• سه شنبه 6 آذر 1403
  • الثُّلاثَاء 24 جمادی الاول 1446
  • 2024 Nov 26
شنبه 19 مهر 1399
کد مطلب : 112681
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/4xG9g
+
-

به دست‌بوسی بندگان جاه نرفت

علی شاکر- روزنامه‌نگار

مکاتب انتقادی که به «فرهنگ والا» و «مبتذل» اعتقاد دارند، هیچ تعجب نمی‌کنند اگر «عامه» فلان رهبر ارکستر فیلارمونیک یا نوازنده برجسته ارکستر سمفونیک را نشناسند. بالاخره عوام را چه کار با هنر فاخر؟ اما چه می‌شود که پدیده‌ای مثل «محمدرضا شجریان» را هم مسکوب بازار می‌شناسد و هم مطرب و مهندس و سیاستمدار؟
پاسخ جایی است که او ایستاده. از فعل حال استفاده می‌کنم، چون به این زودی‌ها قرار نیست کسی جای او را بگیرد. اگر برای هنر کلاسیک و پاپ 2 قله فرض کنیم، شجریان روی هردوی آن استوار ایستاده است. (متعصبان سنت‌گرا از به‌کار بردن واژه پاپ دلخور نشوند .توضیح می‌دهم.)

بر قله سنت
شجریان هنرمندی است که از یک سو موسیقی را به معنی واقعی کلمه، کلاسیک می‌آموزد. یعنی از تقلید و تکرار صرف شروع می‌کند. از مکتب تلاوت قرآن پدر می‌بالد و گوش به رادیو می‌چسباند و پس از آشنایی با اخباری و ورزنده به محفل عبادی و مهرتاش راه پیدا می‌کند و از برومند و دوامی نکته‌ها می‌آموزد در آواز و تصنیف‌خوانی. در مرکز حفظ و اشاعه نیز با بهاری، صفوت، ذوالفنون، لطفی، موسوی و... آشنا می‌شود. در این دوران است که او رسم شاگردی را خوب به جا می‌آورد. اگر در جشن هنر شیراز شق و رق می‌ایستد و با بهاری و مجد سه‌گاه می‌خواند، سه‌گاهی است در همان حد و اندازه‌های ردیف که البته زیبایی‌های خودش را دارد؛ چون جوانی خوش صداست که ردیف را هم آموخته.
معمولاً بسیاری از اهالی موسیقی در همین حد باقی می‌مانند. دِلی‌دِلی خود را با کلاس آموزش پیوند می‌زنند و روزگار می‌گذرانند. اما شجریان به همین‌جا بسنده نمی‌کند. آشنایی او با فرامرز پایور و همچنین همنشینی با ابتهاج و مشیری به او دید عمیق‌تری از هنر می‌دهد. به‌ویژه اینکه همچنان خود را از مکتب آوازی طاهرزاده فارغ نمی‌بیند. صفحه‌های قمر، ظلی و اقبال‌آذر را مدام گوش می‌دهد و هر دو هفته‌ یک‌بار اصفهان می‌رود برای آموختن ساختن ساز. او عاشقانه هر آنچه تا آن روز موسیقی ما دارد، جذب می‌کند و فارغ از تمام القابی که امروز به او می‌دهند، تبدیل می‌شود به «عصاره موسیقی پساقاجار ایران».
اما همین موسیقی پساقاجاری که میراث خانواده فراهانی است، کاملاً رویکردی نخبه‌گرایانه دارد. جای آن در اندرونی است و لایق گوش بزرگان و درباریان. درست است که با گسترش گرامافون و رادیو و زحمات کسانی چون وزیری و خالقی تا حدی به میان مردم می‌آید، ولی همچنان در عالم لاهوتی خود غوطه‌ور است. همچنان از هجران می‌گوید و از داغ دوری می‌سوزد. موسیقی این دوره‌ با تمام شاهکارهایش و با تمام زحماتی که پیرنیا برای «برنامه گل‌ها» می‌کشد، ولی همچنان بر برج عاج نشسته‌ است.
ابتهاج که مسئول موسیقی رادیو می‌شود، ورق تا حدی بر‌می‌گردد. دید جامعه‌گرایانه کسانی چون او، محمدرضا لطفی، پرویز مشکاتیان و حسین علیزاده در صدای محمدرضا شجریان متبلور می‌شود. به این ترتیب شجریان تبدیل می‌شود به صدای انقلابی که از اواسط دهه 50شمسی در رادیو و کانون چاووش آغاز شده است. او گرچه در این زمان پهلوانانه آواز می‌خواند و شاهکارهای صحنه‌ای چون «راست‌پنجگاه»، «نوا[چهره‌به‌چهره]» و «جانِ جان» را خلق می‌کند، ولی مولف اصلی همچنان آهنگسازان بزرگ کانون چاووش هستند. در واقع این افراد با هوشمندی مدرن خویش، در پی احیای سنت بودند. عصاره سنت آوازی ما در این زمان کیست؟ شجریان.

