• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
شنبه 15 شهریور 1399
کد مطلب : 109202
+
-

پرواز با پروانه‌ها

دوچرخه
پرواز با پروانه‌ها

ریحانه وحیدیان- شهروند دوچرخه سوار

پارسال در میانه دهه چهارم زندگی، برای هدیه تولدم به پیشنهاد دوستی، به کلاس آموزش دوچرخه سواری رفتم. بله! کلاس آموزش دوچرخه‌سواری.
در یکی از روزهای بهار زیبا و متفاوت تهران که شهر با پرواز گروهی‌پروانه‌ها زیبا شده بود، بر افکار مشوش «من نمی‌تونم»، «برای سن من دیر شده» و «اگه کسی من رو در حالی ببینه که نمی‌تونم تعادلم روروی دوچرخه حفظ کنم چی!؟» غلبه کردم و نخستین جلسه کلاس را در پارک آموزش ترافیک در پارک پلیس با یک خانم مربی مهربان شروع کردم. در پایان جلسه اول، هنوز نتوانسته بودم تعادلم را روی دوچرخه حفظ کنم و با بدن درد و حس سرافکندگی به خانه برگشتم. انگار نتوانسته بودم‌ بار اول در آزمون شهر قبول بشم! هفته بعدی، پنجشنبه صبح همزمان که در ذهنم شاهد گفت‌وگوی درونی «تو اگر می‌تونستی همون دفعه اول راه افتاده بودی! دیگه از سن تو گذشته و بی‌خیال شو!» بودم، رسیدم به کلاس و از مربی دوچرخه رو تحویل گرفتم. بعد از 20‌دقیقه متوجه شدم که تعادلم را حفظ می‌کنم. تمام هیاهوی «تو نمی‌تونی» به یک سکوت محض در ذهنم تبدیل شد و خوشحالی و لذتی را تجربه می‌کردم که مشابه آن را در آموزش مهارت‌ دیگری به یاد نداشتم. در همین حین که ذوق‌زده در محوطه پارک با دوچرخه می‌چرخیدم و از حس پرواز و رهایی لذت می‌بردم، بدون توجه وارد یه دسته بزرگ پروانه شدم. چشمانم را بستم ولی نتوانستم با همان سرعت دهانم را ببندم و... در دورهای بعدی یکی دوبار هم‌جهت با پروانه‌ها چند ثانیه‌ای رکاب زدم و شیرین‌ترین لحظه‌ها را تجربه کردم. در پایان جلسه دوم آموزش، باز هم با بدن درد اما خوشحال به خونه برگشتم. دیگر اثری از «من‌نمی‌تونم» نبود و همه وجودم از اعتماد به نفس لبریز شده بود و ذهنم با «هیچ وقت دیر نیست» و «خواستن توانستن است» پر شده بود.
حالا یک سال و 2‌ماه از آن روزها می‌گذرد و یک رفیق مشکی با راه‌های زردرنگ و خوش‌رکاب به اسم آذرخش دارم که تقریبا حدود 200کیلومتر با هم در تهران رکاب زدیم. درباره این تجارب بیشتر می‌نویسم.

این خبر را به اشتراک بگذارید