پزشک نویسنده
بهرام صادقی دوم آذرماه ۱۳۶۳ در تهران درگذشت
معراج قنبری
روزگاری که بسیاری از مخاطبان داستان، ادبیات را با آثار صادق هدایت آغاز میکردند، سخن از «ملکوت» بهرام صادقی به میان آمد؛ داستانی که نخستینبار در جنگ ادبی اصفهان خوانده و در آستانه دهه پرتلاطم 1340، در شماره نهم کتاب هفته منتشر شد. بسیاری او را پایهگذار داستان مدرن میدانند و بسیاری دیگر اما او را نمیشناسند. سال1315 در نجفآباد اصفهان متولد شد و در 14سالگی به اصفهان مهاجرت کرد. 5سال بعد در کنکور پزشکی پذیرفته و راهی تهران شد. نخستین داستان او «فردا در راه است» نام داشت و در سن 20سالگی در نشریه سخن به چاپ رسید. غلامحسین ساعدی درباره این داستان میگوید: «داستانی به ظاهر تلخ، خشک، با زبان نرم و عبوس ولی با توصیفهای ریز و دقیق. برانگیختن گیجی و حیرت خواننده، در نور مسجد و تابوت مردهای به ظاهر پیدا و ناپیدا و شک و تردید که آیا این خود مرده است که در مجلس ختم خویش حضور بههم رسانده یا نه؛ آنهم با یک ابهام ملایم و بیهیچ گرتهبرداری از سبک و سیاق معمول رایج در داستاننویسی آن روزگار.» روزگار دهه 1330 بود و داستانهای او یکی پس از دیگری در نشریههای معتبر به چاپ میرسید. نخستین مجموعهداستانش با نام «سنگر و قمقمههای خالی» در 34سالگی منتشر شد. 18سال گذشت و نویسنده مطرح همچنان در تلاش برای پزشکشدن. سرانجام در 37سالگی از تحصیل پزشکی فارغ شد و درست یک سال بعد کتاب ملکوت منتشر شد. در میانههای پزشکی و نویسندگی، صادقی شعر هم میگفت. با نام مستعار «صهبا مقداری». ضیاء موحد درباره صادقی میگوید: «در دوره اول، بهرام صادقی تحتتأثیر حزبتوده است. این دوره ایدئولوژیزدگی اوست و آثار این دورهاش اصلا شعر نیست و ارزشی هم ندارد. پس تحلیلی هم از آن نمیتوان داشت. اما در دوره دوم، بهرام صادقی کمکم متوجه میشود که هنر، نوعی استقلال میطلبد و هنر اصیل با شعاردادن میانهای ندارد. حالا بهرام صادقی در دوران تردید میان شعر و داستان است. شاید در همین دوره است که متوجه میشود که شاعر نیست». صادقی نویسنده مبهمی است؛ دستکم برای عوام. تکهنوشتهها و جملههایش و حتی آن شعرهایی که میگفت امروز اینور و آنور منتشر نمیشود. سینما هم در بیشتر دیدهشدن و درک مهمترین اثر ادبی او موفق نبود. خسرو هریتاش در سال 1355 فیلم «ملکوت» را ساخت - فیلمی که تنها در پنجمین جشنواره جهانی فیلم تهران به نمایش درآمد - و هرگز اکران عمومی نشد؛ فیلمی که نایابترین فیلم تاریخ سینمای ایران است، نه در هیچ نهاد و سازمان سینماییای و نه نزد بهمن فرمانآرا، تهیهکنندهاش یافت نمیشود. بهرام صادقی در چند دهه اخیر روبه بیشتر فراموششدن بود، اما در سالهای اخیر اوضاع کمی بهتر شد. ملکوت در خارج از ایران به چند زبان ترجمه شد و ظاهرا کارهایی نیز براساس داستانهای او درحال نوشتهشدن است. نامه هوشنگ گلشیری در مجلس ترحیم بهرام صادقی با این جملهها به پایان رسید: «من که مطمئنم، همه مطمئنیم. تلفن کردیم به هرجا که سراغ داشتیم. اصلا چند سالی بود که بهندرت پیدایش میشد. سراغی از کسی نمیگرفت. حتی وعده هم نمیگذاشت تا خلف وعدهای بکند، کار داشت. میگفت: «دارم کار میکنم، این بار دیگر جدی است.» خب، مگر نمیشود این یکبار دیگر جدی دست بهکار شده باشد؟ مگر نمیشود از پس چند سالی ممارست، قلب را برای چند ثانیه از کوبش بازداشت؛ بهخصوص که آدم پزشک هم باشد؟ تا بهشتزهرا هم که برده باشندش از توی ماشین و در یک توقف کوتاه گریخته، یا حتی از خاک گریخته است. بهرام صادقی باز هم خلف وعده کرده است، نه با ما، که با مرگ؛ سرش را بیخ طاق کوبیده. میآید، همین حالا و از آن در، میایستد، سیگاری لای دو انگشت دراز و باریک، با آن چشمهای مهربان و زهرخندی بر لب آنجاست؛ بلند و باریک. نگاهمان میکند که «دیدید که باز... » نگاه کنید: آمده است، زنده است. بهرام صادقی همیشه زنده است». برای مطالعه بیشتر درباره زندگی و آثار بهرام صادقی، به شماره 135نشریه بخارا (بهمن و اسفند 1398) و کتاب «بهرام صادقی: بازماندههای غریبی آشنا» نوشته محمدرضا اصلانی میتوان رجوع کرد.