سعید مروتی ـ روزنامهنگار
رفقای خوب محصول بهترین دوران خلاقه سازندهاش است. مارتین اسکورسیزی از زمان «راننده تاکسی» تا امروز که به «ایرلندی» رسیده همواره نامی بزرگ و کارگردانی شاخص بوده و شاید لقب شاخصترین کارگردان همچنان زنده و فعال سینما بیش از هر کس دیگر شایسته او باشد. در طول بیش از ۵۰سال فعالیت فیلمسازی، دهه طلایی اسکورسیزی، دهه80 بود. در یکی از بدترین دوران تاریخ سینما (احتمالا بدترین دهه همه تاریخ)، اسکورسیزی بهترین بود؛ دههای که با اکران «گاو خشمگین» شروع شد و با کارگردانی رفقای خوب به پایان رسید.
فیلم در ابتدای دهه90 به نمایش درآمد و خاطرهساز برای تماشاگران و الهامبخش برای فیلمسازان شد؛ مثال روشن و مشهورش تارانتینو در نخستین و بهترین فیلمهایش («سگدانی» و «پالپفیکشن»). 30سال گذشته و رفقای خوب همچنان دیده میشود و گاهی در بازخوانیها مورد قضاوتهای بیرحمانه هم قرار میگیرد؛ مثلا اینکه فیلم، زیادی مردسالارانه است و در خوانش فمینیستی نمره قبولی نمیگیرد؛ داوریای از پایه خطا و نشانهای کامل از عدمدرک جهان فیلم. پرسش اساسی این است: چرا باید فیلم مردانهای چون رفقای خوب را مورد خوانش فمینیستی قرار داد؟ و نکته دیگر اینکه زنها در فیلم اسکورسیزی، شخصیتهای بهحاشیهراندهشدهای نیستند و نقش و حضورشان به اندازه محدودهای است که فیلمساز انتخاب کرده و کنش مهمترین شخصیت زن فیلم، کارن (لورین براکو) به انحطاط و بهپایانآمدن دوران همسرش هنری هیل(ری لویتا)، بجا و منطقی است.
«گنگسترشدن خیلی کیف داره»؛ فیلم با این جمله شروع میشود؛ با نگاه ستایشآمیز پسربچهای که از پشت پنجره خانهشان با شیفتگی، خلافکارهای محلهشان را تماشا میکند؛ پسربچهای که طولی نمیکشد تا به آرزویش برسد و عضوی از خلافکاران محل شود؛ یکی از دارودسته نیویورکی در دوران اوج گروه. هنری هیل محوریترین کاراکتر فیلمی است که سازندهاش تعمدا از برجستهکردن شخصیتها در روایت طولانی و پرجزئیاتش پرهیز میکند.
رفقای خوب از خلافکارانش اسطوره نمیسازد. برای تمام شدن دورانشان مرثیهسرایی نمیکند. حتی از دستانداختنشان و ارائه تصویری هجوآلود از آنها ابایی ندارد و البته سراغ پرداخت سرد و روشنفکرانه هم نمیرود.( اوباش فیلم دوستداشتنی هستند.) جیمی کانوی (دنیرو) در لانگشات کمی ابعاد اسطورهای دارد ولی هرچه فیلم پیش میرود و دوران خوش گنگسترها به پایانش نزدیک میشود او هم از رفاقت به خیانت میرسد بیآنکه آدم پلیدی باشد. جیمی برای زنده ماندن رفقا را میفروشد. شخصیت تامی (جو پشی) نمود کامل و چکیدهای است از آنچه رفقای خوب دربارهاش است. خلافکار جوشی، عصبی و در عین حال طنازی که عصبانیت بیش از اندازهاش که به قتل یکی از اعضای بانفوذ مافیا میانجامد، گروه را به سمت نابودی میبرد. خشونتی وحشتناک و آمیخته به طنز، با حاشیه صوتیای از الفاظ رکیک. گنگسترهای اسکورسیزی بلد نیستند حفظ ظاهر کنند و مودب باشند. پول فقط ظاهرشان را عوض میکند و کنشهایشان در بسیاری از موارد فاصلهای زیاد از رفتار بالغانه دارد. شاید حق با پالین کیل باشد که فیلم را فاقد ساختار روایی محکم و اوج داستانی مینامد. نکته اینجاست که رفقای خوب، «پدرخوانده» و «روزی روزگاری در آمریکا» نیست و امتیازات و جذابیتش را از همین نگاه بیواسطه و بیتوجهی به روایت فاخر و کلاسیک کسب میکند؛ از اجرای درست تکتک صحنههایش و هیجانی که اسکورسیزی با نگاه شیطنتآمیز یک نوجوان به فیلم میبخشد. این لاتولوتها، قهرمان نیستند. فیلم هم مرثیهای بر ارزشهای از دست رفته نیست. رفاقتی هم که به خیانت آلوده میشود و گروه را از بین میبرد نتیجه طبیعی یک روند است؛ عاقبتی برای رعایت نکردن قاعده بازی.
رفقای خوب در طول 3دهه کالت شده و بهنظر میرسد نسلهای بعدی را بیشتر شیفته خودش میکند. تأثیرش بر ژانر بیشتر از هر فیلم مشابهی بوده و لحن پیچیدهاش (در پس سادگی ظاهریاش) هر چه میگذرد بیشتر کار میکند. فیلمی که گفتوگوها دربارهاش بیشتر درباره جزئیاتش است تا تم، یعنی وارد زندگی شده. مثل ادبیات جو پشیوار که دور از نزاکت، اما خاکی و ملموس و نزدیک به زندگی است. رفقای خوب اینگونه به حیات خویش ادامه میدهد.
چهار شنبه 23 مهر 1399
کد مطلب :
113109
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/rkV54
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved