کامبوزیا پرتوی، برنده 4جایزه بهترین فیلمنامه در جشنواره فیلم فجر از سینما و ادبیات میگوید
کشف میکنیم که چطور روایت کنیم
نیلوفر ذوالفقاری
کارنامه فعالیت کامبوزیا پرتوی، پر از درخشش جایزههایی است که از جشنوارههای داخلی و خارجی گرفته. او یکی از رکوردداران دریافت جایزه از جشنواره فیلمفجر است و البته بارها در جشنوارههای بینالمللی هم نامزد دریافت جوایز مختلف شده است. اما این جایزهها برای او به جز احساس خوب موفقیت، به گفته خودش احساس مسئولیت به همراه داشتهاند. او معتقد است جایزه اعتباری به سینماگر میدهد که او باید برای حفظ آن اعتبار، به فکر پیشرفت و بهتر شدن در آثار بعدی خود باشد. پرتوی فیلمنامهنویسی است که آثارش در حوزههای متنوعی نوشته شدهاند؛ از «گلنار» برای کودکان، «من ترانه 15سال دارم» و «دیشب باباتو دیدم آیدا» برای نوجوانان تا فیلم به یادماندنی «کافه ترانزیت» و البته نقطهای درخشان در کارنامه او، یعنی فیلمنامه «محمد رسولالله(ص)»». او علاقه ویژهای به ادبیات دارد و فکر میکند بین سینما و ادبیات، پیوندی عمیق برقرار است، به همین دلیل هم خودش را بیشتر بهعنوان فیلمنامهنویس میشناسد تا کارگردان. با کامبوزیا پرتوی از نوشتن، سینما و جادوی حرفزدن با مخاطبان هنردوست حرف زدهایم.
بازه زمینههایی که در آنها فیلمنامه نوشتهاید گسترده است؛ از ژانر کودک تا فیلمهای خاص. این تفاوت از کجا ریشه میگیرد؟
برای من همیشه اینطور بوده که وقتی حرفی برای گفتن دارم، میخواهم آن حرف را بنویسم؛ چیزی توجه مرا بهخود جلب کرده و فکر کردهام چه خوب است که آن را عنوان کنم. به همینخاطر هم در ژانرهای مختلف، بیشتر آن حرف برایم مهم بوده است و اینکه آن را چطور بزنم؟ اگر آن حرف پلیسی بوده، ژانر پلیسی را انتخاب کردهام و اگر حرفم درباره جنگ بوده، مثل سریال «گل پامچال»، ژانر مناسب خودش را انتخاب کردهام. تفاوتها بهخاطر تفاوت حرف است، آن حرف است که خودش به من میگوید مرا اینطور بنویس و اینگونه مطرح کن و در نهایت تبدیل به فیلمنامه من میشود.
برای آنها که از فضای نوشتن فاصله دارند، توضیح میدهید که نوشتن یک فیلمنامه از ایده ذهنی شما تا تکمیل، قدم به قدم چه مراحلی را طی میکند؟
اولین نکته این است که حرفی داشته باشی و بدانی که گفتن آن مهم است. بعد باید بگردم و برای این حرف، ظرفی پیدا کنم؛ ظرفی که آن حرف را خوب نگهدارد و مطرح کند. بعد باید روایتی مطرح کنم و به چگونه دیده شدن این روایت فکر کنم. باید ببینم چقدر درباره حرفی که میخواهم بزنم، سواد دارم؟ اگر لازم است باید سراغ تحقیق میدانی یا کتابخانهای بروم. آن موقع است که میتوانم بگویم حالا آمادگی نوشتن دارم. اما چیزی که بیشتر از همه به یک نویسنده کمک میکند، خواندن است. شناخت ادبیات جهان خیلی مهم است بهخصوص که ادبیات مدام در حال تغییر است. در دورهای ادبیات بهخصوص در آمریکا آنچنان به سینما نزدیک شد که فیلمها بعد از ساخته شدن، به قصه و کتاب تبدیل میشدند. نمونههای زیادی برای این اتفاق داریم؛ مثل فیلم «انجمن شاعران مرده». سینمای جهان به ادبیات متکی است و به همین دلیل هم اقتباس، به یکی از اصول سینما تبدیل شده است و باید آن را در نظر داشت. ادبیات کمکی برای سینما و تئاتر است. نمایشنامه هم در دورهای، جزو ادبیات محسوب و به نمایشنامهنویسی، بهعنوان شاخهای از ادبیات نگاه شد. بنابراین ادبیات لازمه کار ماست. فیلمنامهنویس نمیتواند سناریو و دیالوگ بنویسد بدون اینکه نمایشنامه خوانده باشد. نمایشنامه به ما میگوید که قصه را چطور با دیالوگ مطرح کنیم، در دیالوگ چقدر ایجاز داشته باشیم و حرف را چطور مطرح کنیم که دلنشین باشد و تماشاگر را پای حرفهایمان بنشاند. این اتفاق فقط با نمایشنامهخوانی میافتد. بنابراین بعد از تحقیق و پختهشدن داستان در ذهن، به ادبیات و آشنایی با روایات ادبیات جهان میرسیم. سینما سعی میکند از ادبیات در روایت قصههای خود وام بگیرد و به همین دلیل است که سینما تکراری نیست، مدام کشف میکنیم که قصهها را چطور روایت کنیم و سینما سالهاست سعی میکند از ادبیات ریشه بگیرد و به استحکام برسد.
بعد از سالهای طولانی فعالیت، تجربه به شما میگوید بزرگترین چالشهایی که فیلمنامهنویس، با خود و بعد با جهان اطرافش دارد چیست؟
بزرگترین چالش، چگونه گفتن حرف و برای چهکسی گفتن آن است. مهم است که حرف را طوری بزنی که مخاطب پای آن بنشیند. برای من همیشه این موضوع چالش بوده، که اگر مخاطبم کودک است، حرفم را چگونه بگویم که آن کودک حرفم را باور داشته باشد. گاهی مخاطب نوجوان، جوان یا خانواده است. در فیلمی مثل گلنار،
قرار است خانواده هم کنار کودک بنشیند و موقع نوشتن فیلمنامه باید فکر کنم چطور حرفم را بزنم که خانواده هم سرگرم شود و فیلم را دوست داشته باشد. چگونه گفتن، بزرگترین چالش هر فیلمنامهنویس است. در کارگردانی هم دوباره همین چالش به شکلی دیگر وجود دارد.
چه شد که فکر کردید برای گفتن حرفهایتان، نوشتن فیلمنامه راهحل خوبی است؛ مثلا چرا نویسندگی ادبیات را انتخاب نکردید؟
من در دوره دانشجویی پرسهای هم در ادبیات زدهام و بعضی از قصههایم چاپ شده است. چیزی که برایم مهم است این است که کدام اهمیت بیشتری دارد؟ بهنظرم الان جهانگیری سینما بیشتر است و سینما ترجمه نمیخواهد، تصویر در گفتن حرف به کمکت میآید. ادبیات در دورهای در غرب به اوج رسید اما حالا دوره اوج سینماست و چه بهتر که حرفم را با سینما بزنم. رسانه تازه سینماست و من الان آن را ترجیح میدهم. فردی مثل ژان پل سارتر، رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه و فیلمنامه هم نوشته تا حرفش را بزند. باید تشخیص دهی حرف را در چه قالبی بزنی بهتر شنیده میشود.
شما تحصیل در دانشکده سینما و تئاتر را ناتمام گذاشتید. بهنظر شما فضای آکادمیک ما در این رشته چقدر قابلیت تربیت سینماگر دارد؟
دانشکدهها همیشه خوب هستند، حداقل چیزی که برای یک دانشجو دارند، آشنا کردن او با فضا و افرادی است که مثل هم فکر میکنند و علاقهمندی مشترک دارند. کنجکاوی خود دانشجو است که او را پیش میبرد نه صرف دانشگاه رفتن. برای من این اتفاق افتاد؛ از موقعی به بعد حرف استادان تکراری شد و حس کردم دیگر چیز تازهای برایم ندارد. تصمیم گرفتم خودم سراغ یادگرفتن بروم و اتفاقا فرصت خوبی برایم بود، دوستان خوبی پیدا کردم و استادانی را دیدم که تفکرشان را دوست داشتم و کار کردن کنار آنها، آموزش مناسبی برایم بود. چقدر خوب که دانشجو بداند چه زمانی باید خودش هم سراغ یاد گرفتن برود و به دانشگاهرفتن بسنده نکند. دانشگاه راه را نشان میدهد و بیشتر از این، نمیتواند چیزی داشته باشد.
کارنامه شما پر از دریافت جایزههای معتبر و نامزدی برای دریافت آنهاست. جایزه گرفتن برای شما چه حس و تأثیری دارد؟
جایزه گرفتن، چه داخلی و خارجی، نشان میدهد توانستهای حرفت را بزنی و آن حرف شنیده شده است. اما اتفاق مهمتر، مسئولیتی است که ایجاد میکند. وقتی جایزه میگیری، خودت را مسئولتر میدانی و حرف و برخورد بعدی تو باید مسئولانهتر باشد. جایزه اعتباری به فرد میدهد که باید به آن متعهد باشد، تا اعتبار جایزه را حفظ و بتواند فراتر از آن عمل کند. برای من جایزه گرفتن همیشه چنین حسی به همراه داشته است.
برای سالهای طولانی ما عادت داشتیم قصه بشنویم و موقع تماشای فیلم، شاهد روایت یک قصه باشیم. حالا چند سالی است خط قصهگویی در بیشتر فیلمها کمرنگ شده. بهنظر شما قصهگو بودن یک فیلم چقدر اهمیت دارد؟
برای ما شرقیها، قصه همیشه مهم است. از هند و چین گرفته تا ایران، همه ما به قصه عادت داریم. اگر ادبیات کلاسیک ما را بررسی کنیم میبینیم که چقدر قصههای شفاهی در آن وجود دارد. ما با قصه تربیت شدهایم. اما الان نوع روایت اهمیت بیشتری پیدا کرده است. در ادبیات فرانسه هم همین اتفاق افتاده که قصه چطور تعریف شود تا جذابتر شود و با جهان، ارتباط بهتری برقرار کند. قصهگویی عوض نشده، نوع روایت است که تغییر کرده تا درجا نزنیم. در ادبیات هم بارها این اتفاق افتاده، سلیقهها عوض شده و نویسندهها تلاش کردهاند این سلیقه را پیدا کنند تا روایتشان نو شود. ما همچنان داریم قصه میگوییم اما با روایتی متفاوت، مشکل این است که هنوز به روایتهای تازه عادت نداریم و به آسانتر شنیدن قصه عادت کردهایم. انگار که تنبل شدهایم و نمیتوانیم در روایتهای جدید هم قصه را دنبال کنیم.
در سینمای ما، ساخت آثار اقتباسی انگشتشمار بوده درحالیکه بسیاری از آثار ادبیات کلاسیک دنیا به فیلم تبدیل شدهاند. بهنظر شما چرا سینمای اقتباسی ما چندان قوی ظاهر نشده؟
ادبیات در سینمای ما، کمتر دغدغه بوده است. اگر در جایی به اقتباس اهمیت داده میشود، نشانه اتکا به ادبیات است. ما کمتر به ادبیاتمان متکی بودهایم. بله؛ اقتباس در سینمای ما انگشتشمار است، البته که این کار سخت است. خیلی از نویسندگان هم از فیلم شدن داستانشان پرهیز میکنند چون نگرانند حاصل کار خوب نباشد. اگر ما به آثار اقتباسی در سینمای ایران توجه کنیم، درمییابیم که چرا این اتفاق کمتر افتاده است. ما در دورهای از فیلمهای عربی و هندی تأثیر میگرفتیم، این هم نوعی اقتباس است اما تأثیر از سینمایی دیگر. اما ما همان اقتباس را هم الکن انجام دادیم. اگر نتوانیم خوب اقتباس کنیم، همان بهتر که این کار را نکنیم. ما چندین اقتباس از بوف کور داریم، اما بهترین اقتباس از این کتاب در سینمای مکزیک اتفاق افتاده است. اینجاست که باید بگوییم اگر نمیتوانیم، بهتر است این کار را انجام ندهیم. ضمن اینکه اقتباس هزینه زیادی هم دارد، باید امتیاز داستان را بخریم.
با تجربهای که از نوشتن برای کودکان و نوجوانان دارید، بهنظر شما نسل تازه با تعدد گزینههای سرگرمی، از شنیدن چه داستانهایی در سینمای ایران استقبال میکند؟ چطور میتوان این نسل را جذب سینمای ایران کرد؟
من همواره فکر میکنم بچهها حتی در نوجوانی، حتی حالا در این تعدد گزینهها، میتوانند از کودکی با تعریف کردن قصههای عامیانه به ادبیات علاقهمند شوند. میتوانیم همچنان قصهگوهای خوبی برای کودکان باشیم. تنها راهش این است که قصهها را خوب تعریف کنیم طوری که بچهها باور کنند چقدر برای ما مهم هستند. به این ترتیب میتوانیم با کودکان و نوجوانان در اوج همین رنگارنگی هم ارتباط برقرار کنیم. اگر با بچهها بچگانه حرف بزنیم، باورمان نمیکنند و از ما گریزان میشوند. جذاب تعریف کردن قصه، مهمترین بخش برقراری ارتباط با تماشاچی، در هر سن و هر تربیتی است.
شما خودتان را بیشتر فیلمنامهنویس میشناسید یا کارگردان؟
فیلمنامهنویسی مسئولیت سختی است و من مسئولیت سخت را، به مسئولیت آسانتر ترجیح میدهم. وقتی فیلمنامه مینویسی انگار روی کاغذ کارگردانی هم میکنی.
اگر وارد دنیای سینما نمیشدید، چه کاری بود که فکر میکنید دوست داشتید آن را امتحان کنید؟
من ادبیات را خیلی دوست دارم و فکر میکنم اگر وارد سینما نمیشدم، حتما ادبیات را ادامه میدادم. ادبیات نسبت به سینما خیلی وسیع است. ادبیات با ذهن و برداشت مخاطب طرف است و گفتن درست یک حرف، مسئولیت سختی است. به همین دلیل هم الان دیگر چخوف شدن یا شکسپیر شدن خیلی سخت است.
تا به حال از انتخاب راهی که رفتهاید، دلسرد شدهاید؟
چند بار این اتفاق برایم افتاده. وقتی به مشکل و بنبست میخوریم دلسرد میشویم، امیدمان را از دست میدهیم و فکر میکنیم که ما را درک نمیکنند. این اتفاق در همه هنرها میافتد. وقتی حرف هنرمند، خواه نقاش باشد خواه عکاس، فهمیده نمیشود، دلسردکننده است. در سینما وقتی نوع روایتی را که انتخاب میکنی نمیفهمند ناامید میشوی.
این روزها چه چیزی شما را خوشحال میکند؟
دیدن یک فیلم نو مرا خوشحال میکند، که اتفاقا کم هم نیستند. روایتهای نویی که الان در سینما و ادبیات وجود دارد خیلی خوشحالکننده است. آدم فکر میکند دیگر به آخر راه رسیده اما ناگهان میبینی فکرها و روایتهای تازهتری وجود دارند. پیدا کردن این تازهها خیلی امیدوارکننده و انرژیبخش است.
انتخاب سخت است، اما فیلمنامه چه فیلمی شما را بسیار تحتتأثیر قرار داده و آن را پسندیدهاید؟
من کارهای سم شپرد را خیلی دوست دارم و آنها را دنبال میکنم. بهصورت پراکنده فیلمهای دوستان جوانی که حرفی برای گفتن دارند و روایت تازهای برای آن پیدا کردهاند، مرا جذب و خوشحال میکند.
آینده فیلمنامهنویسی در کشورمان را، با توجه به روندی که تا به حال طی کرده، چطور پیشبینی میکنید؟
بهنظرم فیلمنامه در سینمای ایران خیلی بیاهمیت شده است. فکر میکنم باید جدیتر گرفته شود، چه از طرف فیلمساز و چه از طرف مسئولین. باید آنقدر به فیلمنامه اهمیت بدهیم که بتوانیم حتی در فیلمنامه هم، نمونه باشیم. همانطور که سینماگر ایرانی چشمش به سینمای چین و آمریکاست، خیلی کشورها الان چشمشان به سینمای ایران است، مثل ترکیه و هند. چه خوب است بتوانیم در فیلمنامه هم الگو باشیم. استقبالی که کشورهای دیگر از ما میکنند و برای نوشتن فیلمنامههایشان از ما دعوت میکنند، خیلی خوشحالکننده است. امیدوارم فیلمنامهنویسی آنقدر جدی گرفته شود که بتوانیم این ارتباط را وسیعتر و نگاه کشورهای دیگر را بهخودمان مطمئنتر کنیم و سرمشقی برای آنها باشیم.
رکورددار سیمرغ برای فیلمنامهنویسی
کامبوزیا پرتوی متولد1334 است. تحصیلاتش را در دانشگاه هنر ناتمام گذاشت و در دوران دانشجویی چند فیلم کوتاه مستند و داستانی برای تلویزیون کارگردانی کرد. پرتوی فعالیت هنری خود را با ساخت فیلمهای کوتاه در سینمای آزاد دماوند آغاز کرد، بعد از مدتی نخستین فیلم بلند داستانیاش را با نام «عینک» برای شبکه دوم تلویزیون ساخت و کارگردانی در سینمای حرفهای را با فیلم «ماهی» تجربه کرد. از آثار مطرح او در زمینه کارگردانی میتوان به فیلمهای «ماهی»، «گلنار»، «بازی بزرگان»، «کافه ترانزیت»، «پرده» و «کامیون» اشاره کرد. کامبوزیا پرتوی در فیلمهایی مثل «آدم» (رضا کاهانی)، «شبانهروز» و «پنج ستاره» مشاور کارگردان و در فیلمهایی مثل «شب یلدا» (کیومرث پوراحمد)، «یک شب»، «سه زن» (منیژه حکمت) و «سوت پایان» (نیکی کریمی) مشاور فیلمنامه بودهاست. وی همچنین نویسندگی فیلمنامه فیلمهای دیگری همچون «شیرک» (داریوش مهرجویی)، «دایره» (جعفر پناهی)، «شب» و «خیابانهای آرام» را برعهده داشتهاست. پرتوی در ساخت «خانه دوست کجاست» با عباس کیارستمی همکاری داشت و فیلمنامه «ایستگاه متروک» را بر اساس طرحی از او نوشت. پرتوی 4بار جایزه بهترین فیلمنامه را برای فیلمهای «من ترانه ۱۵سال دارم»، «کافه ترانزیت»، «فراری» و «کامیون» از جشنواره فیلم فجر دریافت کرده است.
سینما، فرصت پرداختن به جامعه است
مرور کنیم و ببینیم ما چه فیلمی داشتیم؟ چه تربیت کردیم؟ به تماشاگر چه چیزی عرضه کردیم؟ به تماشاچی گفتیم فکر کن یا گفتیم فقط بخند؟ جو سینما را با این چیزها آلوده کردیم. قبلا هم اینگونه فیلمها بوده ولی نه اینقدر. وزارت ارشاد هم به پابرجایی این گونه سینما کمک میکند؛ همه هم نسبت به این سینما اعتراض دارند و بیان میکنند که به ابتذال نزدیک شدهاست.آیا ما نمیتوانیم بهتر از این باشیم؟ مشکل اصلی من با سینما همین است. مشکلم این است اگر کمی به فکر سینما باشیم. خیلی فیلم داریم که تاملبرانگیز است و یک لحظه مکث برای تماشاچی ایجاد میکند، اینها را داریم حذف میکنیم فقط بهخاطر اینکه فیلمهای کمدی زیاد مشکلآفرین نیستند. باید پاسخگو باشیم که چرا اینگونه فکر کردیم؟ سینما فرصت خوبی برای پرداختن به جامعه است و هر چقدر هم قرارباشد برای یک فیلم پاسخگو باشیم، میارزد؛ چون با قصد تربیت جامعه ساخته شده است. به عنوان مثال زمانی مردم در فقر بودند و هر محتوایی از تلویزیون برایشان جذاب بود اما در آن زمان سریال گل پامچال را نوشتیم و پخش شد. یادم است واقعا آن موقع سریال گل پامچال خیلی تأثیرگذار بود؛ ما را به فکر کردن وامیداشت و به چالش میکشید.