بازخوانی یک مکانیسم مخرب
مجید روانجو- نویسنده و روزنامه نگار
یکم: ریاکاری واکنشی است که در بنیان سلامت فردی و سازوکار اجتماع پویا، ناپسند و مذموم تلقی میشود. ممکن است این عارضه در فرد، گروه یا طبقه اجتماعی نمود حاصل کند و در دورهای جامعه به آن گرفتار آید. اصولا ریاکاری، نوعی پردهپوشی و کتمان اصل «خود» است. گریز را سبب میشود. در پی قوام بخشیدن و بارآوری «غیر خود» است. جستوجوی منفعتی را در سر میپروراند که فرسنگها با آنچه شایستگی و «حق» به ارمغان میآورد فاصله دارد. در واقع، ریاکاری فردی و اجتماعی یا اکتسابی است که به مرور شکل میگیرد، پرورانده میشود، قوام میگیرد و سرانجام حربه میشود یا فیالبداهه تحتتأثیر یک اتفاق دامنهدار زیر چهرهای موجه خود را آشکار میکند.
دوم: زادگاه طبیعی ریاکاری اجتماعی است آلوده به انواع فسادهای ریز و درشت اقتصادی و نابهنجاریهای فرهنگی. نقطه ثقل و پایدارکننده ریاکاری دسترسی حیلهگرانه به منفعت است و دیگر اسباب خودنمایی غیرمشروع. اگر آب رونده باشد و گل آلود نباشد، حتی به هزار زحمت، ماهی فراچنگ نمیآید. نابسامانی جامعه بهطور خودکار راه بر بازرسان سلامت درونی افراد و منادیان قوانین بهداشت روان وی میبندد.
سوم: تردیدی نیست که سجایای فردی یا جمعی زاییده محیط است و پاسخ محیط نیز بر مدار اعتلا و دیگرشدن تبیین میشود. به یقین مشکل اصلی از گریزان شدن از هنجارها ریشه میگیرد. چرایش عوامل بسیاری احضار میکند. بذر ریاکاری در بیتوازنی رشد میکند: از بیتوازنی در تقسیم ثروتهای همگانی و بیتوازنی در استعدادهای فردی تا بیتوازنی در جایگاهها و به کارگرفتن مواهب و امکانات عمومی. معروف است که زیست ماهی قزلآلا در محیط آبی نشانگر تضمین استفاده انسانی آن آب است. با این نظر، میتوان نتیجه گرفت: اجتماع بیمار، جامعه ریاپرور، نامتوازن و نابهنجار، بهطور طبیعی و ضروری روانپزشک و روانشناس و رواندرمان و متخصص اعصاب و روان بسیاری دارد. درمانگری این جماعت اغلب موقتی و آسپرینی است. درچنین سازوکاری شاید بتوان به فرد ریاکار حق داد: «راست میگوید، برای زندگی است.»
برای مبارزه با ریاکاری درمان قاطعی متصور نیست، جز تغییر بنیادی و تدریجی زیرساختها و نیز روساختهای اجتماعی. در گام نخست باید از هرنظر به شکوفایی اقتصادی اهمیت وافر داد و همنوا با آن مشق فرهنگی کرد: کارهای بنیادی و بیچشمداشت.
چهارم: از کودکی مدام به ما گوشزد و حقنه میشود: خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو! رنگ جماعت چه رنگی است. مسلما سفید و شفاف نیست. تکلیف او که نمیخواهد همراه و همعیار جامعه و جماعت آن شود چیست؟ دورادور پیداست که یا باید نابود شود یا بگریزد. و این آغاز فاجعه انسانی است. فاجعهای نه آغشته به خونریزی و تشنج و زد و خورد. اتفاقی که به درجازدن منتهی میشود و بیشتر مواقع عقبگرد اجتماعی رهاوردش است. فاجعه آنگاه رخ مینماید که بیماری ریاکاری اندک اندک مسری شود و هنجاری متعارف و قابلقبول بهنظر آید. هنگامی که عزای دستهجمعی تبدیل شود به جشن و سرور. در چنین وانفسایی دیگر ریا و ریاکار و ریاکاری ناپسند و نکوهیده نیست. فضیلت است و سزاوار تکریم. چنین است که میشود به آسانی نوای شوم زنگ و ناقوس فروپاشی و ویرانی را شنید؛ دیگر فرصتی برای مقابله و جهتگیریهای تدافعی با هدف دیگر شدن نیست.