• سه شنبه 18 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 28 شوال 1445
  • 2024 May 07
شنبه 1 آذر 1399
کد مطلب : 116393
+
-

روایت/ نمای نزدیک از کرونا...

فریبا خانی- داستان نویس و روزنامه نگار

حالا چهره‌ ناتورالیستی کرونا بیشتر جلوی چشم ما ظاهر شده است. چهره‌ ترسناک‌ترش... آنجا که فکر می‌کنی مریض کرونایی که در خانه بستری است، حالش رو به بهبود است؛ صدایت می‌کند و شکایت می‌کند که نفسش تنگ شده تا به نزدیکش می‌روی کبود شده و بی‌هوش ...
همیشه دیر می‌رسند؛ آمبولانس‌ها را می‌گویم. هر وقت منتظر آمبولانس هستی، همان ‌لحظه‌های پراضطراب دیر می‌رسند.
می‌گویند سرشان شلوغ است این روزها ...
می‌گویند: بیمارتان تمام کرده است.
یعنی یک چراغ پرفروغ خاموش شد. یعنی پایان یک زندگی ...
بهت‌زده و شیدا می‌شوی. تمام کرده‌است؟ فقط 3روز ناخوش بود همین ...
جواز دفن. شست‌وشوی خاص. ترس اقوام از شرکت در مراسم و ... بعد در غربت غمگین گورستان عزیزت را به گور می‌سپاری.
به خانه نرسیدی از غم و اندوه و تنهایی و مرگ. می‌بینی کمی ناخوش‌احوالی ... خوش‌خیالی می‌کنی و می‌گویی این همان سینوزیت مزمن سال‌های قبل است. آلرژی کودکی است که با پاییز می‌آید یا چه ... اما فرق دارد انگار.
مستأصل می‌شوی. دم می‌کنی. عناب و بابونه و میخک.
دم می‌کنی پونه‌ کوهی و آویشن.
افاقه نمی‌کند. فردا از تب و لرز و استخوان‌درد به خودت می‌پیچی. می‌ترسی از کسی کمک بگیری. چون می‌ترسی کسان دیگری را هم به این درد دچار کنی. با زحمت خودت را به درمانگاه می‌رسانی. دکتر چشم‌بسته می‌گوید مبتلا شده‌ای ...
بر می‌گردی. فردا صبح شانه‌هایت هیچ حسی ندارند. فردا هیچ بو و مزه‌ای را نمی‌فهمی ... فردا یک تخته سنگ روی سینه‌ات سنگینی می‌کند، با درد و رنج خودت را به بیمارستان می‌رسانی برای اسکن ریه ...، شلوغ است. غوغاست. جای سوزن انداختن نیست. دیر نوبتت می‌شود ... متخصص ریه می‌گوید که ریه‌هایت تا 25 درصد درگیر شده است. باید داروی سوداک بخوری ...
با درد و ماسک و بدبختی به داروخانه می‌روی... هیچ داروخانه‌ای در شهر تهران سوداک ندارد ... خودت را به خانه می‌رسانی. بی‌حال. با گونه‌های گود، مزه از دست داده.
همه‌ دوستان و نزدیکان دست به کار می‌شوند تا سوداک پیدا کنند‌. بعضی می‌گویند آزادش هست. قیمت سوداک ایرانی تا چند روز قبل صد و 90 هزار تومان بود. حالا آزاد آن را باید 4میلیون و 600 بخری ... تازه برخی تا 20 میلیون هم این دارو را فروخته‌اند.
برخی پزشکان هم مخالفش هستند .‌.. می‌گویند این دارو عوارض بدی دارد و نباید آن را تجویز کرد.
از پنجره به غروب دلگیر پاییز می‌نگری. آنسوتر عده‌ای می‌روند عده‌ای می‌آیند. نمای مشکی کافی‌شاپی هم پیداست. درد می‌کشی. جوانان بی‌خیال، بدون ماسک بیرون کافی‌شاپ کنار هم سیگار دود می‌کنند.
این جوانان مگر جوانان عصر اینترنت نیستند .‌‌.. چرا نمی‌دانند فاصله‌ اجتماعی چیست؟ دلت می‌خواهد کنار پنجره بایستی و فریاد بزنی ... مردم التماس می‌کنم جدی‌اش بگیرید. ویروس کرونا ساعت‌ها می‌تواند در هوا باقی بماند ... و تا نیم ساعت بعد فرد دیگری را مبتلا کند. حتی زیاد نباید با هم حرف بزنید. نگاه می‌کنی رستوران بغل دست کافی‌شاپ در این بعدازظهر پاییز پر از مشتری است که بی فاصله نشسته‌اند ... اما تو ضعف داری و باید بخوابی ...
نفست تنگ است و دارو گران.
بیهوش می‌افتی. فردا صبح تمام تنت کهیر ریخته است. یک تکه آتش شده‌ای ... سرخ و تب‌دار.
دیگر کرونا آن هیولای فانتزی توی ویدئوها نیست. خنجرش زیر گلویت است.
نفست تنگ می‌شود. تلفن که زنگ می‌زند دو کلام حرف نزده‌ای که به سرفه می‌افتی ...
دوستی پیام می‌دهد داروخانه‌ شهید کاظمی هم ندارد. این چهلمین داروخانه است.
یاد جمله‌ای از کتاب باباگوریو می‌افتی: شرافت یا هست یا نیست. شرافت نصف و نیمه نداریم.
بعد با خودت می‌گویی ما مردم شریف، به حد کافی شریف نیستیم. وگرنه دارو را احتکار نمی‌کردیم ... پس نظارت دارو چه می‌شود؟ سرفه‌ها شروع می‌شوند. یاد عزیز از دست رفته‌ات می‌افتی‌. آن قدر ناتوان شده‌ای که حتی نمی‌توانی گریه کنی.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید