کیوان پهلوان- نویسنده و پژوهشگر موسیقی
علی نوری اسفندیاری که بعدتر اسم خود را به نیما یوشیج تغییر داد، آبان۱۲۷۶، در یوش دهی سردسیر و دورافتاده و کوهستانی و از توابع نور مازندران، به دنیا آمد. پدر وی میرزا ابراهیم نوری اسفندیاری، ملقب به اعظامالسلطنه، مالکی بلند قامت و تفنگدار بود. سالهای نخست کودکی او در یوش سپری شد. پدرش در همان سالها غایب شد و تفنگ بر دوش گذاشت و همراه دیگر تفنگداران یوش و در کنار دیگر مازندرانیها برای جنبش نوپای مشروطه به جنگ رفت. همان موقعها بود که پدرش به وی سوارکاری و تیراندازی آموخت و هر خطایی را که از نیما در یادگیری سرمیزد، با شلاق پاسخ میداد.
نیمای تازه به نوجوانی رسیده، در میان غوغای نوجوانی و شور آن سنین، عاشق صفورا میشود (که در شعر افسانه و در تمام زندگیاش همچنان به یاد اوست). او بعدا در وزارت مالیه استخدام شد.
تا اینکه جنگ اول جهانی آغاز شد و نیما بیقرار بود. جنگ در ایران قحطی و هرجومرج بهوجود آورد. در این بحبوحه نیما با عباس رسام ارژنگی، نقاش و مجسمهساز آشنا شد و دوستی عمیقی بین آنها بهوجود آمد. رسام ارژنگی هنرجویی بهنام «هلن» داشت که نیما پس از چندی به او دلباخته شد و چند ماهی با او دوست بود. حاصل این دوستی برای نیما چیزی جز سرشکستگی و سرگشتگی نداشت. چرا که هلن، ارمنی بود و هنگامی که خبر کشتار ارامنه بهدست دولت عثمانی شنیدهشد، همراه با خانواده و دیگر ارمنیهای تهران، به شهرستانهای دور گریختند و چنین شد که عشق نیما به هلن نافرجام گشت.
با بحرانی شدن مجدد اوضاع کشور در سال۱۲۹۹ نیما برای رهایی از این وضعیت، به یوش بازگشت. در آنجا «قصه رنگپریده، خون سرد» را نوشت و چندی بعد با دارایی شخصی خود این کتاب را منتشر کرد. سپس همراه با پدر به جنبش جنگل پیوست و تا ۱۳۰۰ که جنبش کاملا از هم پاشید، با میرزاکوچکخان همراه بود. سپس به تهران بازگشت و مجددا در اداره مالیه مشغول بهکار شد. او در دیماه سال۱۳۰۱، بخشی از شعر «افسانه» را به دوستش، میرزاده عشقی داد تا در روزنامهاش، «قرن بیستم»، انتشار دهد. انتشار افسانه مخالفتهای بسیاری از سوی قدماییها برانگیخت. اسماعیل شاهرودی در مصاحبهای با روزنامه اطلاعات که در کتاب «یادمان نیما» از آن نقل شده است، چنین شرح میدهد که: « نیما تعریف میکرد که در «کنگره نویسندگان» وقتی شعر میخواند بدیعالزمان فروزانفر را دیده بود که زیر میز رفته و میخندد. فروزانفر گفت: « چطور این مرد نمیفهمد که شعرش وزن و قافیه ندارد؟»
در ۶ اردیبهشت ۱۳۰۴، نیما با عالیه جهانگیر که خواهرزاده میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل بود، آشنا شد، او را به عقد خود درآورد و یک سال بعد، ازدواج کرد. پس از ورود متفقین و سقوط رضا شاه، فضای سیاسی کشور باز شد و احزابی مثل حزب توده سر برآوردند. از آن پس نزدیکی بین نیما و حزب توده بهوجود آمد. اما او هیچگاه عضو آن نشد، همیشه استقلال خود را از آن حزب حفظ کرد. او در سال۱۳۳۵، وصیتنامهاش را نوشت و در آن محمد معین را قیم خود اعلام کرد. نیما در شبانگاه چهارشنبه، ۱۳ دی ۱۳۳۸ بهعلت بیماری ذاتالریه چشم از جهان فرو بست و ابتدا در قبرستان ابنبابویه خاک شد و سپس بازمانده جسد او در سال ۱۳۷۰، به یوش منتقل شد.
درهرحال، نیما با شعر افسانه در سال۱۳۰۱ فصل جدیدی در شعر فارسی و عملا آغازگر شعر نوشت که مخالفتهای قدماییها و همچنین ستایش بسیاری از تجددگرایان را در پی داشت. افسانه نقطه ذوق نیماست که او را از کهنسرایی به تجدد متوجه ساخت. نیما پس از افسانه، از سال۱۳۰۱ تا ۱۳۱۶ دست به آزمایشهای مختلف میزند و اشعار دیگری را در قالبهایی مثل رباعی، قطعه و قالب شعر افسانه، برای تکامل آن فرم، میسراید. در این فاصله زمانی، او شعر «خانواده یک سرباز» را میسراید که نشان میدهد وی نهتنها از بیان و فکر رمانتیکی افسانه دور شده است و به نوعی واقعگرایی هنری نزدیک میشود، بلکه نوعی تفکر و اندیشه انسانی و اجتماعی را درمییابد و از بعد غنایی به سوی شعر اجتماعی حرکت میکند. اما نقطهای که شعر نو در آن، بهمعنای واقعی کلمه، متولد میشود، با سرودن شعر «ققنوس» رخ میدهد. این شعر علاوه بر ویژگیهای ادبی، از نظر روایت شناسی نیز تغییر عمدهای در شیوه شاعری نیما به شمار میرود و عملا نیما را شاعری نمادگرا میکند.
پنج شنبه 22 آبان 1399
کد مطلب :
115561
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/DkEjx
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved