حجاب احتجاب
ظرافتهای زبانی هوشنگگلشیری نسلی از داستاننویسی فارسی را درگیر خود کرد
علیاکبر شیروانی
«شازده احتجاب» شروع هوشنگ گلشیری نبود، امتداد او بود در زمانهای که همهچیز سودای میرایی داشت و عمر همهچیز کوتاه بود. گلشیری از شعر به داستان نقل مکان و در داستان خانه کرد و چنان ماند که صاحبخانه جماعتی شد که برخی تکریمش کردند و بعضی تخریب. گلشیری سنتگرا بود و سنتگرایی، بهطور معمول و درصورتی که مؤلف آگاهانه از آن تخطی نکند، میل ویژهای به فرمگرایی دارد و فرمگرایی گلشیری میان نثر و زبان و مخاطب فاصله میانداخت و این فاصله با مضامین داستانهایش همخوانی داشت. زمانه، زمانه فاصله بود. اما فرمگرایی او ظرافتهای زبانی فراوانی را از متون کهن بیرون کشید و در دل داستان گنجاند که سبک خاص گلشیری شد. حالا دیگر رمان و داستان فارسی آن اندازه رشد کرده بود که ژانرها/ گونههای متنوع در آن نفس بکشند ولی اشکال کار آنجا بود که گلشیری و بعضی دیگر، کار خودشان را اصیل میدیدند و سعی در تخطئه گونههای دیگر داشتند. ظرافتهای زبانی گلشیری اینچنین نسلی از داستاننویسی فارسی را درگیر خود کرد و نگاهش را از تماشای دیگر فضاهای زبان دورنگهداشت.
«خانمجان خیلی جواهرات داشته، یکییکی فروخته. کتابها را هم فروختهاند، حتی چیزهای عتیقه را. از جواهرات خانمجان چیزهایی مانده بود که رسید به فخرالنساء. یک روز صبح میبینند معتمدمیرزا مرده. توی رختخوابش مرده بوده، با دهان باز و کف سفید کنار دهان و چشمهای دوخته به سقف. فخرالنساء دهساله بوده، خودش گفت. حتماً باریک بوده با همان دو چین نازک کنار لبها و خال گوشه چپ دهان. پیراهنش... چه پیراهنی؟ سفید؟ شاید. و آن عینک. نه، حتماً بعد عینک زده. حیدر نوکرشان به فخرالنساء گفته: کار، کار حکیم ابونواس است. کسی نمیداند، پدربزرگ از این کارها میکرد. معتمدمیرزا که دیگر چیزی نداشت تا پدربزرگ بالا بکشد. خانمجان میماند با نوکرشان و زنش و فخری.»