مردم‌گرا،  نه عامه‌گرا
اما شجریان با یک شانس مواجه است. از آنجایی که اهل حزب، دسته یا گروهی نیست و در مکتب خانواده مذهبی خویش و استاد اخلاق‌مداری چون عبادی خوب آموخته که هر جایی پا نگذارد، پس از انقلاب به‌کار خود ادامه می‌دهد. آزارها و سوء‌تفاهم‌هایی سر آلبوم «بیداد» هست، ولی فضای هنری دهه 60نمی‌تواند او را نادیده بگیرد؛ به‌ویژه اینکه به‌دلیل شرایط زمانه موسیقی سنتی در این دوره یکه‌تازی هم می‌کند. از اواخر همین دهه، خود تبدیل به یک مولف تمام‌عیار در موسیقی ایران می‌شود. هم‌آهنگ می‌سازد و هم می‌خواند و هم خودش سرپرست گروهی است هم  نام نوه‌اش «آوا».
از اینجاست که رندی‌های شجریان خودش را بیشتر نمایان می‌کند. به گفته خودش بخش مهمی از وقتش به انتخاب شعر می‌گذرد. براساس اتفاق‌های روز، شعر برمی‌گزیند و گرچه کنسرت‌هایش را به بیرون مرزهای ایران می‌برد، ولی پنجه‌ای که می‌زند، صدایش داخل مرزهای ایران پرطنین‌تر است. سال69 مرغ سحر را در آمریکا به یاد مرتضی‌خان نی‌داوود تازه‌درگذشته می‌خواند ولی مخاطب دردش را با همین تصنیف فریاد می‌کند.او خوب می‌داند کی از صداوسیما بخواهد که «حق مولف» را رعایت کند و بدون اجازه او آثارش را پخش نکند. چون صداوسیما گرچه نوروز73 او را به خانه خویش می‌خواند، ولی در عمل هنرش را قدر نمی‌شناسد. سازها پشت پرده می‌روند و اینجاست که شجریان روی صحنه می‌ایستد تا از کیان این هنر دفاع کند.
او نبض اجتماع را در دست دارد. بلد است با چه کسانی دیدار کند و می‌داند که «به دست‌بوسی بندگان جاه» نباید رفت و در آغوش‌شان کشید. وقتی هم که ماجراهای «خس و خاشاک» پیش می‌آید می‌گوید: «من صدای همین خس و خاشاکم». حال، بسیاری از مردم او را بیشتر می‌شناسند (چه مخالفان، چه موافقان) و اینک اوست که برسر مواضع خویش می‌ایستد. دلخوری‌ها از او نزد مسئولان کم نیست ولی همچنان با گروه شهناز سفر می‌کند و به جهان می‌گوید که نماینده هنر ایران است.
البته این رویکرد حتماً که تبعات ناخوشایندی برای او داشته است. کمترینش اینکه گروه‌های سیاسی با موضع‌گیری لَه یا علیه او، برای خود هویت می‌سازند و البته این جریان در این روزها بیشتر خودش را نشان می‌دهد و فعلاً ادامه خواهد داشت. ولی تاریخ قضاوتی متعادل‌تر درباره او می‌کند. اینکه سطح موسیقی دستگاهی ایران را بسیار ارتقا داد. به طرز شگفتی‌بر‌انگیزی به گوشه‌ها و ردیف تسلط داشت و سعی کرد با ساختِ سازهای جدید صداهای تازه‌ای به موسیقی ایران اضافه کند.
آیندگان خواهند گفت که اگر خوانندگان قدیمی‌تر به مناسبت‌خوانی برای محافل و بزم‌های خصوصی‌، شهرت داشتند، او نیز مناسبت‌خوانی را خوب بلد بود؛ با این تفاوت که سفره بزمش اندازه‌ای داشت قدِ گستره فرهنگ موسیقایی ایران‌زمین.

این خبر را به اشتراک بگذارید