اربعین نام لالههای جهان است
بهار کاشی
کلمهها مخلوقات عجیبیاند. آنها بهظاهر چند حرف از الفبای زبانی هستند که کنار هم قرار گرفتهاند و مفهومی را میرسانند. اما همیشه اینطور نیست. کلمهها، کلمههای به ظاهر ساده، گاهی یک خاطره، گاهی حسی عمیق و گاهی ماجرایی طولانی را روایت میکنند. اربعین چنین کلمهای است. اربعین راوی دردها، شهادتها و مظلومیتها، اربعین راوی یک تاریخ است.
اربعین نام یک دشت است. دشتی در کربلا که بار غمی بزرگ را به دوش کشیده است. این دشت ظلمی بیپایان را به چشم دیده است. صدای گریههای فراوانی را شنیده است، امیدها و بهتهای بسیاری را حس کرده است و صدای کمکخواهی حق را به حافظهاش سپرده است.
اربعین نام کودکان است. کودکانی که آن روز بزرگتر از سنشان بودند. بزرگیشان به بزرگی روحشان بود. کودکانی که هرکدام به شکلی غمگینتر از دیگری شهید شدند. یکی تشنه بود، دیگری برای کمک به عمویش رفته بود، یکی به اسارت برده شده و بعد از شبهایی طولانی به شهادت رسیده بود.
اربعین نام تمام گلهای لالهی سرخ جهان است. آنهایی که چون سر از خاک بیرون میآورند رنگشان دنیا را به یاد عصر عاشورا میاندازد؛ همینقدر مبهوتکننده، همینقدر غمگین و همینقدر تا ابد زنده.
اربعین نام دیگر غم ماست. غمی که از سالهای دور، از سالهایی پیش از تولدمان، بر قلبمان نشسته است و ما سالهاست که با آن زندگی میکنیم.
کلمهها مخلوقات عجیبی هستند. آنها میتوانند ما را به سرعت به زمان و مکانی دیگر ببرند. آنها میتوانند ما را به هزار و چهارصدسال پیش، به زمانی که پا به این دنیا نگذاشته بودیم، ببرند و درست چهلروز پس از واقعه رهایمان کنند. و ما بمانیم با غمی که تا ابد پابرجاست. غمی که میگوید از روز واقعه چهل روز گذشته است و ما همه در سکوت خود فرو رفتهایم، همان سکوتی که زمان از دسترفتن عزیزی سراغمان میآید. چهل روز است که دیگر حسینع نیست و ما میدانیم تا ابد، هر زمان که به چهلمین روز واقعه برسیم، این سکوت جهان درونمان را در آغوش میگیرد.
اربعین نام دیگر حسرت ماست که همیشه گوشهی دلمان میماند. حسرتی که میگوید شاید اگر هزار و چهارصدسال پیش بودیم میتوانستیم کاری کنیم و حالا شبیه به آدمهایی نبودیم که هزاران سال از کسانی که دوستشان دارند جدا افتادهاند.