• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
سه شنبه 22 مهر 1399
کد مطلب : 112984
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/73VJQ
+
-

چرا عده‌ای گواهی‌نامه نگرفته‌اند یا ترجیح می‌دهند اصلاً در خیابان‌های تهران رانندگی نکنند؟

ضد‌رانندگی

یادداشت‌هایی از کسانی که تمایلی به نشستن پشت فرمان ندارند

ضد‌رانندگی


نگار حسینخانی ـ خبرنگار

«واقعا گواهی‌نامه نداری؟» این نخستین واکنش به کسی است که عطای رانندگی در تهران را به لقایش بخشیده است. گواهی‌نامه گرفتن و رانندگی هم انگار بخشی از مراحل بزرگ شدن ماست؛ مرحله‌ای که اگر از آن گذر کنیم، بی‌آنکه وقعی به چنین توقع عمومی گذاشته باشیم باید پاسخگوی سؤالات پیش‌رو باشیم. در روزگاری که ماشین خریدن و دور دور در خیابان‌ها به رفاه مالی و ‌یکی از ابزارهای سرمایه‌داری بدل شده و قانون‌گریزی بسیار عرف است، پس می‌توانیم به‌ خودمان این اجازه را بدهیم از کسانی که به این امنیت اقتصادی دهن‌کجی کرده‌اند سؤال بپرسیم: 
چرا واقعا رانندگی نمی‌کنید؟ 


رانندگی کردن یا رانندگی نکردن 
محمدجواد صابری ـ خبرنگار



خیلی چیزها هست که آدم‌ها را به دو دسته تقسیم می‌کند. از تفاوت‌های قومی، نژادی، مذهبی و ایدئولوژیکی که بگذریم، رفتارهای ساده و روزمره نیز می‌توانند دسته‌بندی‌های معناداری ایجاد کنند: سیگارکشیدن یا سیگار نکشیدن، موبایل داشتن یا موبایل نداشتن و.... رانندگی کردن یا رانندگی نکردن هم یکی از اینهاست که در ایران به دلایلی از حساسیت بیشتری نسبت به چیزهای دیگری که دسته‌بندی ایجاد می‌کنند، برخوردار است. کسانی که تجربه آموزش رانندگی دارند (چه پیش دوستان و آشنایان و بیشتر در آموزشگاه‌های رانندگی) حداقل در جلسات اول با این توصیه مکرر روبه‌رو هستند که باید رویکرد و رفتارت را عوض کنی. مثلا آموزش‌دهنده می‌گوید نترس، برو حق تقدم با توست، روی کار خودت تمرکزکن که درست باشد، به دیگران کاری نداشته باش و.... این توصیه‌ها قرار است فرد را برای شرایطی آماده کند که بر ساختاری مبتنی بر رعایت ضوابطی مشخص از سوی تک‌تک افراد استوار است؛ ضوابطی که تخلف از آنها می‌تواند خسارت مالی و جانی غیرقابل جبرانی به‌دنبال داشته باشد. حال درنظر بگیرید که عوامل مختلف چوب لای چرخ تو می‌گذارندکه نتوانی ضوابط را رعایت کنی؛ از جاده‌های خراب و شلوغ و پرخطر گرفته تا ماشین‌های غیراستاندارد و رانندگان قانون‌گریز. به‌نظرم رانندگی در ایران فقط قراردادن خود در شرایط خطر نیست، چون با شرایط توصیف شده استفاده از تاکسی و اتوبوس هم خطرناک است. رانندگی در ایران بُر خوردن با آدم‌هایی است که حتی اگر بخواهند ضوابطی حیاتی را رعایت کنند، نمی‌توانند، پس کم‌کم شبیه دیگرانی می‌شوی که مودبانه به آنها می‌گویی قانون‌گریز و وقتی مودب نیستی، به‌ویژه پشت رُل، ازاسامی انواع و اقسام حیوانات اهلی و وحشی برای نامیدن آنها مایه می‌گذاری.

از رانندگی دیگران لذت می‌برم 
لیلی خرسند ـ خبرنگار




چرا رانندگی نمی‌کنی؟ این سؤال را خیلی‌ها از من می‌پرسند، جوابی که شاید خودشان به این سؤال می‌دهند این است که من رانندگی دوست ندارم. ولی اینطور نیست. من از رانندگی دیگران لذت می‌برم، نه رانندگی خودم. مثل وقت‌هایی که خواننده‌ای ترانه‌ای می‌خواند و من ته گلو، صدایم را با او می‌رقصانم. وقتی هم کنار دست راننده‌ای می‌نشینم، ته ذهنم با او رانندگی می‌کنم، می‌پیچم، ترمز می‌گیرم و حتی به جای او از دست بقیه، سواره‌ها و پیاده‌ها، شاکی می‌شوم. بعضی از دلایل من برای رانندگی نکردن، مثل دلایل بیشتر کسانی است که این‌کار را دوست ندارند؛ حوصله ندارم درگیر پیدا کردن جای پارک باشم، ساعت‌ها در ترافیک بمانم، آخر شب به این فکر کنم که ماشین را کجا گذاشته‌ام و اصلا ماشین آورده‌ام یا نه و.... به استفاده از وسایل نقلیه عمومی و داشتن هوای پاک هم اعتقاد دارم، ولی من بیشتر از سرخودخواهی است که رانندگی نمی‌کنم. در سفرها بیشتر دوست دارم کنار یک راننده حرفه‌ای بنشینم و از رانندگی کردن او لذت ببرم، همزمان که دارم از تماشای طبیعت لذت می‌برم. ترجیح می‌دهم در اتوبوس و مترو توی دل جمعیت باشم، رفتارها و تفاوت‌هایی را که هست ببینم، دستفروش‌ها را با هم مقایسه کنم وحتی بعضی وقت‌ها خودم را جایشان بگذارم. من از بودن در کنار آدم‌ها لذت می‌برم، حتی از بودن در مترو و اتوبوس. اینکه قطار در کدام ایستگاه‌های مترو، پیچ و خم بیشتری دارد و اینکه راننده‌های اتوبوس در چه ساعت‌هایی جرأت می‌کنند باسرعت بیشتری برانند، کدامیک خارج از ایستگاه با دیدن مسافری روی ترمز می‌زنند و... اینها همه از جذابیت‌های هر روز زندگی من است. رانندگی کردن همه اینها را از من می‌گیرد.



رانندگی می‌کنم، پس هستم
زهرا رستگارمقدم ـ خبرنگار




انگار جرأت آدم‌ها هم با روزهای سن‌شان آب می‌رود. حالا خیلی از آن روزها گذشته که دوست داشتم رانندگی کنم. مثلا وقتی برای نخستین بار در امتحان شهر پشت فرمان نشستم، طوری پایم را روی پدال گاز فشار دادم که همانجا رد شدم. عشق سرعت بودم. اما حالا از فکر کردن به آن هم می‌ترسم. خیلی‌ها اسمش را می‌گذارند عقل و خیلی‌ها جان‌دوستی و بعضی پیری. من اما وسواس‌هایم بیشتر شده. وسواس درست راندن. مثل همه نبودن. قانون‌مدار رانندگی کردن و وسواس نگه داشتن عقربه سرعت روی عدد 80. احساس می‌کنم دیگر اعصاب این را هم ندارم که آن عقربه را روی یک عدد، تنظیم کنم و بایستانم. دوستانم می‌گویند همه اینها قبل از رانندگی است، وقتی راندی دیگر همه‌‌چیز عادی می‌شود. من اما دوست ندارم عادی شوم. دوست دارم با دقت دو دستم را روی 10و 10دقیقه فرمان بگیرم و آینه‌ام را تنظیم کنم. چشم‌ام را بیندازم روی عقربه و گاهی بنزین که نکند کمی پایین بیاید. دوست دارم چیزی مثل درنای کاغذی جلوی آینه‌ام تاب بخورد و من محو پروازش روی همه خیابان‌های شهر باشم. دوست دارم گاهی فرمان را رها کنم و با انگشت اشاره چترهایی را که بالای سرمان حرکت می‌کنند تا جایی در منطقه22 فرود بیایند را نشان بدهم. بعد خیره شوم به دودهایی که همیشه از سمت چیتگر به آسمان بلند شده و من فکر می‌کنم حتما یکی در این جزیره گم شده است و دارد به ما نشانی می‌دهد تا پیدایش کنیم. فکر کنم آنهایی که روی آسفالت لایی می‌کشند و گاهی خودشان را به سمت راست ماشین می‌رسانند تا در غیرقانونی‌ترین وضعیت ممکن از تو سبقت بگیرند و همه آنها که بوق می‌زنند، دور زدن ممنوع را می‌پیچند و یک‌طرفه‌ها را دو طرفه می‌کنند، می‌خواهند در این شهر شلوغ بگویند که هستند. من اما با رعایت همه قوانین می‌خواهم دیده نشوم. کسی پیدایم نکند توی شهر گم شوم. من هیچ‌وقت رانندگی نکرده‌ام. شاید چون دیگر جسارتش را نداشتم. چون سر به هوا شده‌ام و دوست دارم همه اینها را کنار رانندگان شهر تجربه کنم. شاید آسمان نگذاشت رانندگی کنم.


چرا هرگز نخواستم رانندگی یاد بگیرم؟
سعید مروتی ـ خبرنگار




آقای ثروتی پدربزرگ مادری‌ام، باشخصیت‌ترین فردی که در زندگی‌ام دیده‌ام، ازدهه 40 آموزشگاه رانندگی داشت. آموزشگاه رانندگی «عقاب» در 40متری نواب، کمی پایین‌تر از خیابان آزادی. هشت‌ساله بودم که نام مرا درآموزشگاه زبانی در حوالی آموزشگاه رانندگی عقاب نوشتند. بعد از تمام شدن کلاس زبان، به آموزشگاه عقاب می‌آمدم تا چند ساعت بعد با پدربزرگ یا یکی از دایی‌ها به سمت منزل بروم. در این فاصله معمولا از من به‌عنوان همراه خانم‌هایی که قصد یاد گرفتن رانندگی داشتند و همراهی هم نداشتند استفاده می‌شد. از بخت بد من اغلب خانم‌های هنرجو، خیلی ذوق و استعداد رانندگی نداشتند و آقای ثروتی با حوصله و صبری عجیب همه‌‌چیز را بارها و بارها تکرار می‌کرد. ماجرایی کسالت‌بار برای پسربچه‌ای که روی صندلی عقب نشسته بود. فکر می‌کنم قدری از بی‌تمایلی من  به یاد گرفتن رانندگی به همین میزانسن دوران کودکی بازمی‌گردد. در نوجوانی چندباری آقای ثروتی به اصرار من را پشت رل نشاند و با الفبای رانندگی آشنایم کرد. در خانواده‌ای که همه راننده بودند و تعلیم رانندگی در مقطعی شغل بسیاری از بستگان بود، از نشستن پشت رل فراری بودم. از هجده‌سالگی تا تقریبا یک دهه بعدش آقای ثروتی پیگیر گواهی‌نامه گرفتن من بود و بعد به گمانم با آن حجب و حیای ذاتی‌اش از رو رفت و دیگر چیزی نگفت. حالا هم که سال‌های زیادی از آن روزها گذشته و پدربزرگ هم به رحمت خدا رفته است، داستان رانندگی نکردنم آنقدرکهنه شده که دیگر همه با آن کنار آمده‌اند. بخشی از ماجرا هم به سهل‌انگاری شخصی‌ام بازمی‌گردد و اینکه من سال‌ها بهترین مربی تعلیم رانندگی را کنارم داشتم (درآموزشگاه عقاب همه دوست داشتند با آقای ثروتی با حوصله و باتجربه و نکته‌دان تعلیم رانندگی ببینند) و خودم نخواستم و تعلل کردم. هم به‌خاطر آن خاطرات کسالت‌بار کودکی و هم تعلل شخصی و نداشتن علاقه به پشت فرمان نشستن و گاز دادن و دنده عوض کردن. این را هم بگذارید به‌ حساب یکی از انبوه نقاط ضعف ما. به قول بیلی وایلدر، هیچ‌کس بی‌نقص نیست.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید