روسها، ثقهالاسلام و یارانش را در عاشورای خونین آذربایجان به دار کشیدند
غمگینترین عاشورای تبریز
عیسی محمدی
ماجرای سالهای مشروطه در ایران، ماجرایی عجیب و خواندنی و عبرتآمیز است؛ یعنی میتوان سریالها از آن ساخت و کتابها و داستانها و رمانها پرداخت و.... حجم انبوهی از اتفاقات خاص و باورنکردنی که در این برهه زمانی جمع شده است، باورپذیر بهنظر نمیرسد. اما تاریخ کاری به باور من و شما ندارد؛ میآید و اتفاقات خودش را رقم میزند و میرود و آنوقت ما میمانیم و کتابهای تاریخ و خاطرات شفاهی و گفتهها و شنیدهها و دریغها و ستیزها و... . یکی از تکاندهندهترین وقایع مربوط به مشروطه، اشغال تبریز بهدست روسها بود. آنها به ایران حمله کرده و تبریز را محاصره و سپس اشغال کردند. بعد هم در محرم 1330قمری، عدهای از آزادیخواهان را در کوچههای مختلف به داور آویختند. تراژدی وقتی کامل میشود که بدانیم یکی از مشهورترین اعدامهای آنها، دقیقاً ظهر روز عاشورا اتفاق افتاد؛ جایی که یک روحانی بزرگوار به نام ثقهالاسلام و چند تن دیگر را به دار آویختند. باورکردنی بهنظر نمیرسد اما تاریخ بیرحم است و خونسرد. حالا که هنوز در روزهای محرم هستیم و چند روزی بیشتر از عاشورا نگذشته، با هم درباره این واقعه تلخ بیشتر بخوانیم و بدانیم.
مردی از تبار خراسان
معروفترین قربانی محرم 1330قمری را باید ثقهالاسلام بدانیم؛ روحانی معروفی که همین حالا هم کتابها و نوشتههای او دمدست و محل مراجعه است. روحانی بزرگواری که نامش میرزا علیآقا معروف به ثقهالاسلام بود؛ فرزند میرزا شهید موسی بن میرزا محمد شفیع که در تبریز به دنیا آمد؛ هرچند اصالتش به خراسان بازمیگشت. جالب اینکه حتی پدر خود او هم عنوان ثقهالاسلام را داشت؛ عنوانی که در مورد ثقهالاسلام پسر از طرف مظفرالدین شاه و به توصیه یکی از نزدیکان شاه داده شده بود. پدر وی در نهضت تنباکو، از اثرگذاران بوده و تلاش زیادی کرد تا مردم تبریز را همراه و همگام با این نهضت کند.
از مقتل تا مقتل
میرزا علیآقا مثل بیشتر علمای دیگر، مقدمات دینی و ادبی و عربی و... را در تبریز، یعنی زادگاهش گذراند. بعد هم که نیاز به سطوح بالاتر پیدا کرد، راهی نجف اشرف شد تا در درس و محضر بزرگان تلمذ کند. بعد از اینکه تبدیل به یک مجتهد شد به سال1308 قمری به زادگاهش بازگشت و در کسوت یک عالم دینی، به نقشآفرینی پرداخت. او که به ادبیات فارسی و عربی احاطه زیادی داشت، کتابها و رسالههای مختلفی از خودش به یادگار گذاشت. جالب اینکه یکی از آثار او مقتل سیدالشهداست؛ بیخبر از اینکه روزی خود نیز در ظهر عاشورا، به مقتل رفته بدست روسها اعدام خواهد شد؛ روسهایی که حتی تا این حد هم نمیخواستند حفظ ظاهر کرده و ظهر عاشورا و روز عاشورا، کسی را اعدام نکنند.
از کجا آغاز شد؟
اما چرا چنین شد؟ ماجرا به زمان مشروطه بازمیگردد. ابتدا مظفرالدین شاه دستور مشروطه را امضا کرد. سپس محمدعلیشاه، یعنی فرزند مظفرالدینشاه، آن را کنار گذاشته و مجلس را به توپ بست. تا اینکه آزادیخواهان راهی تهران شده و درگیریهایی در کشور رخ داد. تهران بهدست آزادیخواهان فتح شده و ماجراهای بعد از آن اتفاق افتاد. اما در زمانه استبداد صغیر که از بهتوپ بستن مجلس تا بعد از آن اتفاق افتاد، شاهد وقایعی عجیب بودیم. یکی از این وقایع محاصره و اشغال تبریز بهدست اجنبیها بود.
مردمی که برگ درخت خوردند
در دوران استبداد صغیر، عینالدوله والی حکومت مرکزی برای تبریز شد اما تبریزیها مقاومت کرده و او را نپذیرفتند. چنین بود که قوای دولتی به سمت تبریز به راه افتاده و این شهر مهم را محاصره کرد. شهر بر اثر این محاصره دچار قحطی و کمبود آذوقه شد. نقل است که کار به جایی رسید که مردم برگهای درختان را میخوردند. البته مقاومت مردم جانانه بود و شهر را تسلیم قوای دولتی و حکومتی نکردند.
تبریز مقاوم، تبریز گرسنه
در ابتدای امر درگیریها در شهر تبریز، باعث شد تا غالب محلههای این شهر به ۲ دسته مشروطهخواهان و دولتیها تقسیم شود. محمدعلیشاه همه توان خودش را به میدان وارد کرده بود تا بتواند تبریز را تسلیم کند. درگیریها در تبریز چند مرحله داشت. البته اخبار مقاومتها و درگیریهای این شهر به دیگر نقاط آذربایجان هم سرایت کرده و باعث ایجاد مقاومتهایی شده بود. در مرحله اول، مشروطهخواهان موفق شدند پیروز نبردها شوند و اختیار شهر را بهدست بگیرند. در مرحله دوم قشون سلطنتی، به فرماندهی عینالدوله وارد عمل شدند تا کار را یکسره کنند. فرماندهی این قوای حکومتی را محمدولی خان تنکابنی برعهده داشت. اما حملههای این قشون حکومتی نیز با مقاومت مشروطهخواهان روبهرو شد. در مرحله سوم، آذوقه و مواد غذایی در تبریز تحت محاصره پایان یافت. مرگ بر اثر گرسنگی و بیماری، جزو اتفاقات رایج تبریز بود. در بخشی از گزارشهای سفارت بریتانیا در این مورد آمده: «امروز نان خیلی کساد بود و تا فردا باز کمیاب خواهد شد... زنها در امامزادهها جمع شده برای نان فریاد و فغان میکنند». ضمن اینکه حکومت از سیاست ایجاد رعب و وحشت هم استفاده میکرد و عملاً به ناامنیها در مسیرهای منتهی به تبریز دامن میزد. حتی در مواردی، زندانیان را آزاد کرده بود تا در حملههای نظامی شرکت کرده و البته دست به غارت و ناامنی هم بزنند.
روحانی وطنخواه
و اما برگردیم به ماجرای ثقهالاسلام تبریزی. او که از حامیان مشروطه بود، سعی بسیاری میکرد تا مردم را با فواید حکومت ملی آشنا کند. جالب اینکه او در انتخابات دوره اول مجلس شورای ملی، رأی اول علمای تبریز را هم به دست آورد ولی نمایندگی را قبول نکرد. او بعدها در جریان مشروطه، وارد مجادلاتی با دیگر مشروطهخواهانی که حدس میزد از مجرای اصلی امور خارج شدهاند، شد. هرچند اصل مشروطه را نیز قبول داشت، ولی معتقد بود هر فعالیتی که منجر به سلب استقلال ایران شود، اشکال دارد. »
و روسها آمدند
وقتی مقاومت مشروطهخواهان تبریزی بالا گرفت و حکومتیها دیدند که نمیتوانند کاری از پیش ببرند، پای روسها به میان آمد. به واقع کنسولهای روس و انگلیس به این نتیجه رسیدند که ارتش روس باید به سمت تبریز حرکت کند. توجیهشان هم حفظ جان اتباع خارجی و رفع محاصره و قحطی و ایجاد امنیت بود. اما ثقهالاسلام بهشدت با این ایده مخالف بود. او میگفت: «راضی هستم مرا در سیبری به شکستن سنگ چخماق وادار کنند اما بیرق روس در این مملکت نباشد». او با عینالدوله هم تلگرافهایی رد و بدل کرد و به محمدعلیشاه هم هشدار داد که خطر نزدیک است. شاه هم سعدالدوله را مأمور مذاکره با وزرای مختار روس و انگلیس کرد تا از ورود روسها به تبریز جلوگیری کند. از انجمن آذربایجان هم درخواست شد تا راه برای ورود عینالدوله به تبریز گشوده شود که امنیت برقرار باشد. اما هیچ کدام با شاه موافقت نکردند و سرانجام روسها وارد شهر شدند.
مردی که نرفت
روسها در سال 1327قمری تبریز را اشغال کردند. ژنرال استارسلسکی، فرمانده ارتش روس هم از مجاهدان خواست تا سلاح بر زمین بگذارند. آنها باغشمال را مرکز ستاد فرماندهیشان کردند. در جریان این جنگ و جدالها، ستارخان و باقرخان و گروهی از مجاهدان به شهبندرخانه عثمانی پناه بردند. اما ثقهالاسلام در شهر ماند. بارها نیز علیه تعدی روسها به مردم، به مقامات دولتی و روسی شکایت و گلایه برد. حتی در یک مورد که به امپراتور روسها تلگراف فرستاده بود، باعث شد تا قوای روس مستقر در تبریز از او عذرخواهی کنند. اما ماجرا چنین پیش نرفت.
جریشدن قوای مهاجم
ذکر این نکته ضروری است که مدتی قبل و توسط حکومت مشروطه، از مستر مورگان شوستر آمریکایی دعوت شده بود تا به ایران بیاید و امور مالیه ایران را در دست گرفته و نظم و نسقی ببخشد. او هم آمد و با دقت تمام کارش را انجام میداد. این امر البته به ضرر روسها و انگلیسیها بود. روسها تهدید کردند که اگر آمریکاییها خارج نشوند، به سمت تهران به راه میافتند. مجلس هم اولش جسارت به خرج داده و با اولتیماتوم روسها مخالفت کرد. در نهایت قوای تازهنفس روس به سمت آذربایجان و تهران به راه افتادند. دولت هم مجلس را منحل کرده و حرف زور روسها را پذیرفته و عذرخواهی کرد. بعد از کوتاهآمدن دولت ایران بود که روسها جریتر شده و شروع به آزار و اذیت تبریزیها کردند.
کار خود را به خدا وامیگذارم
ثقهالاسلام شکایت به کنسول روسیه برد اما فریادش به جایی نرسید. در نهایت امیر حشمت، متولی نظمیه شهر، از او حکم شرعی مقابله با روسها را گرفت. در نتیجه با نیروهای خودش و مجاهدان مشروطهخواه، از اول محرم 1330قمری شروع به مقابله با روسها کردند. هزار تن از مجاهدان در ارک، محل مصلای کنونی شهر، موضع گرفته و در مقابل ۴ هزار سرباز روس میجنگیدند. روسها با اینکه مجهز به توپ هم بودند، ولی با 850کشته، از شهر بیرون رفتند. البته مدافعان شهر نیز تلفات زیادی داده بودند. ثقهالاسلام که دید اوضاع چنین است و روسها با قوای تازهنفس باز خواهند گشت، با کنسولهای روس و انگلیس وارد مذاکره شد. قرار بر این شد که مجاهدان سلاح بر زمین گذاشته یا از شهر خارج شوند. چون مجاهدان شرط را اجرا کردند، روسها نیرنگ کرده و با قوای تازه نفس وارد شهر شده و مواضع مدافعان را به توپ بستند. ثقهالاسلام به دیدار کنسول روس رفت، ولی با رفتار خشونتآمیز و بیاعتنایی روبهرو شد. عالم تبریزی برگشت و به مردم گفت که روسها نیت کشتار دارند، شبانه شهر را به سمت جایی امن ترک کنید. وقتی پرسیدند خودش میخواهد چه کار کند، گفت: «من کار خود را به خدا وامیگذارم».
شهر ترسان
بلوا و ترس عجیبی در تبریز به چشم میخورد. هر کسی که میتوانست، از شهر خارج میشد. به فرماندهان نظامی و کنسولهای روس در تبریز و رشت و انزلی و مشهد هم اختیار تام داده شده بود تا هر کسی را که باعث و بانی اغتشاشات اخیر تشخیص میدادند، مجازات کنند. دیگر تبریز بود و روسهایی که نه اعتقاد به قانونی داشتند و نه اعتقاد به خدایی.
رنج ما دو دقیقه بیش نیست
و سرانجام عصر روز نهم محرم بود که او را به کنسولگری دعوت کردند تا در جلسهای درباره امنیت شهر شرکت کند. کنسول روس گفت روسها تا برقراری امنیت در تبریز باقی بمانند و ثقهالاسلام برگهای را دال بر این موضوع امضا کند. پاسخ داد روسها تبریز را ترک کنند، ضمانت میدهد که امنیت برقرار میشود. کنسول از دستش عصبانی شد و زندانیاش کرد. فردا نیز برایش دادگاهی برگزار کردند. دادگاه را صالح ندانسته و پاسخی به آنها نداد. جرمش حکم جهادی بود که صادر کرده بود. اول صبح عاشورا، چوبه دار دستهجمعی در سربازخانه برپا کردند. عصر نیز 9تن از مبارزان را از باغشمال به سربازخانه آوردند. ثقهالاسلام به دیگر یارانش میگفت: «رنج ما 2دقیقه بیش نیست، پس از آن به یکبار خوش و آسوده خواهیم بود. ما را چه بهتر که در چنین روزی بهدست دشمنان دین کشته شویم». نمازی خواند و بالای چوبه دار رفت و به آسمان پر کشید.
مردی که تسلیم نشد
هفتم محرم بود که ثقهالاسلام خبردار شد که روسها در پی دستگیری او هستند. از او خواستند که به شهبندرخانه عثمانی پناهنده شود. پاسخ داد: «هنگامی که در زمان شکست عباسمیرزا، آقا میرفتاح جلو افتاده، شهر تبریز را بهدست روس سپرد [تا قتل و خونریزی نشود]، از آن زمان صد سال میگذرد و همیشه از آقا میرفتاح به بدی یاد میشود. شما چگونه خرسندی میدهید که در این آخر زندگی، از ترس مرگ خود را به پناهگاهی کشم و دیگران را در دست دشمن گذارم؟»
شهید آمریکایی مشروطه
یکی از نکتههای جالب و خواندنی درگیریهای قوای حکومتی و مشروطهخواهان، جان باختن یک آمریکایی است. هوارد باسکرویل، معلم آمریکایی بود که در تبریز اقامت داشت. از او غالباً با عنوان شهید آمریکایی مشروطه نیز یاد میکنند. او در آوریل 1885میلادی در نارت پلاته آمریکا متولد شد. بهعنوان معلم تاریخ، در مدرسه مموریال تبریز سرگرم کار بود. او فوج نجات را با کمک شاگردانش تشکیل داد. جالب اینکه برای عدماطلاع سرکنسول آمریکا و مسئولان مدرسه از این قضیه، حیاط ارک تبریز را برای این هدفش انتخاب کرد. میترسید که در کارش مانع ایجاد کنند. میگویند نخستین کسی بود که صبح روز دوشنبه، سیام فروردین 1288شمسی قدم به میدان جنگ گذاشته و سرانجام در محله «شنب غازان» گلوله خورده و جان باخت تا شهید مشروطه لقب بگیرد. او گفته بود: «اگر من برای تدریس آزادی از آمریکا به اینجا آمدهام، اکنون آزادی در کوچههای تبریز در خون غلتان بوده و وظیفه من، جنگیدن با استبداد است».
ترس روسها
پیکر ثقهالاسلام را در گورستان مقبرهالشعرای تبریز به خاک سپردند. وسایل شخصی او و دیگر شهدای تبریز نیز در موزه مشروطیت تبریز نگهداری میشود. در کتاب زندگینامه او آمده که پس از شهادت این روحانی در روز عاشورا، مردم از روسها درخواست کردند که اجازه عزاداری بدهند. روسها هم برای اینکه از میزان نفوذ معنوی این فرد اطلاع بیشتری پیدا کنند، اجازه این عزاداری را دادند. وقتی که مردم از این اجازه مطلع شدند، دستههای سینهزنی و زنجیرزنی به راه افتاد. کمکم بهنظر رسید که ماجرا دارد از مجرای طبیعی خودش خارج شده و تبدیل به نوعی راهپیمایی اعتراضی میشود. مردم که از این واقعه بهشدت تحریک شده بودند، مدام بیشتر و بیشتر میشدند. تا اینکه روسها احساس خطر کرده و سربازان خود را برای کنترل دستههای عزاداری اعزام کردند. از جنبههای به یاد ماندنی این عزاداری، شرکت مرحوم صافی، شاعر و مداح معروف تبریزی بود. اشعار او در وصف این روحانی هنوز به یادگار مانده است.