جنایت در دهه30
کارهای عشیری ریتم و ضرباهنگ را به عنوان عنصری برجسته در زبان به نمایش گذاشت
علیاکبر شیروانی
دهه 30 دیر بود برای شروع جدی داستان پلیسی، ولی امیر عشیری و دیگر پاورقینویسان این دهه، جریان پلیسینویسی را کلید زدند. اقبال عمومی به شرلوک هلمز و دیگر آثار ترجمه در رونق بازارش بیتأثیر نبودند، گرچه پرکاری عشیری به اندازه عوامل دیگر مؤثر بود. هم خواست داستان پلیسی و هم شیوه شخصی امیر عشیری ریتم را در زبان فارسی پررنگ کرد و اگر تا پیش از این نویسندهها با تکیه بر لهجه و لحن و نحو کلام فضاسازی میکردند، کارهای عشیری ریتم و ضرباهنگ را به عنوان عنصری برجسته در زبان به نمایش گذاشت و سرعت در داستان، با جملات کوتاه و بلند و لغات ساده و سخت تنظیم شد. بر کارهای عشیری خرده گرفتهاند که فضای بومی ندارد و شاید به تبع همین نقد بشود به بومیسازی زبان فارسی خرده گرفت. بر آن خرده میتوان گرفت که داستانهای پلیسی در مهد خود، بر سنت اجتماعی و داستاننویسی بنا شدهاند و کار عشیری آغاز راه بود، نه امتداد سنت.
«در این گفتوگو بودیم که دستی از داخل ماشین لبه کتم چسبیده و با یک تکان مرا به جلو کشید. ژاک همینطور که مچ دستم را محکم چسبیده بود دست دیگرش را رو شانهام گذاشت و سعی کرد تا مرا به زور داخل ماشین نماید. من دیدم مقاومت در برابر این دو نفر بیفایده است و اصولا چنین تصمیمی هم نداشتم، چون میبایست دستور نلسون را اجرا کنم و صددرصد مطمئن بودم که او قدم به قدم تعقیبم میکند. این بود که به ژاک گفتم لازم به اعمال زور و فشار نیست. بعد با پای خود سوار ماشین شدم و هنوز جابهجا نشده بود که طپانچه مردی روی پهلویم قرار گرفت. او همان کسی بود که تا چند دقیقه قبل توی کافه نشسته بود. به او گفتم آیا رفتن به کاباره لیدو اسلحه لازم دارد؟».