• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
چهار شنبه 7 آبان 1399
کد مطلب : 114222
+
-

تنهایی با ماسک روی نیمکت‌ها


فریبا خانی ـ نویسنده و روزنامه‌نگار



 در پارک یک عالم ‎ تنهایی نشسته است. تنهایی با ٣٥ سال خدمت در گمرک، تنهایی با ٣٠ سال تجربه آموزگاری با تارهای صوتی بیمار، تنهایی با  یک عمر خانه‌داری و آرتروز زانو. تنهایی ویک دختر جوان که با تلفن همراهش بلند زار می‌زند.
روی نیمکت‌های پارک چقدر تنهایی با ‎ماسک نشسته است.
کرونا که آمد ما تنهاتر شدیم. حتی اگر بازنشسته نبودیم؛ باز تنهاتر شدیم. اگر دانش‌آموز پایه اول بودیم وحتی اگر دانشجوی سال آخر باز تنهاتر شدیم. دورافتاده شدیم. کتاب «پرندگان می‌روند و در پرو می‌میرند » رومن گاری را خوانده‌ای؟ اول کتاب این جور شروع می‌شود: « به ایوان آمد و صاحب تنهایی خود شد.» ما صاحب تنهایی خودیم. در عزلت خانه، پشت کیبوردها به مسئله‌های دشوار درس و مدرسه، گنگ نگاه می‌کنیم و فاصله‌های اجتماعی‌مان هر روز بیشتر می‌شود. اما کرونا از ما دور نمی‌شود. انگار اصراری هست که دور نشود. بعد بعضی‌ها از این هم تنهاتر هستند. کودکان و نوجوانانی که همین نیمچه ارتباط تحصیلی را هم ندارند. کودکانی که از کیبوردها و تلفن همراه دورند و به هیچ واتس‌اپی وصل نمی‌شوند تا تکالیف گنگ‌وارشان را به معلم‌های نادیده برسانند و فکر می‌کنند ته بدبختی هستند و از زندگی ترک تحصیل می‌کنند و بعد ما چه کردیم؟
ما کنشگران بی‌عمل با یک هشتگ در فضای مجازی عکس‌العمل نشان دادیم. عمل‌گرایی و مسئولیت اجتماعی ما برای بهبود اوضاع فقط همین‌قدر است. ما در فضای مجازی فقط توانستیم آه و ناله کنیم تا تعداد لایک‌ها را بالا ببریم از عکس کودک جنوبی، از خشونتی که بر سر دختر آبادانی رفت، از مرگ با داس و طناب لایک کاسبی کردیم. چون حالا فضای مجازی کافی‌شاپ ماست.
و کرونا ما را از گوشه کافی‌شاپ‌ها با بوی قهوه و چای سبز و دمنوش گاو‌زبان بیشتر در فضای مجازی هل داده است. حالا اینجا نشسته‌ایم ودر فضای مجازی برای سقوط‌ها و مرگ‌های بهشت‌زهرا و کادر درمانِ خسته و مرگ عزیزانی که نمی‌توانیم برای تسلی حتی سر خاک‌شان برویم مویه می‌کنیم. پست می‌سازیم... فرقی نمی‌کند توییتر باشد یا اینستاگرام حتی کمی فیس‌بوک. می‌نشینیم آنجا تا تنهایی یادمان برود که یاد دیگران بیندازیم که هی فلانی من هم هستم. چون کرونا باز ما را عزلت‌زده‌تر کرده است. گونترگراس، نویسنده آلمانی یک‌بار در مصاحبه‌ای گفت: پسرم با هیجان به من گفت پدر، تعداد دوستانم در فیس‌بوک به هزار نفر رسید.
من به او گفتم وقتی هزار دوست داری یعنی هیچ دوستی نداری...

این خبر را به اشتراک بگذارید