بریدن یا خیانت
گفتوگو با احمدرضا کریمی از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق
محمد رحمانی
برای درک چرایی بریدن و همکاری چریکها با نهادهای امنیتی به سراغ احمدرضا کریمی رفتم؛ چریکی که در زمان رژیم پهلوی دستگیر و حاضر به همکاری و مصاحبه شد و حتی متن اعترافات تلویزیونی افراخته- که البته هرگز به پخش نرسید- را او تنظیم کرده است. در جریان زندانیشدن دکتر علی شریعتی نیز نقلها و اسنادی وجود دارد که وی بهعنوان زندانی درصدد تخلیه شریعتی بوده است. بعد از پیروزی انقلاب نیز وی به همین جرم دستگیر و محاکمه شد و مجددا به همکاری با نهادهای امنیتی پرداخت که پس از آزادی به تحقیق و پژوهش در تاریخ معاصر ایران مشغول شد.
چریکی که دست از زندگی شسته و قرص سیانور زیرزبان خود دارد و هر لحظه احتمال مرگش میرود، چه اتفاقی میافتد که میبُرد؟ و نکته بعدی که میخواهیم برایمان روشن کنید این است که تفاوت بریدن و خیانت در چیست؟
بریدن انواعی دارد که یک نوع آن خیانت است. برای نوع دیگرش هم هر اسمی میتوان گذاشت. چند مورد را مثال میزنم، کورش لاشایی، عضو سازمان انقلابی بود. سازمان انقلابی، جریانی در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور و وابسته به حزب توده محسوب میشد که بعد از اختلاف چین و شوروی و بعد از اینکه فروتن و قاسمی از حزب توده جدا شدند و به چین گرایش پیدا کردند، این جمع هم از کنفدراسیون جدا شدند که شاخصترین افرادشان کورش لاشایی، پرویز نیکخواه، خانبابا تهرانی و سیروس نهاوندی بودند. اینها کسانی بودند که در سازمان انقلابی حزب توده ایران جمع شدند و نخستین انشعاب مائوییستی را شکل دادند. این افراد، ذهنیتی درباره ایران داشتند که آن را یک کشور فئودالیته میدانستند. در اصل مائوییستها و بهخصوص سازمان انقلابیها، بهدنبال جنگ دهقانی بودند. بهمن قشقایی را برای جنگ عشیرهای و دهقانی فرستادند که او هم خودش را تحویل داد و اعدام شد. نگاهی که این افراد به جامعه ایران و به مجموع شرایط سیاسی، اقتصادی، جغرافیایی و تاریخی کشور داشتند، با آن چیزی که در کشور میگذشت، کاملا مغایر بود و این چیزی است که خودشان نیز بارها گفتهاند و در این میان خانبابا تهرانی از همه قشنگتر صحبت کرده است.
ساواک زیاد تلاش نکرد که آنها را قانع کند؛ خودشان مقداری شرایط را متوجه شده بودند و اگر دستگیر میشدند، شرایط زندانیشدن و تنهاماندن و از همهچیز منفکشدن، آنها را بهجایی میرساند که ببرند. البته مقاومتها فرق دارد؛ آنها خودشان به این نتیجه میرسیدند و فقط کافی بود تحلیلهای بیژن جزنی و بعضی از تحلیلهای درونی چریکهای فدایی را که میگویند بورژوازی کمپرادور در کشور حاکم است، به آنها بدهند.
ساواک، هوشمندی ایجاد فرایندشکستن و تغییر درونی زندانی را داشت؟ چون الان تصویر عامی که از ساواک وجود دارد این است که یک دجالی بود که فقط میزد و میگرفت!
ساواک از اینگونه هوشمندیها داشت. ساواک حتی پیشنهادهای منطقی را قبول میکرد. خود من پیشنهادهایی داشتم که قبول کرد؛ راجع به اینکه چرا آثار مجاهدین را به آقایان روحانیون نمیدهید تا بخوانند؟ بعضیهایشان مثل رسولی و برخی دیگر از افراد ردهپایین شوت بودند و میگفتند اینها را خواندهاند و از بر هستند اما آدمهایی مثل حسینزاده و حتی عضدی بهرغم اینکه به خشونت مشهور شدهاند، میدانستند که وقتی طرف میگوید من فقط تفسیر نامه حضرت علی(ع) به عثمانبنحنیف و تفسیر سوره محمد(ص) و کتاب امامحسین(ع) را خواندهام و دیگر چیزی از مجاهدین نخواندهام، میفهمیدند که طرف راست میگوید. خبر داشتند که مجاهدین در بعضی از کتابهایشان چون از دیالکتیک و مائو و مارکس و لنین صحبت کردهاند، آنها را به آقایان نمیدهند چون میدانستند که علما روی آن حساس هستند.
