• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
دو شنبه 3 آذر 1399
کد مطلب : 116564
+
-

بریدن یا خیانت

گفت‌وگو با احمدرضا کریمی از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق

بریدن یا خیانت

  محمد رحمانی  

برای درک چرایی بریدن و همکاری چریک‌ها با نهادهای امنیتی به سراغ احمدرضا کریمی رفتم؛ چریکی که در زمان رژیم پهلوی دستگیر و حاضر به همکاری و مصاحبه شد و حتی متن اعترافات تلویزیونی افراخته- که البته هرگز به پخش نرسید- را او تنظیم کرده است. در جریان زندانی‌شدن دکتر علی شریعتی نیز نقل‌ها و اسنادی وجود دارد که وی به‌عنوان زندانی درصدد تخلیه شریعتی بوده است. بعد از پیروزی انقلاب نیز وی به همین جرم دستگیر و محاکمه شد و مجددا به همکاری با نهادهای امنیتی پرداخت که پس از آزادی به تحقیق و پژوهش در تاریخ معاصر ایران مشغول شد.

  چریکی که دست از زندگی شسته و قرص سیانور زیرزبان خود دارد و هر لحظه احتمال مرگش می‎‌‎رود، چه اتفاقی ‎‌می‌افتد که می‎‌‎بُرد؟ و نکته‎‌‎ بعدی که می‎‌‎خواهیم برایمان روشن کنید این است که تفاوت بریدن و خیانت در چیست؟
بریدن انواعی دارد که یک نوع آن خیانت است. برای نوع دیگرش هم هر اسمی می‎‌‎توان گذاشت. چند مورد را مثال ‎‌می‌زنم، کورش لاشایی، عضو سازمان انقلابی بود. سازمان انقلابی، جریانی در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور و وابسته به حزب توده محسوب می‌شد که بعد از اختلاف چین و شوروی و بعد از اینکه فروتن و قاسمی از حزب توده جدا شدند و به چین گرایش پیدا کردند، این جمع هم از کنفدراسیون جدا شدند که شاخص‎ترین افرادشان کورش لاشایی، پرویز نیکخواه، خان‎‌‎بابا تهرانی و سیروس نهاوندی بودند. اینها کسانی بودند که در سازمان انقلابی حزب توده‎‌‎ ایران جمع شدند و نخستین انشعاب مائوییستی را شکل دادند. این افراد، ذهنیتی درباره‎‌‎ ایران داشتند که آن را یک کشور فئودالیته می‌دانستند. در اصل مائوییست‎‌‎ها و به‎‌‎خصوص سازمان انقلابی‎‌‎ها، به‌دنبال جنگ دهقانی بودند. بهمن قشقایی را برای جنگ عشیره‌‎‌‎ای و دهقانی فرستادند که او هم خودش را تحویل داد و اعدام شد. نگاهی که این افراد به جامعه ایران و به مجموع شرایط سیاسی، اقتصادی، جغرافیایی و تاریخی کشور داشتند، با آن چیزی که در کشور می‌گذشت، کاملا مغایر بود و این چیزی است که خودشان نیز بارها گفته‎‌‎اند و در این میان خان‎‌‎بابا تهرانی از همه قشنگ‎‌‎تر صحبت کرده است.
ساواک زیاد تلاش نکرد که آنها را قانع کند؛ خودشان مقداری شرایط را متوجه شده بودند و اگر دستگیر می‎‌‎شدند، شرایط زندانی‌شدن و تنها‌ماندن و از همه‌‌چیز منفک‌شدن، آنها را به‌جایی می‎‌‎رساند که ببرند. البته مقاومت‌‎‌‎ها فرق دارد؛ آنها خودشان به این نتیجه ‎‌می‌رسیدند و فقط کافی بود تحلیل‌های بیژن جزنی و بعضی از تحلیل‎‌‎های درونی چریک‎‌‎های فدایی را که می‎‌‎گویند بورژوازی کمپرادور در کشور حاکم است، به آنها بدهند.

  ساواک، هوشمندی ایجاد فرایندشکستن و تغییر درونی زندانی را داشت؟ چون الان تصویر عامی که از ساواک وجود دارد این است که یک دجالی بود که فقط می‎‌‎زد و می‎‌‎گرفت! 
ساواک از اینگونه هوشمندی‎‌‎ها داشت. ساواک حتی پیشنهادهای منطقی را قبول می‎‌‎کرد. خود من پیشنهادهایی داشتم که قبول کرد؛ راجع به اینکه چرا آثار مجاهدین را به آقایان روحانیون نمی‎‌‎دهید تا بخوانند؟ بعضی‎‌‎هایشان مثل رسولی و برخی دیگر از افراد رده‌پایین شوت بودند و ‎‌‎می‌گفتند اینها را خوانده‌اند و از بر هستند اما آدم‌‎هایی مثل حسین‎‌‎زاده و حتی عضدی به‌‎رغم اینکه به خشونت مشهور شده‌اند، می‎‌‎دانستند که وقتی طرف می‎‌‎گوید من فقط تفسیر نامه‎‌‎ حضرت علی(ع) به عثمان‌بن‌حنیف و تفسیر سوره محمد(ص) و کتاب امام‌حسین(ع) را خوانده‌‎‌‎ام و دیگر چیزی از مجاهدین نخوانده‎‌‎ام، می‎‌‎فهمیدند که طرف راست می‌‌‎گوید. خبر داشتند که مجاهدین در بعضی از کتاب‎‌‎هایشان چون از دیالکتیک و مائو و مارکس و لنین صحبت کرده‌اند، آنها را به آقایان نمی‌‎‌‎دهند چون می‌‌‎دانستند که علما روی آن حساس هستند.

  به‌نظر شما کسانی که می‎‌‎برند، از نظر ایدئولوژیک خالی ‎‌می‌شوند؟
اغلب کسانی که بعد از انقلاب بریدند، مشکلی که داشتند این بود که با حکومتی مواجه بودند ضدامپریالیسم؛ یعنی ‎‌‎می‌توانستند با بار ارتجاعی‎‌‎دادن به ماهیت جمهوری اسلامی، تحلیل‎‌‎های دیگرشان را توجیه کنند. باید اصلی و فرعی می‎‌‎کردند و می‎‌‎گفتند در مبارزه اصل و فرع کدام هستند؛ این اصلی و فرعی‌کردن بین مارکسیست‎‌‎ها بسیار متداول بود و چیزی که بعد از انقلاب خیلی‎‌‎ها را به بریدن واداشت، همین امر بود.

  در سال54چطور؟
در آن سال مسئله فرق داشت... انواع بریدن‎‌‎ها را می‎‌‎گفتم که یکی امثال لاشایی‎‌‎ها بودند که کشور را دهقانی و فئودالی می‎‌‎دانستند و می‌دیدند اینگونه نیست. اینها خیلی زودتر تغییر می‎‌‎کردند. نخستین کسی که برید نیکخواه بود و بعد از او لاشایی و صادقی بودند. اینها همه کسانی بودند که به چین و کوبا هم رفته بودند.

  توده‌ای‌ها چرا بریدند؟
اولین بریده‎‌‎های توده‎‌‎ای‎‌‎ها به سال‌های 33و 34 و برخورد فرمانداری نظامی مربوط می‎‌‎شود. کافی بود فقط اطلاعات به آنها برسد که رهبران فرار کرده‌اند، در امن و آسایش‎‌‎اند و تتمه این رهبران که باقی ماندند- مانند دکتر بهرامی و دکتر مرتضی یزدی- تسلیم شدند. صرفاً کافی بود یک توده‎‌‎ای بداند که دکتر یزدی بریده است. این همه فحاشی می‎‌‎کنند به توده‎‌‎ای‎‌‎ها که توبه‌نامه نوشتند؛ آخر چرا ننویسند؟ وقتی رهبر و تئوریسین‌شان یعنی دکتر یزدی را که از خیلی‎‌‎ها مقاوم‎‌‎تر و باصلاحیت‌تر می‎‌‎دانستند و همین‎‌‎طور بهرامی را می‎‌‎بینند که بریده‎‌‎اند و مبارزه را باطل می‎‌‎دانند، چرا نبرند؟ اینها آدم‎‌‎های کوچکی نبودند و جزو 53 نفر بودند.

  یعنی نیروهایشان انگیزه‎‌‎ مقاومت نداشتند؟
بله، دیگر واقعا انگیزه نداشتند. برای مثال خسرو روزبه شهرت پیدا کرد و چو انداختند که مقاومت کرد و قهرمان بود و از این حرف‌ها... . او زودتر از همه برید، اطلاعات مربوط به همه‎‌‎ نفراتش را هم داد و چون قتل‎‌‎های زیادی زیرنظر او انجام شده بود، او را کشتند؛ اما وحید افراخته را چرا کشتند؟ چون اعلام شده بود که قاتل آمریکایی‎‌‎هاست. خودشان هم پشیمان بودند از اینکه مسئله را به این شکل اعلام کردند. البته زمانی که اعلام کردند، می‎‌‎خواستند به شاه پُز بدهند که ما توانستیم و او را گرفتیم. بریده‎‌‎های توده‎‌‎ای و سازمان انقلابی این‎‌‎چنین بودند که گفتم... اما در چریک‎‌‎های فدایی خلق، بریده ‎‌نمی‌بینیم. ما یکی دو نفر را می‌بینیم، نوشیروان‌پور یا جعفر کوش‎‌‎آبادی که شاعر و هوادارشان بود یا قلیچ‎‌‎خانی که ورزشکار و هوادارشان بود؛ این افراد مصاحبه‎‌‎ تلویزیونی کردند و یک چیزی گفتند. در سال55 هم یک نفر به نام یونس آرتابانی مصاحبه کرد که چندان اهمیتی نداشت.
البته نوشیروان‎‌‎پور را چریک‎‌‎ها کشتند که جزو کارهای بسیار زشت آنها بود و همه‎‌‎ گروه‎‌‎ها آن را تقبیح کردند که او را نمی‎‌‎توان خائن خطاب کرد. بعداً آمدند توجیه کردند که بابت اطلاعاتی که داده است این اتفاق افتاده. خود افراد زندانی بعدا آمدند و گفتند که اصلا آن‌قدر اطلاعات نداشته که مهم باشد. این اتفاقات به‌خاطر ضعفشان بود و نمی‎‌‎کشیدند و تحملشان کم بود.

  درباره‎‌‎ چریک‎‌‎ها می‎‌‎توانید مقداری بیشتر توضیح دهید.
چریک‎‌‎های فدایی خلق، انگیزه‎‌‎ کافی برای نبریدن و استقامت درباره‎‌‎ مشی‎‌‎ و استراتژی‌‎‌‎شان داشتند. ممکن بود در بازجویی ببرند و اطلاعات بدهند اما ما راجع به بریدنی صحبت می‎‌‎کنیم که فرد کلا کنار بگذارد و برگردد. راجع‌به این صحبت نمی‎‌‎کنیم که چرا کسی در بازجویی ضعف نشان داده؛ در واقع هیچ‎‌‎کسی را نداریم که ضعف نشان نداده باشد. اغلب چیزهایی که گفته شده، افسانه‌‎‌‎هایی است که افراد برای خودشان ساختند.

  می‎‌‎خواهید روند تاریخ‎‌‎نگاری این افراد را نقد کنید؟
ببینید! چندین کتاب درباره‎‌‎ شخصی نوشته‎‌‎اند و او را قهرمان جلوه داده‎‌‎اند. او موجب قتل 2نفر در درگیری‎‌‎ها شده است. اسم نمی‎برم ولی از او قهرمان ساخته شد؛ چرا؟ به‌خاطر اینکه با کسانی که بعد از انقلاب اسلامی در ارگان‌هایی مسئول بودند رفاقت داشت. ایشان در دادستانی کار می‎کرد و مسئول این بود که خواننده‌هایی نظیر بنان و قوامی و امثال آنها را احضار کند... با بدترین لحن با آنها صحبت می‎‌‎کرد که دیگر نباید دنبال لهو و لعب و کثافت‎‌‎کاری‎‌‎هایی که می‌‎کردید، بروید. همانطور که با خوانندگان زن کاباره‌ای حرف می‎‌‎زدند، همانطور با بنان و قوامی صحبت می‌کردند؛ یعنی اصلا صلاحیت این مسئولیت را نداشتند ولی به‌خاطر رفاقت این مسئولیت را به آنها داده بودند. می‎‌‎خواهم بگویم که برخی از بریده‎‌‎ها، غیربریده عنوان می‎‌‎شوند. فقط این نبوده که ضعف نشان داده‎اند بلکه کسانی بودند که به حکایت اسناد و مدارکشان بریده بودند و با رژیم شاه همکاری می‎‌‎کردند. در چریک‎‌‎ها کسانی را داشتیم که از ضعف بریده‎‌‎اند، یونس آرتابانی علت‌بریدنش ضعف بود. امثال نوشیروان‌پور و کوش‎‌‎آبادی و قلیچ‎‌‎خانی به‌خاطر ضعفشان مصاحبه کردند ولی کوش‎‌‎آبادی دوباره علیه رژیم شاه شعر گفت و قلیچ‌خانی نشریه منتشر کرد.

  یعنی فقط می‎‌‎خواستند از زیرفشار بیرون بیایند؟
بله، آن زمان فشار بود. گذشته از این، این آدم‎‌‎ها هنگام آفرینش‌شان به خداوند تعهد نسپردند که زیرکابل دوام بیاورند؛ نمی‎‌‎شود از همه توقع داشت مقاومت کنند. یک نفر را گرفتند که طرف درحد این بود که در تریایی شعرش را بخواند و دیگران نیز به‌به و چه‌چه کنند و گاهی رفقای روشنفکرش را در کتابفروشی‎‌‎ها ببیند. بعد او را به‌خاطر دوتا شعری که سروده بود، به اندازه ‎‌‎یک چریک ‎‌‎زدند؛ از این فرد توقع داری که شکنجه را به اندازه‎‌‎ بهروز دهقانی تحمل کند؟

   این با آن هوشمندی ساواک که قبلا گفتید تناقض نداشت؟
نه. بستگی به این داشت که به‌دست چه کسانی بیفتند...

  به مقدسات هم فحش می‎‌‎دادند؟
من خودم شاهد نبودم اما شاهد این بودم که برای پرونده‌سازی‌، از 10سال قبل سؤال می‎‌‎پرسیدند و پرونده می‎‌‎ساختند.

  در مورد چند گروه مانند حزب توده صحبت کردیم. چریک‎‌‎های فدایی خلق که گفتید بریده‎‌‎ جدی نداشتند. بعد می‎‌‎رسیم به سازمان مجاهدین خلق که شما، فقیه دزفولی و وحید افراخته ذیل بریده‌های آن تعریف می‎‌‎شوید. درباره‎‌‎ بریده‎‌‎های سازمان صحبت کنید.
بریده‎‌‎های قبل و بعد از تغییر ایدئولوژی را باید کاملا از هم تفکیک کنیم. در سال‎‌‎های قبل از انقلاب مسئله این است که افراد تا سال54 نمی‎‌‎برند. در زندان و بازجویی موفق و سرفراز هستند ولی از سال54 به بعد که آن اتفاقات در بیرون افتاده است و می‌بینند سازمانی که برایش یقه‌درانی و فداکاری می‎‌‎کردند، این از توی آن درآمده و رسماً اعلام کرده که ما مسلمان نیستیم و مارکسیست شده‎‌‎ایم و یک‌سری را هم کشته است (شناخت شخصی بعضی‎‌‎ها باعث شده بود عده‎‌‎ای هم به آنها سمپاتی پیدا کنند والا تفکیک می‎‌‎کردند اختلاف تشکیلاتی و ایدئولوژیک را) به هرحال این پرونده‎‌‎ سیاهی که یک‌مرتبه جلوی چشمشان قرار گرفت، باعث شد از 54 به بعد ببرند. آدمی بود که از 51تا 54 نبریده بود...

  جریان سپاس را جزو همین دسته می‎‌‎دانید؟
همان جریانات تقریباً باعث شده بود اما یک علت دیگر شرایطی بود که سازمان مجاهدین در زندان برای آنها فراهم کرده بودند و زندان در زندانی که درست کرده بودند باعث می‎‌‎شد که افراد بترسند که مبادا اگر بیشتر از این در زندان بمانند، از پا در بیایند و ببرند...

این خبر را به اشتراک بگذارید