• شنبه 6 مرداد 1403
  • السَّبْت 20 محرم 1446
  • 2024 Jul 27
چهار شنبه 30 مهر 1399
کد مطلب : 113717
+
-

آمال ایرانیان

دکترمحمد مصدق درگذشت

آمال ایرانیان

  مرتضی برکتی همدانی 
تا پایان عمر در حصر ماند؛ جایی در احمدآباد. در روزگاری که او مرد اول سیاست بود، روزنامه‌ها تیتر اصلی‌شان را به نطق‌های پرهیجان و سخنان وطن‌پرستانه‌اش، اختصاص می‌دادند اما وقتی شمع زندگی‌اش در نیمه اسفند 45 خاموش شد، این خبر را  کنار اعدام موسی چومبه، همکار استعمارگران در کنگو گذاشتند. شاید این ایده ژورنالیستی دستاویزی بود برای اعلام خبر مرگ مردی که سال‌ها می‌شد از او خبری نبود. دکتر محمد مصدق، رهبر ملی مبارزه با استعمار ایران پس از مدتی بیماری از تبعیدگاه خود در قلعه احمدآباد به بیمارستان موقوفه مادرش- نجمیه- برده شد و در 14 اسفند 1345درگذشت. او در حالی 13سال بعد از کودتای 28مرداد در زندان و تبعید به سر می‌برد که به قول خودش هر روز آرزوی مرگ می‌کرد. مردی که بیش از جسم ناتوان و بیمارش، جان داد به مبارزات ملی و ضد‌استعماری ایرانیان. مردی که به‌خاطر بزرگی‌اش، اشتباهاتش هم بزرگ بود و همین در کارنامه‌اش و نهضتی که به‌پا کرد به‌شدت تأثیر داشت. محمد مصدق بعد از 28مرداد به‌رغم دفاع جانانه‌اش در دادگاه، به دلیل شرایط خاص اختناق رژیم پهلوی، در ملک موروثی‌اش در قلعه احمدآباد در حصر خانگی درآمد و پس از آن نتوانست هیچ کنشگری خاصی در سیاست انجام دهد. همه راه‌ها به احمدآباد بسته بود و او نیز تنها در نامه‌هایی که به او نوشته می‌شد به‌صورت محرمانه پاسخ می‌داد و همین باعث شد که اساسا نهضت ملی نتواند از رهبر خود بهره‌مند شود، ضمن اینکه مصدق، خود نیز از سیاست کناره گرفته و همین نقش نوستالژیک را پذیرفته بود. همفکران مصدق گرچه در طول سال‌های بعد از 28مرداد در بزنگاه‌هایی مثل تاسیس جبهه ملی دوم و شرکت در انتخابات دوره بیستم و مغازله سیاسی با دکتر امینی در صحنه سیاست ایران حضور داشتند اما هیچ‌گاه به رونق دوران محمد مصدق نرسیدند و همواره در حاشیه سیاست قرار می‌گرفتند. 
محمد مصدق از طرف مادر از تبار شاهزادگان قاجار بود و از جانب پدر از خاندان معروف آشتیانی. او از همان ابتدا در ردیف حقوق بگیران دولتی قرار گرفت و در مناصب مختلف حضور یافت. دایی‌اش میرزا عبدالحسین‌خان فرمانفرما بود که خود از نظر و تبار خاندانی از شجره‌های مهم حکمرانی در تاریخ معاصر ایران است. در تب‌وتاب مشروطیت او طرفدار آن شد و برای تحصیل به فرانسه و سوئیس رفت که در آنجا در رشته حقوق دکتری گرفت. گفته می‌شود او نخستین دکتر حقوق در ایران است که البته باید مورد بررسی تاریخی قرار گیرد. در بازگشت به ایران در مدرسه عالی سیاسی تدریس کرد و مدتی هم نماینده مجلس شد و در سیاست ایران برای خود جایگاهی پیدا کرد. در قرارداد 1919 او در گروه مخالفان قرار داشت. بعد از آن برای مدتی والی فارس شد تا کودتای سوم اسفند او در این سمت بود تا اینکه با سیدضیاء سرناسازگاری گذاشت و در نامه‌نگاری‌هایی، به او انتقاد کرد. پس از عزل توسط سیدضیاء با روزنامه‌نویسی علیه دولت اقداماتی انجام داد تا اینکه عرصه بر محمد مصدق تنگ شد و او به ایل بختیاری پناه برد. در کابینه قوام‌السلطنه، مصدق‌السلطنه وزیر مالیه شد و تا سقوط قاجاریه او گاهی وزیر می‌شد و گاه والی. در انقراض قاجاریه مصدق از مخالفان سرسخت پادشاهی رضاخان- سردار سپه- بود. 
