گلها را از من بگیری میمیرم!
کیوان پهلوان
نویسنده و پژوهشگر موسیقی
علی تجویدی، نوازنده ویولن و سهتار و آهنگساز، در تهران متولد شد، اما اصالتاً اهل اصفهان بود. تجویدی با خلق قطعات موسیقی ایرانی، صدها ترانه را با صدای هنرمندان نامدار به اجرا درآورد. پاییز سال۱۳۸۴ بود و من از وخیم شدن حال استاد تجویدی آگاه شدم و روزی که با بهرنگ آزاده، شاگرد و همراه خوب استاد همنشین بودم، از او خواستم تا مهربانی کند و مرا نزدش ببرد.
خانهاش در خیابان ونک بود. مدل خانههای دهه چهل؛ در اتاق پذیرایی بزرگ ال مانند خانه، مبلها و بخشی از گلهای زیبای استاد قرار داشت و آن طرف پنجرههای تمام قدی در آخر اتاق بود، که میشد حیاط و طبعا گلخانه و گلهای رنگارنگ و زیبای پرورش یافته بهدست آقای تجویدی را نیم نگاهی کرد.
بخش بزرگی از حیاط برای حفاظت از گلها سرپوشیده شده بود. دو اتاق دیگر در سمت چپ و راست گاراژ، اتاق بچهها بود.
شوکت خانم میگفت وقتی استاد حسن کسایی از اصفهان به تهران میآمد و برنامه و ضبط داشت، بیشتر اوقات به خانه ما میآمد و اتاق سمت راستی را بچهها برایش خالی میکردند. در این اتاق، تختی بود برای خوابیدن و میز کوچکی و یکی دو صندلی.
ما پس از دیدن گلهای زیبا به درون اتاق آمدیم. متأسفانه آن استاد جدی و در عین حال خندان در اتاق خوابش از درد و بیماری رنج میبرد و نمیتوانست پذیرای طولانی مدت افراد باشد و پس از دیداری کوتاه، من و بهرنگ توسط شوکت خانم به اتاق پذیرایی در کنار پنجره، جایی که استاد به شاگردان خود درس میداد راهنمایی شدیم.
شوکت خانم خاطرات زیبایی از آهنگ ساختن و پرورش گل توسط آقای تجویدی تعریف کرد و گفت: قبل از سالهای چهل، وقتی به اینجا بیاییم، خانه مان در خیابان باستان بود و خانهها بیشتر نمای آجری داشت و دارای حیاط.
هنگامی که به پشت بام میرفتی یک اتاق زیر شیروانی داشت. تا هوا کمی گرم میشد علی هنگام خوابیدن، رختخوابش را جمع میکرد و در پشت بام میخوابید و آسمان و ستارهها را تماشا و با خود آهنگهایش را زمزمه میکرد و اگر ناگهان آهنگ جدیدی به ذهنش میرسید، به سرعت از جایش برمیخاست و با سکه یا میخی که دوروبرش بود نت اول آهنگ را بر دیوار حکاکی میکرد تا فردا صبح دوباره آن را ببیند و به یادش بیاید و کل آهنگ را بسازد و بنویسد!
با بزرگتر شدن بچهها، علی در خانه آرامش نداشت. روزی به من گفت: شوکت اینجا دیگر به درد من نمیخورد، بیا خانه را بفروشیم و برویم یک جای آرامتر که فضای خانه بزرگتر باشد. خیلی گشتیم و بالاخره اینجا را پیدا کردیم. اینجا بیابان بود. نخستین خانه را ما ساختیم. روبهروی ما هم باغی بود با برج و بارو. بعد چند خانه تو کوچه ساختند وپسرها میرفتند تو کوچه بازی میکردند. کمکم بچهها بزرگ شدند و ازدواج کردند و هر یک دنبال سرنوشت خودشان رفتند. تمام بیابان شد خانه و آپارتمانهای سربه فلک کشیده؛ ولی علی همچنان با پرورش گلها و موسیقی و تربیت شاگرد آرامش داشت و راضی بود؛ گویی چیزِ دیگری از این دنیا نمیخواست و تمام خوشبختی را در آنها میدید. روزی گفتم علی ما دو نفریم و در یک آپارتمان کوچک هم میتوانیم سر کنیم. بیا اینجا را بفروشیم و... افسرده و مغموم به من گفت: شوکت تو میخواهی گلها و آرامش را از من بگیری و من را بکشی. توی آپارتمان خیلی زود میمیرم. بگذار تا زنده هستم همینجا باشیم، بعدش بچهها میدانند با این خانه چکار کنند.
استاد علی تجویدی در همان خانه در ۲۴ اسفند۱۳۸۴ (۱۵ مارس ۲۰۰۶) در سن۸۶ سالگی بهعلت سرطان پروستات درگذشت و شوکت خانم هم بعد از چهار پنج سال دارفانی را وداع گفت. دوستی ارجمند به من اطلاع داد که جای آن خانه، برجی سبز شده است.
طبیعیاست اگر در کشورهای متمدنتر چنین خانهای وجود داشت، آنجا را بهعنوان میراثی فرهنگی و پاسداشت هنرمندی بزرگ حفظ میکردند و موزهای درخور بهوجود میآوردند.