مصایب یک خوانساریکتابفروش
چاپ «از هوا و آینهها»ی شاملو در انتشارات اشرفی
ندا زندی
در سال1346، انتشارات «اشرفی» -که حدود 5سال از عمرش میگذشت و دوره رونق و شکوفایی را میگذراند- کتاب از هوا و آینههای احمد شاملو را منتشر کرد. مؤسس این نشر ابوالقاسم اشرفالکتابی از خوانساریهای کتابدوست بود که بهدلیل مشکلات زندگی امکان تحصیل برایش مهیا نشده بود. او که از کودکی در مغازه خواربارفروشی کار کرده بود، در سال1322 زادگاهش، خوانسار را ترک کرد و به تهران آمد و بهواسطه اقوام کتابفروشاش، به علیاکبر علمی معرفی شد. در آن زمان، عبدالرحیم جعفری (بنیانگذار انتشارات امیرکبیر) هنوز در کنار علمیها کار میکرد و ابوالقاسم کمک و شاگرد او شد. به مرور، کارها را آموخت و با رفتن جعفری حقوقش هم افزایش یافت. اما کار در چاپخانه علمیها زیاد و دشوار بود؛ 17ساعت در شبانهروز، آنهم بدون بیمه. پس کار کتاب را رها کرد و در «400دستگاه» خواربارفروشی گشود. اما دست تقدیر او را دوباره به سوی کتاب کشاند. چندی نگذشته بود که عبدالرحیم جعفری به همراه 2نفر دیگر به مغازهاش آمدند و با اصرار از او خواستند که همکار جعفری شود. این همکاری نیز پس از 8سال به پایان رسید و پس از گذراندن تمام این تجربیات بود که سرانجام ابوالقاسم اشرفالکتابی در سال1341 انتشارات «اشرفی» را تاسیس کرد. مبنایش برای انتخاب کتاب رضایت دلش بود، اما کتابهای مذهبی را بیشتر دوست داشت. مهدی سهیلی، احمد شاملو، مهدی آذریزدی و نصرت رحمانی ازجمله کسانی بودند که برای چاپ آثارشان به او مراجعه میکردند. او همچنین بهدلیل چاپ رساله امامخمینی (ره) و چاپ آثاری از غلامحسین ساعدی، توسط ساواک بازداشت شد. هرچند عبدالرحیم جعفری مسبب بازگشت اشرفالکتابی بهکار کتاب بود، اما همو بود که زمینه ورشکستگی نشر اشرفی را ایجاد کرد. ابوالقاسم اشرفالکتابی در اینباره گفته: «عبدالرحیم جعفری آمد نبش روبهروی ما مغازه باز کرد. به او گفتم: من آمدم خارج از شهر، اینجا محل است. شما چند فروشگاه زدید. رفتم اتحادیه شکایت کردم. آن زمان هر مغازهی که مشابه دیگری کار میکرد باید 300متر فاصله را رعایت میکرد. محمدعلی اردهالی و حاجمحمد ترقی از من حمایت و دفاع کردند. تلاش کردند جعفری کتابفروشی باز نکند و فقط لوازمالتحریر بفروشد. جعفری از شکایت من خیلی ناراحت شد. یک شب کفشدوزان، یکی از دلالهای کاغذ را سراغم فرستاد و از طرف او گفت: من شکست میخورم. این مغازه مال خود توست! خلاصه مرا فریب داد و من رضایت دادم، اما تا مرز ورشکستگی رفتم. مجبور شدم پول نزول کنم و بهره بدهم. بدهیام در حدود 800هزار تومان بود و 20میلیون کتاب در انبار داشتم. به مرور زمان بدهیها و طلبکارها زیاد شدند. با 2پسرم در مغازه میایستادیم و کار میکردیم تا بدهیها را بدهیم. با این حال من جعفری را بخشیدم».