در دوران سلطنت رضاشاه در حاشیه سیاست به‌سر می‌برد؛ گاه به زندان می‌افتاد و حتی روزگاری به بیرجند تبعید شد. چند‌ماه قبل از شهریور 20 او با شفاعت پسرش غلامحسین که دوست ولیعهد، ارنست پرون، را مداوا کرده بود آزاد شد و در حصر به احمدآباد  حوالی نظرآباد کرج رفت. مصدق پس از شهریور 20رفته رفته ستاره صحنه سیاست آشفته ایران شد. او یکی از بازیگران اصلی بود که اعتبار سیاسی را با نقش و عمل خود به مجلس بازگردانید به‌صورتی که قوه قانونگذاری در ایران را به جایگاه اصلی‌اش در قانون مشروطیت رساند. در ماجرای ملی شدن نفت ،مصدق بسیار فعالانه حاضر شد و رهبری خلع ید شرکت نفت ایران و انگلیس را برای احقاق حقوق ایرانیان از مزایای نفت برعهده گرفت. محمد مصدق قانون خلع ید را بعد از ترور رزم‌آرا به تصویب مجلس رساند و بعد از آن با نخست‌وزیری‌اش، آن را اجرا کرد.
مصدق تا کودتای 28مرداد که از نخست‌وزیری برکنار شد، بسیار سعی کرد که همانند یک سیاستمدار که از حامیان جدی در میان اقشار مختلف برخوردار بود، مرد اول سیاست ایران باشد. در این راه اما او رفته رفته به دلایل بسیار ازجمله عدم‌انعطاف‌پذیری در برابر درخواست‌های سیاسی حامیانش که جمعی ناهمگون در جبهه ملی را تشکیل داده بود، ناکام ماند. از سوی دیگر ائتلاف او و آیت‌الله کاشانی که با قیام 30تیر محکم‌تر شده بود نیز با اختلافات جدی، به‌هم خورد. بسیاری از حامیان دیروز او در جمع مخالفانش و طرفداران کودتا و شاه جمع شدند که بخشی از آن در واقعه 9اسفند 1331که مانوری برای خروج شاه از کشور و سوءقصد به جان مصدق بود، متبلور شد. بسیاری دو عامل را در سقوط سیاسی مصدق مهم می‌دانند. یکی توجه بی‌اندازه به حمایت آمریکا از او در واقعه نهضت ملی شدن نفت که با خلف وعده و حتی از پشت خنجر زدن توسط آنها روبه‌رو شد و دیگری رأی‌گیری برای انحلال مجلس شورای ملی که مناقشه‌ای حقوقی را در پی گرفت که حتی برخی از حامیان متعادل او را نیز در دوراهی ماندن و رفتن مردد می‌کرد. در این مسئله مصدق برخلاف قانون اساسی و اختیاراتش مردم را به یک همه‌پرسی برای انحلال مجلس که به‌شدت با او مخالف بود، دعوت کرد. این مسئله در میانه مرداد‌ماه رخ داد و البته تا ماجرای کودتا چند روزی بیشتر نمانده بود. مصدق در فاصله 25مرداد تا 28مرداد دو رفتار متضاد نشان داد. در روز  25 مرداد 32 قدرتمندانه در برابر حکم شاه ایستاد که منجر به فرار محمدرضا از ایران شد و در روزهای بعد با انفعال در برابر تحرکات سیاسی، عرصه را برای نیروهای مخالف باز کرد تا آنها خود را احیا و بازآرایی کنند. این مسئله را می‌توان در خاطرات بسیاری از کنشگران سیاسی حامی مصدق دید؛ جایی که مصدق در آخر خود را تسلیم تیمسار زاهدی، نخست‌وزیر کودتا کرد.
در فاصله دادگاه تا تبعیدگاه، او هیچ‌گاه از قلعه احمدآباد خارج نشد تا زمانی که به‌دلیل گسترش سرطان به بیمارستان نجمیه که خودش متولی وقفش بود برده شد. خودش با حسرت از این روزگار سخن می‌گوید:«دادگاه نظامی مرا به 3 سال حبس مجرد محکوم کرد که در زندان لشکر 2 زرهی آن را تحمل کردم. روز 12 مرداد1335 که مدت آن خاتمه یافت به جای اینکه آزاد شوم به احمدآباد تبعید شدم و عده‌ای سرباز و گروهبان مأمور حفاظت من شدند. اکنون که سال1339 خورشیدی هنوز تمام نشده مواظب من هستند و من محبوسم و چون اجازه نمی‌دهند بدون اسکورت به خارج [قلعه] بروم در این قلعه مانده‌ام و با این وضعیت می‌سازم تا عمرم به سر‌آید و از این زندگی خلاصی یابم».
مصدق بی‌شک یکی از رهبران فرهمند و الهام بخش ایرانیان در قرن حاضر است. او بخشی از آمال و آرزوی ایرانیان برای رسیدن به استقلال بود.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید