• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
سه شنبه 18 آذر 1399
کد مطلب : 118115
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/ADrq7
+
-

عصیان بی‌دلیل

مخملباف عصیانگر بود و این عصیان در نوشته‎‌‎هایش نمون کامل دارد

نثر
عصیان بی‌دلیل


  علی‌اکبر شیروانی  

 در غیاب بسیاری از داستان‎‌‎نویسان دهه‎‌‎های قبل و در نیاز به چهره‎‌‎های نو، محسن مخملباف یکه‎‌‎تاز دهه60 بود. در داستان و داستان کوتاه و فیلمنامه و در بسیاری از چیزهای دیگر چهره بود و خودش به این چهره بودن واقف‌بود و کم نمی‎‌‎گذاشت در هرچه می‎‌‌توانست. مخملباف عصیانگر بود و این عصیان در نوشته‎‌‎هایش نمون کامل دارد و نثر و زبانش هم طغیانگر است. رگه‎‌‎هایی از راهی که دهه‎‌‎های قبل در نوگرایان زبان آغاز شده بود و راه دیگری که ساختارشکنان زبان طی کرده بودند در کارهای مخملباف دیده‌می‎‌‎شود، اما شلختگی و به‌هم‎‌‎ریختگی نثر و زبانش آن اندازه است که بعید به‎‌‎نظر می‎‌‎رسد پا بر شانه‎‌‎های آنها گذاشته‌باشد. مخملباف زبان شورشی داشت و این زبان با مضامین قصه‎‌‎هایش هم‎‌‎خون بود، اما زبانش هم مثل مضمون منطق و دلیل عصیان را نمی‎‌‎رساند و عاصی و عاجز است. زبان مخملباف زبان کوچه و بازار نبود، زبان کوچک و بازاری بود.
«گل‌‎‌‎های لاله‎‌‎عباسی باغچه‎‌‎ها را پر کرده بود، آقا نیومده بود. محبوبه‎‌‎های شب وا‌ شده بود، آقا باز نیومده بود. پیچک یاس از هره ایوان بالا رفته بود و بوش، هوش از سر آدم می‎‌‎برد، آقا بازم نیومده بود. خانوم پشت تلفن نشسته بود و هی پرس‎‌‎وجو که این وقت شب آقا کجاست. منم از صبح هی طشت طلا آوردم، دخترشونو بردم. از صبح هی آسیا بچرخ، چرخیدم. از صبح هی دختر دختر، قند عسل. تا خلقم تنگ شد و زدم به کوچه. سوار ماشین شدم، یه سر رفتم تا بازار. یه روسری برای خودم خریدم، دو جفت جوراب برای عفت. یه خورده قاقالی کیشمیش برای ملیحه. بعد پیاده رفتم تا مولوی. دلم هوای سیراب شیردون کرد. رفتم جلو. یه نگاری گرفتم، یه هزارلا. همه‎‌‎رو یه نفری خوردم. جای بچه‎‌‎م خالی که آبشو سر بکشه. بعدش یه پیاله چایی داغ، سرپا هورت کشیدم، زبونم سوخت.» 
 

این خبر را به اشتراک بگذارید