دادید؟

در سفرهایم با افراد صحبت می‌کردم و برایشان تا حد ممکن از اصول رایج پذیرش مسافران در خانه‌های بومگردی و رستوران‌های سنتی آموزش می‌دادم. مثلا برای خانم‌ها می‌گفتم که چطور برای مسافرانشان سفره بیندازند، به جای استفاده از ظروف یک‌بار مصرف از چه راهکارهایی استفاده کنند و...

بازخوردی هم از چنین آموزش‌هایی داشته‌اید؟

خیلی زیاد. بارها و بارها پیش آمده که برای جوان‌های بیکاری که در مناطق مختلف با آنها مواجه می‌شدم، پیشنهاد ساخت اقامتگاه بومی را دادم و آنها هم خودشان تلاش کردند و کارشان به ثمر رسید. بعضی‌ از آن‌هم هم بعدها گفته‌اند که از این طریق هم بیکاری‌شان از بین رفته و هم اوضاع مالی‌شان خوب شده است. از این نمونه‌ها در قشم، بوشهر، بندرعباس، مناطق شمالی و غربی ایران و... فراوان دارم. حتی به کسانی که در مناطق دورتر خواهان چنین آموزش‌هایی بوده‌اند، گفته‌ام که اصول پذیرش مسافر و پذیرایی از او را رایگان به شما آموزش می‌دهم.

خاطره‌ای هم دارید که برای‌مان تعریف کنید؟

بگذارید یکی از بامزه‌ترین و البته جدیدترین‌هایش را برایتان بگویم. چند وقت پیش به جزیره‌ کیش سفر کرده بودم. وقتی به بازار ماهی‌فروش‌ها رفتم، مسافران زیادی دورم جمع شدند که کدام ماهی را بخریم و چطور آن را بپزیم. تک به تک و با حوصله تمام برای‌شان توضیح دادم که هر ماهی را چطور باید بپزند و بخورند. حتی خودم میگوی شور را خریدم و به آنها پیشنهاد کردم تا آن را مثل آجیل بخورند. همه هیجان‌زده شدند و تعداد زیادی از همین میگوها فروش رفت. چنین کارهایی خیلی برایم جالب و باحال است.؛ چون باید چرخ جوامع محلی بچرخد. همانجا یکی از فروشندگان آمد پیشم و گفت: آقا من امروز هیچی نفروختم و فقط هم ماهی شوریده دارم. من هم ایستادم کنارش و بلند بلند گفتم: ماهی شوریده تازه داریم... بعد مردم آمدند و برای‌شان توضیح دادم که باید کمر ماهی را باز کنید و کشمش و پیاز و گردوی تفت‌داده‌شده را داخل آن بگذارید و بعد کل ماهی را سرخ کنید. من تمام ماهی‌های آن مرد را فروختم.

پس حاضر هستید که از شهرت و اعتبار خودتان خرج کنید؟

بله! چون هدفم این است که جوامع محلی و بومی باقی بمانند. بارها وقتی به روستا یا شهری دورافتاده رفته‌ام و آنجا خوردنی جالبی دیده‌ام، درباره‌ همان خوراکی در برابر دوربین‌های موبایل‌شان توضیح داده‌ام و آنها فیلم گرفته‌اند و مثلا در اینستاگرام‌شان گذاشته‌اند و اتفاقا مشتری‌هایی هم به واسطه‌ آن فیلم برای آنها پیدا شده است. چنین کارهایی برایم اهمیت زیادی دارد. همه‌‌چیز پول نیست. من ثروت را در این می‌بینم که تلاش کنیم اگر در جایی خانه‌ای با قدمت مثلا 100یا 200ساله وجود دارد، آن را پابرجا نگه داریم تا فرزندانمان در سال‌های آینده هم بتوانند آن را ببینند. من ثروت و میهن‌دوستی را اینطور می‌بینم و می‌فهمم.

تلاش کرده‌اید که سرمایه‌ آشپزی ایران را به خارجی‌ها هم آموزش دهید؟

یکی از مهم‌ترین آرزوهایم در زندگی این است که بتوانم هر چه بیشتر فرهنگ آشپزی ایران را به خارجی‌ها صادر کنم. دو سال در دانشگاه اسلام شناسی و زبان شناسی سوئیس تاریخ آشپزی ایران را تدریس کردم. به آنها یاد دادم که ایرانی‌ها انار را کشف و پرورش دادند و بعد انار را با هزاران طعم مختلف به افراد دیگر معرفی کردند. هیچ وقت کارهای خودمان را پررنگ و ارزشمند جلوه نمی‌دهیم. کشورهای همسایه تاریخ ما را برمی‌دارند و با هزار رنگ و لعاب دیگر به نام خودشان ثبت می‌کنند. حفاظت از تک تک داشته‌های اصیل ایرانی و تلاش در این راه، شادی‌آفرین است.







یکی از شخصیت‌های محبوب سامان گلریز، استاد نجف دریابندری است. او هنگام مصاحبه تعریف می‌کرد که صدها بار از کتاب مستطاب آشپزی از سیر تا پیاز (نشر کارنامه) استفاده کرده و حتی اخیرا همین کتاب را به یکی از همکارانش در تلویزیون هدیه داده است. حالا بماند که گلریز خودش کتابخوان است و کتابخانه‌ بزرگی در خانه‌اش دارد و خودش هم کتاب آشپزی نوشته است.

این خبر را به اشتراک بگذارید