تا نیستان
زبان شجاعی در نسبت با دیگر وامداران تصوف، خیالانگیزتر است
علیاکبر شیروانی
سیدمهدی شجاعی از دانشگاه به روزنامه و مجله رفت و از مجلهها و روزنامهها به داستاننویسی رسید. شجاعی به رسم روزگارش و اقتضای علائقش، نویسندهای همهفنحریف بود؛ داستاننویسی میکرد، فیلمنامه مینوشت، سرپرستی دایرهالمعارف برعهده داشت، سردبیر و مدیر مسئول بود و نشر تأسیس کرد. در این همه خط سیری از نثر و زبان شاعرانه با برداشت خاصی از نثر صوفیانه در آثارش به چشم میخورد؛ شیوهای که میتوان آن را تصوف اجتماعی نام گذارد. زبان شجاعی در نسبت با دیگر وامداران تصوف، خیالانگیزتر است و استحکام دورههای میانی نثر صوفیانه را ندارد و پیوندش با مضامین اجتماعی دشوار است، اما او نبض زمانه را در دست داشت و زبانش سکه رایج شد و به همان اندازه که زبان از محیطش تأثیر پذیرفته است، بهعنوان نویسندهای شهیر بر دوره و زمانش مؤثر بوده است. نمونههای برجسته نثر شجاعی در 2دهه 60 و70 زاده میشود و گویی با تغییر زمانه زبان همراهی نمیکند و کمتر اثر درخوری از او میبینیم.
«سرت را اگر روی پایم بگذاری، دستم را اگر در میان موهایت گم کنی، چشمهای بستهات را اگر به من بدوزی، کلام مرا شاید بهتر دریابی. صدای دلخراش خمپاره میخواهد نگذارد که تو حرفهایم را بشنوی. این جاده قلوهکن شده از گلولههای نابینای دشمن، این تکانهای بیوقفه و ناگزیز آمبولانس، غرش گاه و بیگاه هواپیماها و هلیکوپترها، ریزش بیامان گلولهها، نمیگذارند که گوش تو صدای مرا دریابد. اما من با تو سخن میگویم، رساتر از همیشه و تو حرفهایم را میشنوی، روشنتر از هر روز، به یقین. زبان گلایه ندارم، که زبان گلایه دل را مکدر میخواهد و من دلم از تو روشن و صافی و زلال است. اما چرا چنین شد؟ تو دور از چشم من چه کردی، تو پنهان از من با خدا چه گفتی که دست خدا تقدیر را اینگونه رقم زد؟ اکنون که گذشته است کتمان نکن، بگو.»