جُنگ اصفهان به روایت ابوالحسن نجفی
فهمیده بودیم که انتقاد از همدیگر بهمعنای جدایی نیست
در شماره 100مجله آزما (دی و بهمن 1392)، گفتوگویی با زندهیاد استاد ابوالحسن نجفی با عنوان «حدیثی مجمل از حکایتی مفصل: یعنی جوانها جوانی نمیکنند؟!» منتشر شد که ایشان در بخشی از این گفتوگو به بیان نکاتی درباره جنگ اصفهان پرداختند. آنچه در پی آمده گزیدهای از سخنان ایشان است که درباره اثرگذاری و کیفیت جنگ اصفهان، مودت میان دستاندرکاران این جنگ،تسلط نویسندگان جنگ بر ادبیات کلاسیک، نقش گلشیری و نقش خودشان در این جنگ صحبت کرده بودند.
من نمیخواهم درباره جنگ اصفهان که خودم با آن همکاری داشتم اغراق کنم اما نمیشود کتمان کرد که اصولا انتشار این جنگها خیلی تأثیرگذار بود و ظاهرا جنگ اصفهان هم در همه چند شمارهای که منتشر شد بهنوعی یک سر و گردن بالاتر از بقیه بود.
در جنگ اصفهان واقعا ما دوست بودیم. کاری که گلشیری چاپ میکرد انگار کار من بود. نمیخواهم بگویم که چشمتنگی و حسادتها و خودخواهیهایی که در جاهای دیگر بود در آنجا نبود. منظورم نوعی همکاری و همدلی بود که جلوی تکروی ما را میگرفت و همین با هم بودن بهکار ما هویت میداد. همکاران خوبی در جنگ اصفهان کنار هم جمع شده بودند. برهانالدین حسینی، مجید نفیسی، رضا شیروانی و گلشیری و حقوقی و جوانترها هم همه همدل بودیم. اما بقیه اینطور نبودند. مثلا شمیم بهار کارهای فوقالعادهای میکرد اما آدم تکرویی بود. این همدلی بین ما از بین نرفت. ما شدیدترین انتقادها را از همدیگر میکردیم که اگر بیگانهای در مجلس ما حاضر بود فکر میکرد این آخرین جلسه ماست ولی ما این را فهمیده بودیم که انتقاد از همدیگر بهمعنای جدایی نیست و نسل بعدی ما مثل شهدادی، فرخفال، تراکمه و... هم به همین روش کار کردند.
حقوقی واقعا به ادبیات کلاسیک مسلط بود و قصیدههای ارزشمندی میسرود. یک نکته جالب بگویم، چیزی که از نزدیک شاهدش بودم اینکه خیلی از این افراد وقتی در معرض تحول فکری از دوره قدمایی به دوره مدرن بودند چه دورانی را میگذراندند از لحاظ روحی. واقعا میشد به آن گفت بحران روحی. مثلا حقوقی که برای تحصیل به تهران آمده بود و با مباحث شعر نو آشنا شده بود و خب در عین حال با انجمنهای شعری اصفهان هم که قبل از آمدنش به تهران با آنها همکاری میکرد ارتباط داشت. برایم تعریف میکرد که در راه اصفهان در اتوبوس وقتی فکر میکردم که الان در انجمن فلان آقایی که شاعر قدمایی است میخواهد فلان قصیدهاش را بخواند دلم میخواست با همان دفتری که دستم بود به سرش بکوبم. دیگر تحمل این حرفها را نداشتم. اینها به کلی دگرگونی روحی پیدا میکردند آنها این دوره را طی کرده بودند، هم حقوقی و هم گلشیری و من هم به ادبیات کلاسیک علاقه داشتم. این خودش باعث شد که کارها در جنگ اصفهان بنیه بهتری داشته باشد.
جنگ اصفهان یک تفاوتش با بقیه این بود که مداومت بیشتری نشان داد. ولی این هم باز به هم خورد. شاید خستگی از همدیگر پیدا شد. بعد هم متفرق شدیم. در سال 1349من به تهران آمدم و مقیم اینجا شدم. گلشیری هم نتوانست اصفهان بماند،باید اعتراف کنم که در وهله اول همت گلشیری بود که ما را دور هم جمع میکرد. او حتی آنهایی را که با انگیزههایی سیاسی چپی کوشش میکردند که جمع ما را بر هم بزنند با صحبت و روی خوش سعی میکرد نگهدارد و ما را دور هم نگهمیداشت.
وجود من برای گلشیری نوعی دلگرمی بود. نه اینکه راهنما باشم، نه، همین که میدید نجفی هست که با علاقه کارش را دنبال میکند برایش دلگرمی بود. وقتی من به تهران آمدم او هم رها کرد و آمد به تهران. موحد هم که برای ادامه تحصیل آمد به تهران. خب جوانترها هم برای تحصیل دانشگاهیشان رفتند به شهرهای دیگر و متفرق شدیم.