پیرمرد به دنبال نيمكت خالي در پارك مي گشت. در گوشه اي از پارك، بخشي از يك نيمكت را خالي یافت؛ در قسمت ديگر، مرد جوان و تنهایی نشسته بود.
پیرمرد پرسيد: «ببخشید! جاي كسي است؟»
مرد جوان سری به علامت تأیید تکان داد و کوتاه گفت: «آره.»
پیرمرد راه افتاد تا در گوشهاي ديگر، نيمكتي خالي پيدا كند.
مرد جوان به اطراف نگاه کرد و انگار که از یافتن کسی ناامید شده باشد، برگشت پیرمرد را صدا كرد.
پیرمرد برگشت.
مرد جوان، جاي خالي در كنارش را نشان داد و گفت: «بيا بشين.»
پیرمرد پرسيد :«مگر نگفتي جاي كسي است؟»
مرد جوان گفت:«تا حالا كه نيامده، شايد هم هيچ وقت نيايد!»
نیمکت و دوست تازه در پارک
در همینه زمینه :