بهنظر شما کسانی که میبرند، از نظر ایدئولوژیک خالی میشوند؟
اغلب کسانی که بعد از انقلاب بریدند، مشکلی که داشتند این بود که با حکومتی مواجه بودند ضدامپریالیسم؛ یعنی میتوانستند با بار ارتجاعیدادن به ماهیت جمهوری اسلامی، تحلیلهای دیگرشان را توجیه کنند. باید اصلی و فرعی میکردند و میگفتند در مبارزه اصل و فرع کدام هستند؛ این اصلی و فرعیکردن بین مارکسیستها بسیار متداول بود و چیزی که بعد از انقلاب خیلیها را به بریدن واداشت، همین امر بود.
در سال54چطور؟
در آن سال مسئله فرق داشت... انواع بریدنها را میگفتم که یکی امثال لاشاییها بودند که کشور را دهقانی و فئودالی میدانستند و میدیدند اینگونه نیست. اینها خیلی زودتر تغییر میکردند. نخستین کسی که برید نیکخواه بود و بعد از او لاشایی و صادقی بودند. اینها همه کسانی بودند که به چین و کوبا هم رفته بودند.
تودهایها چرا بریدند؟
اولین بریدههای تودهایها به سالهای 33و 34 و برخورد فرمانداری نظامی مربوط میشود. کافی بود فقط اطلاعات به آنها برسد که رهبران فرار کردهاند، در امن و آسایشاند و تتمه این رهبران که باقی ماندند- مانند دکتر بهرامی و دکتر مرتضی یزدی- تسلیم شدند. صرفاً کافی بود یک تودهای بداند که دکتر یزدی بریده است. این همه فحاشی میکنند به تودهایها که توبهنامه نوشتند؛ آخر چرا ننویسند؟ وقتی رهبر و تئوریسینشان یعنی دکتر یزدی را که از خیلیها مقاومتر و باصلاحیتتر میدانستند و همینطور بهرامی را میبینند که بریدهاند و مبارزه را باطل میدانند، چرا نبرند؟ اینها آدمهای کوچکی نبودند و جزو 53 نفر بودند.
یعنی نیروهایشان انگیزه مقاومت نداشتند؟
بله، دیگر واقعا انگیزه نداشتند. برای مثال خسرو روزبه شهرت پیدا کرد و چو انداختند که مقاومت کرد و قهرمان بود و از این حرفها... . او زودتر از همه برید، اطلاعات مربوط به همه نفراتش را هم داد و چون قتلهای زیادی زیرنظر او انجام شده بود، او را کشتند؛ اما وحید افراخته را چرا کشتند؟ چون اعلام شده بود که قاتل آمریکاییهاست. خودشان هم پشیمان بودند از اینکه مسئله را به این شکل اعلام کردند. البته زمانی که اعلام کردند، میخواستند به شاه پُز بدهند که ما توانستیم و او را گرفتیم. بریدههای تودهای و سازمان انقلابی اینچنین بودند که گفتم... اما در چریکهای فدایی خلق، بریده نمیبینیم. ما یکی دو نفر را میبینیم، نوشیروانپور یا جعفر کوشآبادی که شاعر و هوادارشان بود یا قلیچخانی که ورزشکار و هوادارشان بود؛ این افراد مصاحبه تلویزیونی کردند و یک چیزی گفتند. در سال55 هم یک نفر به نام یونس آرتابانی مصاحبه کرد که چندان اهمیتی نداشت.
البته نوشیروانپور را چریکها کشتند که جزو کارهای بسیار زشت آنها بود و همه گروهها آن را تقبیح کردند که او را نمیتوان خائن خطاب کرد. بعداً آمدند توجیه کردند که بابت اطلاعاتی که داده است این اتفاق افتاده. خود افراد زندانی بعدا آمدند و گفتند که اصلا آنقدر اطلاعات نداشته که مهم باشد. این اتفاقات بهخاطر ضعفشان بود و نمیکشیدند و تحملشان کم بود.
درباره چریکها میتوانید مقداری بیشتر توضیح دهید.
چریکهای فدایی خلق، انگیزه کافی برای نبریدن و استقامت درباره مشی و استراتژیشان داشتند. ممکن بود در بازجویی ببرند و اطلاعات بدهند اما ما راجع به بریدنی صحبت میکنیم که فرد کلا کنار بگذارد و برگردد. راجعبه این صحبت نمیکنیم که چرا کسی در بازجویی ضعف نشان داده؛ در واقع هیچکسی را نداریم که ضعف نشان نداده باشد. اغلب چیزهایی که گفته شده، افسانههایی است که افراد برای خودشان ساختند.
میخواهید روند تاریخنگاری این افراد را نقد کنید؟
ببینید! چندین کتاب درباره شخصی نوشتهاند و او را قهرمان جلوه دادهاند. او موجب قتل 2نفر در درگیریها شده است. اسم نمیبرم ولی از او قهرمان ساخته شد؛ چرا؟ بهخاطر اینکه با کسانی که بعد از انقلاب اسلامی در ارگانهایی مسئول بودند رفاقت داشت. ایشان در دادستانی کار میکرد و مسئول این بود که خوانندههایی نظیر بنان و قوامی و امثال آنها را احضار کند... با بدترین لحن با آنها صحبت میکرد که دیگر نباید دنبال لهو و لعب و کثافتکاریهایی که میکردید، بروید. همانطور که با خوانندگان زن کابارهای حرف میزدند، همانطور با بنان و قوامی صحبت میکردند؛ یعنی اصلا صلاحیت این مسئولیت را نداشتند ولی بهخاطر رفاقت این مسئولیت را به آنها داده بودند. میخواهم بگویم که برخی از بریدهها، غیربریده عنوان میشوند. فقط این نبوده که ضعف نشان دادهاند بلکه کسانی بودند که به حکایت اسناد و مدارکشان بریده بودند و با رژیم شاه همکاری میکردند. در چریکها کسانی را داشتیم که از ضعف بریدهاند، یونس آرتابانی علتبریدنش ضعف بود. امثال نوشیروانپور و کوشآبادی و قلیچخانی بهخاطر ضعفشان مصاحبه کردند ولی کوشآبادی دوباره علیه رژیم شاه شعر گفت و قلیچخانی نشریه منتشر کرد.
یعنی فقط میخواستند از زیرفشار بیرون بیایند؟
بله، آن زمان فشار بود. گذشته از این، این آدمها هنگام آفرینششان به خداوند تعهد نسپردند که زیرکابل دوام بیاورند؛ نمیشود از همه توقع داشت مقاومت کنند. یک نفر را گرفتند که طرف درحد این بود که در تریایی شعرش را بخواند و دیگران نیز بهبه و چهچه کنند و گاهی رفقای روشنفکرش را در کتابفروشیها ببیند. بعد او را بهخاطر دوتا شعری که سروده بود، به اندازه یک چریک زدند؛ از این فرد توقع داری که شکنجه را به اندازه بهروز دهقانی تحمل کند؟
این با آن هوشمندی ساواک که قبلا گفتید تناقض نداشت؟
نه. بستگی به این داشت که بهدست چه کسانی بیفتند...
به مقدسات هم فحش میدادند؟
من خودم شاهد نبودم اما شاهد این بودم که برای پروندهسازی، از 10سال قبل سؤال میپرسیدند و پرونده میساختند.
در مورد چند گروه مانند حزب توده صحبت کردیم. چریکهای فدایی خلق که گفتید بریده جدی نداشتند. بعد میرسیم به سازمان مجاهدین خلق که شما، فقیه دزفولی و وحید افراخته ذیل بریدههای آن تعریف میشوید. درباره بریدههای سازمان صحبت کنید.
بریدههای قبل و بعد از تغییر ایدئولوژی را باید کاملا از هم تفکیک کنیم. در سالهای قبل از انقلاب مسئله این است که افراد تا سال54 نمیبرند. در زندان و بازجویی موفق و سرفراز هستند ولی از سال54 به بعد که آن اتفاقات در بیرون افتاده است و میبینند سازمانی که برایش یقهدرانی و فداکاری میکردند، این از توی آن درآمده و رسماً اعلام کرده که ما مسلمان نیستیم و مارکسیست شدهایم و یکسری را هم کشته است (شناخت شخصی بعضیها باعث شده بود عدهای هم به آنها سمپاتی پیدا کنند والا تفکیک میکردند اختلاف تشکیلاتی و ایدئولوژیک را) به هرحال این پرونده سیاهی که یکمرتبه جلوی چشمشان قرار گرفت، باعث شد از 54 به بعد ببرند. آدمی بود که از 51تا 54 نبریده بود...
جریان سپاس را جزو همین دسته میدانید؟
همان جریانات تقریباً باعث شده بود اما یک علت دیگر شرایطی بود که سازمان مجاهدین در زندان برای آنها فراهم کرده بودند و زندان در زندانی که درست کرده بودند باعث میشد که افراد بترسند که مبادا اگر بیشتر از این در زندان بمانند، از پا در بیایند و ببرند...