ابوالفضلسروش، رزمنده 16ساله کربلای 4و5 و نماینده ادوار مجلس:
حرف امام برای ما حجت بود
دفتر 40برگ را در پوتینهایم گذاشتم تا قدم بلند شود
16ساله بوده و جثه ریزی داشته؛ آنقدر کوچک که برای بلندتر دیده شدن قدش، 2دفتر 40برگ را تا میزند و در پوتینهایش میگذارد تا 7سانت قدش را بلندتر کند و از گزینش اعزام به جبهه، موفق گذر کند. میگوید در دفاعمقدس بیشترین مسئولیت جنگ بر دوش بسیج دانشجویی و بسیج دانشآموزان بود و این دو جمع بیشترین نقش را در پیشبرد برنامههای دفاعمقدس داشتند. 19ساله بود که قطعنامه تصویب شده و بوق پایان جنگ دمیده میشود و باز هم به کلاس درس برمیگردد و درس و مشق را از سر میگیرد. نوجوانی که 23ماه نبرد در میدان کربلای یک، 4و 5 را در کارنامه دارد، حالا در 51سالگی در گفتوگو با همشهری خاطرات روزهایی که شعار «جنگجنگ تا پیروزی» از هر کوی و برزنی شنیده میشد را مرور میکند. مشروح مصاحبه ما با ابوالفضل سروش، نماینده تهران در دهمین دوره مجلس شورای اسلامی به شرح زیر است:
متولد چه سالی هستید و چند سال داشتید که راهی جبهه شدید؟
متولد سال 48هستم و 16ساله بودم که راهی جبهه شدم.
چه شد که یک نوجوان 16ساله عزمش را برای حضور در جنگ جزم کرد؟
آن روزها عراق به ایران حمله کرده بود و هم خاک و هم ناموسمان در خطر بود و هر ایرانی وظیفه داشت برای دفاع از خاک و ناموسش این مسئولیت ملی را بپذیرد و وارد این فضا شود.
چه عواملی بر حضور شما در جنگ مؤثر بود؛ کارهای بسیج محل و جشنهای شبانهای که برپا میکرد، مداحیهای انقلابی و همبستگی که در آن ایام وجود داشت یا حس غرور و دیدهشدنی که در یک نوجوان بروز میکند؟ کدامیک بیشتر بر شما تأثیر گذاشت؟
مهمترین عاملی که سبب حضور من در جبهه شد، عقیده خودم بود. من فکر میکنم که هر وطنپرستی به دور از مسائل سلیقهای و سیاسی در مقابل حمله بیگانه نمیتواند سکوت کند؛ البته تأثیر انقلاب اسلامی و هجمههایی که استکبار علیه نظام جمهوری اسلامی وارد میکرد در این عزم بیتأثیر نبود. در مجموع میتوان شرایط حضور در جبهه را چندوجهی دانست که دفاع از خاک، دفاع از ملت و ناموس و دفاع از انقلاب اسلامی و ارزشهای انقلاب و وطنپرستی میتواند اضلاع آن را تشکیل دهد.
نگاه پدر و مادرتان به تمایل و حضور شما در جبهه چه بود؟
چون سن کمی داشتم، پدرم ابتدا مخالف حضور من در جبهه بود، اما مادرم از همان اول که از علاقهام برای حضور در جبهه با او صحبت کردم، نسبت به خواسته من اعلام موافقت کرد. بهدلیل عشق و علاقهای که به حضور در جبهه داشتم درنهایت پدرم هم متقاعد شد، اما هیچوقت بهطور کامل راضی نشد و بهنظرم فقط بهخاطر عشق و علاقه من رضایت داد.
چطور آنها را قانع کردید؟
دلیل مخالفت پدرم برای حضور من در جبهه، حضور برادر بزرگترم در جبهه بود. او تأکید داشت چون برادرم در جبهه است، کافی است و ضرورتی به حضور من نیست که البته درنهایت قانع شد. حرف امام(ره) برای ما حجت بود؛ من هم بهواسطه حرفها و توصیههای امام(ره) پدرم را راضی میکردم. آن روزها اینطور نبود که اکثر مردم در جنگ باشند و نسبت رزمندگان به کل جمعیت کم بود. ما بچههای جبهه براساس این اصل که مقاومت در برابر دشمن و حفظ کشور و ناموس نیرو میخواهد، خانوادهها را قانع میکردیم و... . خلاصه اینکه آنقدر از علاقهام برای حضور در جبهه و دفاع از خاک کشور و ملت صحبت کردم و دلیل آوردم که باید به جبهه بروم و آنقدر با علاقه و عشق از حضور در جبهه حرف زدم که در نهایت رضایت دادند.
با توجه به سن کم شما مانعی برای حضور در جبهه از طرف مسئولان قرار داده نشد؟ آن موانع را چطور رفع کردید؟
مسئولان بسیج محلی در ابتدا برای اعزام رزمندهها به جبهه وضعیت جسمانی آنها را بررسی میکردند. در آن ایام من جثه کوچکی داشتم. اولش مخالفت کردند، ولی بار دیگر که نوبت اعزام نیرو بود، من 2تا دفتر 40برگ را تا کردم و در پوتینهایم گذاشتم و حدود 6تا 7سانتیمتر قدم بلندتر شد که برای حضور در جبهه پذیرفته شدم.
مدت حضورتان در جبهه چقدر بود؟
مجموعا 23ماه و در مقاطع مختلف 2ماه، 4ماه و 6ماه در جبهه حاضر شدم.
در گردانی که حضور داشتید، چند نوجوان و همسن و سال شما حضور داشتند؟
کلاً در زمان دفاعمقدس بیشترین مسئولیت جنگ بر دوش بسیج دانشجویی و بسیج دانشآموزی بود و به عقیده من بسیج دانشجویی و دانشآموزی بیشترین نقش را در پیشبرد برنامههای دفاعمقدس داشتند.
در کدام عملیاتها حضور داشتید؟
در کربلای یک، کربلای4 و کربلای5 حضور داشتم و مدتی هم در کردستان.
اشاره کردید که در عملیات کربلای 4و 5حضور داشتید؛ عملیاتهای مهمی که شمار مجروحان و شهدا و مفقودانش رکورددار بوده است. سال گذشته یکی از فرماندهان وقت کشور گفت که عملیات کربلای 4عملیات فریب بوده است. بهعنوان یک رزمنده که در این عملیات حضور داشتید و جانتان را برای دفاع از کشور کف دستتان گذاشته بودید، این نگاه و ادبیات را چگونه هضم کردید؟
موافق این ادبیات نیستم؛ چراکه باعث دلسردی خانواده شهدا و ایثارگران میشود؛ ضمن اینکه بعید میدانم با آن همه تمهیداتی که قبل از عملیات کربلای 4مهیا شده بود، این عملیات فریب بوده باشد. عملیات کربلای 4فریب نبود و زمینهساز شکلگیری بزرگترین عملیات، یعنی عملیات کربلای 5شد.
در جنگ آسیبی به شما نرسید؟
من در عملیات کربلای 5بهدلیل اصابت مستقیم گلوله به زانویم مجروح و جانباز شدم.
اگر بخواهید قابی از این عملیات برای ما تصویر کنید، چگونه توصیفش میکنید؟
از بدو ورود به جبهه تا پایان جنگ همه لحظاتش برای من زیبا و جذاب بود، اما شبهای عملیات حال و هوای خاصی داشت و همه بچهها فاصلهشان را تا شهادت 5تا 6ساعت میدانستند. همه ما میدانستیم که عملیات شوخی نیست و جای برگشت نبود و عدهای به فضل خدا شهید میشدند. شبهای عملیات بهیادماندنیترین لحظات جبهه بود.
در بازخوانی دفاعمقدس و نگاه به حضور چشمگیر نوجوانانی که از طریق بسیج دانشآموزی خود را به جبهه میرساندند، نگاهی مطرح است که میگوید تأثیر مداحیها و نوحهخوانیهای امثال آقای آهنگران در کشاندن کمسنها و تشویق آنها به شهادت و از جان گذشتن مؤثر بوده است. شما بهعنوان یک نوجوان که در جبهه بودید، با این نگاه موافقید؟
ببینید، سرودهای حماسی همیشه تاریخ روی رزمآوران از رستم گرفته تا حالا مؤثر بوده و هست، اما اینکه کسی بهخاطر سرود آهنگران جانش را به خطر بیندازد، خیلی با عقل جور درنمیآید و انصافا من شاهد چنین تأثیری نبودم.
دلخراشترین صحنهای که در جنگ برایتان ثبت شد، چه بود؟
ما در همان دوران آموزشی قبل از ورود به جبهه با صحنههای خشن جنگ از خون و جراحت آشنا میشدیم و دیگر آنطور نبود که اصابت گلوله یا خمپاره به همرزمانمان فضای دور از ذهنی برای ما باشد. ما آن صحنهها را درک و لمس کرده بودیم. آنچه در جبهه مرا شوکه میکرد حضور عاشقانه رزمندهها در میدان جنگ بود. مهمترین چیزی که آدم در زندگی دارد، جانش است و گذشتن از جان برای کشور، مردم و ناموس خیلی عشق، شور، شوق و معنویت میخواهد. من همچنان هم فکر میکنم که چطور میشود یک نوجوان که همه هستیاش جانش است را مقابل توپ و تانک دشمن قرار دهد. الان که به آستانه 50سالگی رسیدهام به این موضوع فکر میکنم که آن عشق به شهادت و عشق به وطن چقدر صحنههای ناب و زیبایی بودند.
وقتی که جنگ تمام شد، چند ساله بودید؟
19ساله بودم که جنگ تمام شد.
بعد از جنگ چه کردید؟
دنبال درسم رفتم و وارد دانشگاه شدم و رشته پزشکی خواندم و حالا هم در حوزه پزشکی مشغول خدمتم.
حالا با این تجربهای که دارید، نگاهتان به جنگ چیست؟
جنگ خوب نیست، باعث ویرانی، خسارت و نابودی خانوادهها، یتیم شدن کودکان، خرابی کشورها، کشته شدن آدمهای بیگناه و شهید شدن رزمندهها و جانباز شدن شمار زیادی میشود. جنگ را از هر طرف که نگاه کنی عایدیاش تلخی و آسیب و خسارت است، اما وقتی جنگ به کشورت تحمیل میشود، نمیشود بنشینی و نگاه کنی! مجبوری برای حیثیت خودت، برای خدا و برای کشورت دفاع کنی.
اگر زمان تکرار شود و شما به نوجوانیتان برگردید، با این تجربه و نگاهی که از جنگ بهدست آوردهاید، باز هم راهی جنگ میشوید یا کار را به مردان جنگ میسپارید؟
من اگر همان فضا تکرار شود، باز هم به جبهه خواهم رفت و لحظهای برای دفاع از کشورم درنگ نخواهم کرد. البته این به معنای استقبالم از جنگ نیست؛ چراکه در هر جایی باشم از جنگ جلوگیری میکنم و همه تلاشم این است که هیچوقت جنگ نشود، اما اگر جنگی رخ دهد، دفاع از کشور را وظیفه خودم میدانم و حتی فرزندانم را برای دفاع از کشورم تشویق میکنم.