ناسرودهها
نوشتههای خرسند به مذاق مخاطبی که سر پر سودایی داشت خوش مینشست
علیاکبر شیروانی
1357بود و از «هابیل و قابیل» «مرثیهای ناسروده مانده» بود و «برزیگران دشت خون» اندکاندک به «آن جا که حق پیروز است» میرسیدند و اینها همه کتابهای پرویز خرسند بود که به روایتی به چاپهای میلیونی میرسید. 1357 بود و تلاطم آن اندازه بود که هیچکس از دیروز و امروز و فردایش خبر نداشت و توأمان همه دنبال پیوند این سه بودند و پرویز خرسند اندکی از ادبیات کهن و قدری شاعرانگی نیما یوشیج و مقداری ادبیات دینی و گرتهای از تاریخ را به هم میآمیخت و مینوشت و به مذاق مخاطبی که سر پر سودایی داشت خوش مینشست. خرسند بیش از دیگرانی که نامش به آنها گره خورده است، ازجمله دکتر شریعتی، برای ادبیات جایگاه قائل بود و نثر و زبانش نسبت به دیگران صمیمی، دلنشین و شاعرانهتر بود و بسیار کم ادعاتر. تکرار پرویز خرسند در خود و در سالهای بعد در دیگران آن اندازه بود که خرسند بهزودی فراموش شد و به همان سالها پیوند خورد.
«اینک ما در خون شکسته و در خاک خفته در دادگاه زمانه قابیل، جز کلاغان- که بوی خاک و خون تازه میدهند- چه گواهیمان هست؟ و کیست که بوی خاک را دلیل عصمتمان بشناسد و رنگ خونمان را بر بال سیاه کلاغان دریابد؟ ما را چگونه به یاد آورند که در خاکمان پنهان کردهاند و دارها برچیده، خونها شستهاند؟ کلاغان، این قاصدان شب و سرما و زمستان، تنها شاهدان نخستین کشتار ما بودند و نخستین گورسازان ما. کلاغان، این راویان قصههای دروغ، قابیل را آموختند که پیکر پریشان به خون خفتهمان را که پرچم رسوایی قاتل بود، در دل خاک تیره پنهان کند و مظلومیت پر خونمان را از صفحه ذهنها بشوید. چنین شد که فرزندان مظلوم بر سفره ظالم نشستند و بستگان مقتول به خدمت قاتل درآمدند و کلاغان با همه سیاهکاریشان بر بام کبوتران قاصد نشستند و با قارقار دروغشان، روزداران را به شب بردند».