
سهراب، نقاش واژهها

بسیاری از ادبا و علاقهمندان به شعر، سهراب سپهری را شاعر طبیعت میدانند. پر بیراه نمیگویند که او در عرصه شعر ناتورالیست است اما مداقه در اشعار سهراب نشان میدهد او بیش از طبیعت شاعر پدیدههاست. فنومنالیستی (Phenomenology (فنومنو لوژی = پدیدارشناسی) که سوت قطار نزد او برای توصیف زندگی کم از آواز مرغ مهاجر ندارد. در دیدگاه پدیدارشناسی پدیدهای مانند پل کارکردهای عملگرایانه خود مانند عبور انسان و قطار را از دست داده و گاهی پلی میشود برای پیوند دو کوه. یا خورشید صرفا وسیلهای برای روشنایی آفریدن برای انسانها نیست بلکه خورشید بهخودی خود پدیدهای است که مستقل از هر پدیده و کارکرد دیگری هویت دارد. بنابراین سهراب را بهعنوان شاعر واژهها نباید به طبیعت محدود کرد. او شاعر پدیدهها بوده و هست. بهنظر میرسد سهراب تحتتأثیر اندیشه ناب خود و سفرهایی که به شرق دور داشته به چنین دیدگاهی رسیده است. چیزی که در عرفان و فلسفه اسلامی از آن به وحدت وجود نیز یاد میکنند؛ مطابق آن دیدگاهی که تمام پدیدهها جلوه و طیفی از وجود آفریدگار هستند. در پایان به یکی از شعرهای او که نمونهایی از پدیدارگرایی اوست بسنده میکنیم.
زندگی رسم خویشاوندی است/ زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرسشی دارد اندازه ی عشق/ زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد/ زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی میپیچد
زندگی مجذور آیینه است/ زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست/ زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست