• چهار شنبه 27 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 10 محرم 1446
  • 2024 Jul 17
دو شنبه 12 آبان 1399
کد مطلب : 114571
+
-

جبروت

نویسنده‌ای یگانه با عصیان‎‌‎های ادبی و سیاسی ‏

گزارش یک
جبروت

مرتضی برکتی همدانی 

دوستدارانش هم به او انتقاد دارند، همچنان که خودش. او هیچگاه در میانه ماجرایی نبود، چون حتما یک سویش می‌ایستاد. با حرارت و تندی حرف می‌زد همانگونه که می‌نوشت. در تشییع پیکر جهان‌پهلوان تختی بهترین تعبیر را داشت که می‌توان برای خودش نیز به کار گرفت؛ «او پوریای‌ولی بود. او هیچ ‏‎‌‎کس نبود، خودش بود. بگذار دیگران ‏‎‌‎را به نام او و با حضور او بسنجیم.» او هم هیچ‎‌‎کس نبود، خودش بود. و همین خودش بودن، او را در قرن اخیر به طرز عجیبی خواستنی کرده‌است. کسی که خودش باشد را نمی‎‌‎توان نادیده گرفت؛ هرچند در زندگی پرتناقض باشد یا به قول جمالزاده، در عوالم خودش؛ و بعد مرگ ناگهانی و مرموزش که همسرش سیمین دانشور می‎‌‎گفت: «به ناگه نبود» و شمس، برادرش، آن را توطئه ساواک خواند تا بر رازآلودگی مرگ جلال ‎‌‎آل‌احمد بیفزاید. اما اینها همه او نیست.‏
پدرش بزرگ پامنار و مسجدش بود؛ آیت‎‌‎الله زاده‎‌‎ای، حسینی‌نسب و ملقب به آل‌احمد؛ اهل طالقان و مقیم در تهران. جلال گرچه تا نجف رفت و حتی با ایوان‌مدائن هم عکس یادگاری انداخت اما به رخت پدر درنیامد و گریز پا به دانشسرای عالی رفت و درس معلمی آموخت. نخستین کتابش با داستان‎‌‎های کوتاه و نثری روان و آهنگین از او نویسنده‎‌‎ای ساخت که در کنار فعالیت‎‌‎های گسترده در حزب توده، می‌شد به آینده‎‌‎اش امیدوار بود. جلال مثل هر روشنفکری در دهه20 و ابتدای دهه30 شمسی با شور و هیجان در میدان سیاست ایران می‌تاخت اما خیلی زود این آتش سرد شد و او گرچه همچنان آتشین مزاج بود اما دیگر در سیاست بازی مشغول نماند. دهه30 شمسی، سال‎‌‎های افسردگی و فترت روشنفکری در ایران است؛ سرخوردگی تاریخی از یورش، کودتا و دیکتاتوری. جلال در همین زمانه بهترین رمانش را می‎‌‎نویسد؛ «مدیر مدرسه». روایتی از سرگشتگی و انتقاد از سیستم آموزشی. پایان داستان بی‎‌‎شباهت به آدم‎‌‎هایی نیست که در این دهه در مدیریت کشور نقش داشتند؛ آدم‎‌‎هایی بی‎‌‎مایه‎‌‎‏ که به منصب و ریاست ‏‎‌‎رسیدند. جلال در این سال‎‌‎ها و در دهه بعدی سفرهای متعددی داشت که برخی از آنها را سفرنامه کرد؛ از شوروی تا سرزمین عزرائیل و از بلوک زهرا تا فرنگ. گزارش‎‌‎هایی منحصر‌به‌فرد و میخکوب‌کننده که بسیار جاندارند و با گذشت سال‎‌‎ها همچنان مایه‎‌‎های عمیق ادبی و حتی اجتماعی و سیاسی دارند. زبان جلال در اینجا هم گزنده و سرخ است؛ آن چنان که شرح دیدارش با جمالزاده را می‎‌‎گوید یا خارک را توصیف می‌کند با آن ماشین‎‌‎های بزرگ و مقاطعه‌کارانی که تاسیسات نفتی را می‎‌‎سازند؛ یا حتی وقتی که از زادگاهش اورازان می‌نویسد؛ «اورازان دهی مثل هزاران ده دیگر ایران است که زمینش را با خیش شخم می‎‌‎زنند، بر سر تقسیم آب همیشه دعوا برپاست، مردمش به ندرت حمام می‎‌‎روند، چایشان‎‌‎‏ را با کشمش و خرما می‎‌‎خورند و... .» ‏
