مجتبی یارزمان- خبرنگار
علی و لیلا زندگی مشترکشان به 2سال هم نرسیده است که این ویروس ناخوانده مهمان خانهشان شد. علی در بازار تهران دفتر دارد و لیلا هم کارمند شهرداری تهران است. حال بشنوید روایت ترسناک و در عین حال دردناک درگیری این زوج جوان با ویروس کرونا را که به گفته خودشان خدا عمری دوباره به هر دویشان داده است.
سرم سنگین بود و احساس ضعف میکردم. با خودم گفتم مثل همیشه خستگی کار است. این مشتری آخری خیلی سمج بود و کلافه شدم. نگاهی به ساعت انداختم هنوز 4بود. من معمولا تا 6و7دفتر هستم و بعد به خانه میروم. نیمساعتی گذشت، ضعف و خستگیام بیشتر شد و بدون معطلی کیفم را برداشتم و به سمت خانه حرکت کردم. به خانه که رسیدم، لیلا با تعجب نگاه میکرد که چرا امروز زودتر از همیشه به خانه آمدهام. توضیح دادم که سرم سنگین است. مستقیم به اتاق خواب رفتم تا کمی استراحت کنم و بیدرنگ خوابم برد. بیدار که شدم همهجا تاریک بود. تعجب کردم، بهسختی حرکت کردم و نگاهی به ساعت انداختم. باورم نمیشد که ساعت 3صبح است. کمی آب خوردم و دوباره خوابیدم و طبق عادت ساعت6 از خواب بیدار شدم. گلویم کمی درد میکرد و گاه و بیگاه خسخس سینهام آزارم میداد. کمی ترسیده بودم. رفتم سراغ لیلا و بیدارش کردم. او هم احساس بدندرد داشت و بیحال بود. استرس تمام وجودم را گرفت. طبق توصیههایی که شنیده بودم، مقداری مواد خوراکی و میوه خریدم تا بیرون نرویم و خودمان را تقویت کنیم. هر لحظه سرفههایم شدیدتر میشد، خشک و همراه با سوزش فراوان. لیلا علائم خاصی نداشت؛ فقط کمی بیحال بود. سعی میکردیم بهخودمان برسیم و تا جایی که امکان دارد به کلینیک و بیمارستان مراجعه نکنیم. شنبه صبح شد و من با سرفههای بسیار خشک و شدید راهی آزمایشگاه شدم تا تست کرونا بدهم و با دکتر مشورت کنم. خودم تقریبا مطمئن بودم که این ویروس در بدنم وجود دارد، اما تمام نگرانیام لیلا بود؛ او بهواسطه عمل سنگینی که چندماه قبل داشت، بدنش ضعیف شده بود و توان بیماری دوباره را نداشت. به آزمایشگاه رفتم و تست دادم و فردا پیام تست مثبت برای من ارسال شد. ترس تمام وجودم را فراگرفت. نگاهی به لیلا انداختم؛ بیحال و گیج روی تخت افتاده بود و نفسش به زور بالا میآمد. گویا کار از کار گذشته بود و او هم درگیر شده بود. بیدارش کردم و گفتم برویم آزمایشگاه و تو هم تست بده و دوباره راهی آزمایشگاه شدیم. هر دوی ما با وجود داشتن دفترچه بیمه این بار هم مبلغ 450هزار تومان بابت تست پرداخت کردیم. قبل از انجام تست کرونا از دکتر عمومیای که کنار آزمایشگاه مطب داشت، وقت گرفتم و پس از انجام آزمایش لیلا، برای ارائه توصیه و راهنمایی سراغش رفتیم. تنها توصیه دکتر تقویت سیستم ایمنی بدن با استفاده از موادغذایی مقوی بود. از دکتر پرسیدم نیازی هست به بیمارستان مراجعه کنیم یا احتمالا بستری شویم؟ که بهشدت مخالفت کرد و گفت: تا زمانی که مشکل تنفسیتان شدید نشده است و نیاز به دستگاه اکسیژن پیدا نکردهاید از مراجعه به بیمارستان خودداری کنید. روزهای سخت ما شروع شده بود. از روزی که تست دادیم 4-3روز گذشته بود؛ از کمر به پایین احساس فلج بودن میکردم که حتی راه رفتن عادی هم برایم سخت بود. لیلا هم فقط برای قرص و دارو از خواب بیدار میشد و دوباره میخوابید. بدن دردم اصلا کم نمیشد؛ دیگر توانی برایمان نمانده بود تا اینکه متوجه شدم لیلا نمیتواند نفس بکشد. از چیزی که میترسیدم سرم آمد و ویروس کار خودش را در بدن لیلا کرد. تنگی نفس امانش را بریده بود و در خانه دیگر امکان ماندن نبود. صبح اول وقت با دخترخاله لیلا هماهنگ کردیم تا به یکی از بیمارستانهای دولتی برویم و لیلا را بستری کنیم. از امامخمینی گرفته تا سیمین دانشوری همه و همه را رفتیم ولی هیچکدام تخت خالی نداشتند و میگفتند در سالن انتظار منتظر بمانید تا زمانی که تخت خالی پیدا شود. وضعیت خیلی بد بود؛ حتی در حیاط بیمارستانها هم جایی برای بیماران کرونایی نبود. آنقدر شلوغ بود و آدمها منتظر، که فکر نمیکردم یک هفته بعد هم نوبت به ما برسد. لیلا جلوی چشمانم داشت ذرهذره آب میشد که یکی از پرستارها گفت: آقا اگر جان همسرت برایت مهم است، بروید بیمارستان خصوصی. برقی بود که از جلوی چشمانم رد شد و درنگ نکردم. لیلا را برداشتیم و به سمت یکی از بیمارستانهای خصوصی حرکت کردیم. به محض رسیدن برانکاردی آوردند و به سمت اورژانس رفتیم و اکسیژن به لیلا وصل کردند. مسئول بخش از من خواست مشخصات پر کنم و به صندوق بروم و برگه پذیرش بگیرم. برگهها را به صندوقدار دادم که گفت کارت بانکیتان را بکشید! گفتم: ما بیمه تکمیلی داریم. گفت: اینجا خصوصی است؛ اگر توان پرداخت ندارید به بیمارستان دولتی بروید. همین ابتدای کار 15 میلیون تومان علیالحساب کارت کشیدم و همسرم را به تخت مراقبتهای ویژه منتقل کردند. لیلا 4شب در بیمارستان بستری بود و من 4شب داخل ماشین سر کردم. خدا را شکر هر روز بهتر میشد و اوضاعش رو به بهبود بود. از کادر درمان بینهایت سپاسگزارم؛ بیمنت و بدون خستگی با تمام توان خدمت میکردند که اگر اینچنین نبود، همسرم شاید هیچوقت به خانه برنمیگشت. روز پنجم دکتر اجازه مرخص شدن به لیلا داد و من به سرعت سراغ کارهای ترخیص رفتم و دوباره برق از چشمانم رد شد. صورتحساب بیمارستان 47 میلیون تومان شده بود.پول را فدای سلامتمان کردیم و به خانه برگشتیم. تا قبل از مواجهه با این ویروس، تصور میکردم همانند یک سرماخوردگی است و شاید کمی شدیدتر، اما تأثیری که این ویروس بر بدن ما گذاشت را تا به حال تجربه نکرده بودم. دعا میکنم هرچه سریعتر از شر این بیماری خلاص شویم و هیچکس درگیر این ویروس نشود.
چهار شنبه 23 مهر 1399
کد مطلب :
113145
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/jR6VP
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved