سالهای گرسنگی و قحطی
مغزهای گرسنه و چشمهای بیفروغ
جمال رهنمایی
چند سال پس از پایان جنگ، ایرانیان خسته و دست خالی از غنائم جنگ با سرزمینی پرآشوب و همچنان درگیر گرسنگی و بیماری روبهرو بودند. سالهای1298 تا 1324 سرشار از خاطرات قحطی، بیماری و خشکسالی در ذهن ایرانیان است. منابع تاریخی رویدادهای شگفتآوری از فقدان غذا، شیوع بیماری و مرگ بیان میکنند و عکسهای بجا مانده از ساکنان این سرزمین در آن دوران بهراستی مو بر تن آدمی راست میکند.
«گرسنگی» به احساس نیاز ارگانیسم انسان به غذا گفته میشود. اگر این نیاز ارگانیسم با غذا پاسخ دریافت نکند، واکنشهای جسمانی و سپس روانی در انسان پدیدار میشود و آدمی به سوی زوال و مرگ پیش میرود.
آبراهام مزلو، بنیانگذار روانشناسی اگزیستانسیال، بیشتر شهرت خود را با ترسیم «هرم سلسله مراتب نیازهای انسانی» بهدست آورده است. ابتداییترین نیازهای انسانی در طبقه اول این هرم پنج طبقهای شامل نیازهای زیستی ارگانیسم انسان است. او اعتقاد دارد بدون تامین این نیازها نمیتوان وارد طبقات بالاتر نیازهای انسان شد و اغلب انسانها اگر نیازهای زیستیشان برطرف نشود، نیازمندیهای طبقات بالاتر هرم را طلب نخواهند کرد.
دغدغه بخش بزرگی از جمعیت ایران در آن سالها تامین غذا برای زنده ماندن بود. این نگرانی دائم و شرایط سخت و گاهی ناممکن برای بهدست آوردن غذا باعث توجه مغز به جستوجوی بیشتر برای غذا و تبدیل شدن به اولویت اول ذهن میشود. حتی وقتی شرایط عمومی کشور رفتهرفته بهبود یافت و چند دهه بعد فراوانی بیمانند تاریخ ایران با افزایش قیمت نفت رخ داد، هنوز در خاطره جمعی ایرانیان، حتی افراد متمول و بینیاز از دغدغه غذا، قحطی حضور داشت.
به لحاظ تناسب وزنی، مغز انسان پرمصرفترین بخش بدن ماست. مغز هنگام فعالیتهای شناختی و فکر کردن به تنهایی حدود 25درصد کالری مصرفی ما را بهخود اختصاص میدهد درحالیکه فقط حدود 5درصد وزن بدن را بهخود اختصاص داده است.
به همین روی هنگام گرسنگی مغز شناختی که وظیفه آن تفکر و تصمیمگیری است بهمعنای واقعی کلمه کار نمیکند و بخش غریزی مغز به کارهای اتوماتیک ارگانیزم رسیدگی میکند.
گرسنگی بهمعنای محدودیت در تامین نیازهای اساسی انسان، ما را از وجه انسانی خود دور و به وجه غریزیمان نزدیکتر میکند.