در دهه40 گویی، جلال حالی دیگر پیدا می‎‌‎کند و فعالانه‎‌‎تر در زمینه‎‌‎های فرهنگی قدم برمی‎‌‎دارد، چون نقدهایش مسلسل‌وار شلیک می‌شوند. دو کتاب «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» محصول این سال‌هاست که هر دو توقیف می‎‌‎شوند. در «نفرین زمین» اصلاحات ارضی شاه را بی‎‌‎پروا به نقد می‌کشد و در ماجرای تاسیس کانون نویسندگان رودرروی نخست‌وزیر هویدا می‌ایستد و از سانسور می‎‌‎گوید. ساواک هم او را احضار می‌کند و حاصلش نیز می‎‌‎شود یک گفت‎‌‎وگوی انتقادی.‏
«سنگی بر گوری» گرچه در سال42 نوشته شده اما بعد از انقلاب اسلامی به چاپ رسید و جلال در آن حتی زندگی شخصی خود را نیز به تیغ نقد می‎‌‎کشد تا جایی که گاه حیرت‌انگیز می‌شود. ظاهر کتاب، قصه نداشتن فرزند او و سیمین است اما بسیاری معتقدند که این کتاب استعاره‎‌‎ای از سترونی جریان روشنفکری در ایران است. به هر حال این مرد آن‌قدر در نوشتن بی‎‌‎رحم بود که در روایت‌هایش بی‎‌‎پروایی بیشتری از خود نشان می‌داد. ‏
بسیاری نقطه‌عطف تاریخی زندگی جلال ‎‌‎آل‌احمد را کتاب «خسی در میقات» یا همان سفرنامه حج او می‎‌‎نامند که با آن از روشنفکری روی گردانید و به خویشتن خویش بازگشت؛ مخصوصا اینکه آن را در کنار غربزدگی و در خدمت و خیانت روشنفکران می‎‌‎گذارند. اما به‎‌‎نظر می‎‌‎رسد که در مسیر جلال ‎‌‎آل‌احمد بودن، این موضوع هم بخشی از راه است و در ادامه تغییری در سبک و نثر و فکر او دیده نمی‌شود، آن چنان که همان دیدگاه انتقادی و بی‎‌‎محابای خودش را تداوم می‌بخشد.‏
جلال ‎‌‎آل‌احمد با کتاب‎‌‎هایش و نگاه انتقادی که به موضوعات داشت بی‎‌‎شک یکی از مؤثرترین روشنفکران ایرانی است. او را می‎‌‎توان تنها روشنفکر در این زمینه دانست. با این حال مردی که خودش بود و هیچ‎‌‎کس نبود را نباید مصادره کرد و برایش فلسفه بافت که او اگر امروز هم بود، بیش از آن زمانه زبان سرخش را به‎‌‎کار می‎‌‎گرفت. جلال آل‎‌‎احمد اما نزد بسیاری از نویسندگان و یا روشنفکران به مثابه یک مکتب است؛ یک‎‌‎بار ابراهیم گلستان - نویسنده و فیلمساز ایرانی ساکن لندن که در روزگار جلال معروف بود به روشنفکر نفتی و کنایه از آن داشت که با شرکت نفت همکاری می‎‌‎کرد - به طعنه و تمسخر درباره جلال ‌آل‌احمد گفته بود: «فکر می‎‌‎کند در مرکز دنیاست... .»‏

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :