گفتوگو با پسری که از 17سالگی به جرم قتل در زندان بود اما پس از 13سال تحمل حبس با کمک خیرین آزاد شد
معجزه را با تمام وجودم حس کردم
تلاشها برای نجات جوان 30ساله که از 17سالگی به جرم قتل در زندان به سر میبرد، نتیجه داد و با کمک خیرین و پرداخت وجهالمصالحه درخواستی خانواده مقتول، احمد از زندان آزاد شد. او حالا در گفتوگو با همشهری از روزهای حبس میگوید و اتفاقاتی که در این سالها برایش رخ داد.
از اینکه بعد از این همه سال تحمل حبس، آزاد شدهای چه حسی داری؟
خیلی خوشحالم. من مدیون خواهرم و همه خیرینی هستم که برای نجات من تلاش کردند و دست همه آنها را میبوسم. دلم میخواهد به دیدن تکتک آنها بروم و تشکر کنم.
خودت فکر میکردی که از قصاص نجات پیدا کنی؟
من 2بار پای چوبه دار رفتم. هر 2بار قرار بود که صبح روز بعدش قصاص شوم و در هر 2بار حکم کسانی که قرار بود همراه من قصاص شوند اجرا شد اما حکم من اجرا نشد و معجزه را با تمام وجودم حس کردم. پس از این اتفاقات امیدوار شدم و حالا هم از اینکه به آرزویم رسیدهام، خیلی خوشحالم.
به 13سال پیش برگردیم، روزی که باعث شد که به جرم قتل دستگیر شوی. آن روز چه اتفاقی رخ داد؟
زمستان سال 86بود. ما در رشت زندگی میکردیم. آن روز سوار موتورم بودم که به خانه برادرم بروم که پسر جوانی سر راهم را گرفت و خواست که او را تا جایی برسانم. او سوار شد و همان موقع دیدم که 3نفر بهدنبال ما هستند. ظاهرا با پسر جوان دعوایشان شده بود. سر راه مرا گرفتند و شروع کردند به فحاشی. به آنها گفتم به جای فحش دادن حرفتان را بزنید اما گوششان بدهکار نبود. بعد درگیری بالا گرفت. برای دفاع از خودم چاقویی را که همراهم بود بیرون کشیدم. در جریان درگیری ناگهان متوجه شدم یک نفر روی زمین افتاد. چاقو خورده بود اما باور کنید کار من نبود. من یادم است که در این درگیری با چاقو ضربهای بهدست یکی از کسانی که با ما درگیر شده بودند زدم اما همان فرد در اداره پلیس و دادگاه شهادت داد که مقتول را من به قتل رساندهام. چون شاهد وجود داشت، به قصاص محکوم شدم. در ابتدا بهخاطر اینکه به سن قانونی نرسیده بودم به کانون اصلاح و تربیت و بعد از آن به زندان لاکان رشت منتقل شدم.
شرایط زندان چطور بود؟
تا 2ماه کاملا گیج بودم. کسی که در شرایط من نبوده، هرگز نمیتواند حال مرا درک کند. اما بعد از آن تصمیم گرفتم با ورزش سرم را گرم کنم.
فقط ورزش میکردی؟
تا حدود 6سال پیش علاوه بر ورزش حرفهآموزی هم میکردم. از منبتکاری گرفته تا تراشکاری. تا قبل از ناهار سر کار بودیم و بعد از ناهار ورزش میکردم. فوتبال، والیبال و بدنسازی. اما از حدود 6سال پیش گفتند که زندانیان بند قتل نباید سر کارگاهها بروند. بعد از آن فقط خودم را با ورزش سرگرم میکردم.
گفتی 2بار پای چوبه دار رفتی. چه شد که حکمت اجرا نشد؟
بار اول سال92 بود. در آن زمان فاصله انتقال به قرنطینه و اجرای حکم زیاد نبود. یک روز چهارشنبه اسمم را صدا زدند و مرا از بند به سلول قرنطینه بردند. همان روز ظهر آخرین ملاقات با خانوادهام برگزار شد. به آخر خط رسیده بودم. وقتی خانوادهام آمدند گریه میکردم و وصیت کردم که مرا کنار مزار مادربزرگم دفن کنند. خانوادهام که رفتند من ماندم و یکی از همبندیهایم. او هم جرمش قتل بود و هر دوی ما قرار بود صبح روز فردا یعنی پنجشنبه قصاص شویم. در آن لحظات همهاش فکر میکردم که چیزی به پایان زندگیام نمانده است. نمیخواستم قصاص شوم. فکر کردم و ناگهان چیزی به ذهنم رسید. در اخبار و روزنامهها شنیده بودم که قانون مجازات اسلامی تغییر کرده و مادهای به آن اضافه شده که براساس آن کسانی که زیر 18سال مرتکب قتل میشوند در شرایطی قصاص نمیشوند. شروع کردم به سر و صدا کردن و به زندانبانها گفتم که من در 17سالگی مرتکب قتل شدهام و نباید قصاص شوم. اولش حرفم را باور نکردند. التماس کردم که مرا نزد رئیس زندان ببرند. وقتی فهمید که در زمان قتل کمتر از 18سالم بوده، تعجب کرد و گفت که بررسی میکند. به سلول برگشتم. دل توی دلم نبود. فقط چند ساعت به اجرای حکم مانده بود. قبل از طلوع آفتاب قرار بود قصاص شوم. حدود ساعت 10:30شب بود که اسمم را صدا زدند. با خودم گفتم کارم تمام است. التماس کردم اما گفتند که نترس قرار نیست اعدام شوی. آنجا بود که متوجه شدم اجرای حکم من بهدلیل قانون جدید متوقف شده و مهلت دادهاند که اعاده دادرسی کنیم و من دوباره محاکمه شوم. آن شب به بند برگشتم اما فردی که با من بود چند ساعت بعد حکمش اجرا شد.
دفعه دوم کی بود؟
سال95 بود. من دوباره محاکمه شده بودم اما قاضی قبول نکرد که من در زمان ارتکاب جرم به بلوغ عقلی نرسیده بودم و دوباره حکم به قصاص من داده و این حکم تأیید شده بود. این دفعه شرایط اجرای حکم فرق کرده بود. یک هفته قبل از اجرای حکم، زندانی را به قرنطینه میبردند تا در این یک هفته خانوادهاش وقت داشته باشند که رضایت شاکی را بگیرند و بعد حکم اجرا میشد. یک روز شنبه بود که مرا به قرنطینه بردند. این بار هم یک زندانی دیگر همراهم بود. اسمش هادی بود. سهشنبه که شد آخرین ملاقات با خانوادهام برگزار شد. قرار بود حکمم صبح شنبه اجرا شود. باز هم خودم را در آخر راه دیدم اما این بار احساس میکردم راه فراری ندارم. حال وحشتناکی داشتم. فقط دعا میکردم و با گریه از خدا میخواستم که نجاتم دهد. پنجشنبهشب بود که برف شروع به باریدن کرد. بارش، جمعه هم ادامه داشت. آنقدر بارید که همه جادهها بسته شدند. جمعه بود که من و هادی را صدا زدند و گفتند که حکمتان اجرا نمیشود. گفتند که بهخاطر برف همه راهها بسته شده و مسئولان اجرای حکم نمیتوانند صبح شنبه به زندان بیایند. گفتند که اجرای حکم ما 10روز عقب افتاده است. در آن لحظه با همه وجودم خدا را حس کردم. احساس میکردم که صدایم را شنیده. نمیدانید چه حالی داشتم. دوباره به بند برگشتم و چند روز بعد گفتند که اعلام شده 6زندانیای که در زندان لاکان هستند و در زمان ارتکاب جرم زیر 18سال داشتند اجرای حکمشان فعلا متوقف شده است. درست 10روز بعد حکم هادی اجرا شد. زندانبان میگفت که اگر آن شب برف نمیبارید تو حالا زنده نبودی.
در این مدت چهکسی برای گرفتن رضایت خانواده مقتول پیگیر کارهایت بود؟
خواهرم. او همه دنیای من است. هم خواهرم است و هم مادرم. من زمانی که در زندان بودم مادرم دق کرد و مرد. در این مدت خواهرم همه زندگیاش را گذاشت که مرا نجات دهد. وقتی حکمم برای دومین بار اجرا نشد، او آنقدر به مقابل خانه مادر مقتول رفت که درنهایت قبول کرد که در ازای دریافت مبلغی رضایت دهد. مادر مقتول اول 2.5میلیارد تومان خواسته بود. بعد از آن خواهرم با جمعیت امامعلی آشنا شد و یکی از خیرین به نام خانم فرخنده جبارزادگان، تلاشهای او باعث شد که مادر مقتول به دریافت یک میلیارد تومان رضایت بدهد. بعد از آن پای یکی از خوانندگان محبوب کشورمان هم به پرونده من باز شد. مدتی بعد گزارش پرونده من در همشهری منتشر شد و با کمک خیرین در نهایت مبلغ درخواستی خانواده مقتول فراهم شد. درحالیکه او فقط تا پایان مرداد مهلت داده بود، روز 28مرداد بود که این مبلغ فراهم و رضایت خانواده مقتول گرفته شد. چند روز بعد هم من آزاد شدم.
دوست داشتی نخستین کسی که در لحظه آزادی میدیدی چهکسی بود؟
مادرم که به رحمت خدا رفته بود. بهخاطر من خیلی سختی کشید و بعد خواهرم که مثل مادرم دوستش دارم و حالا همه زندگی من است و همه خیرینی که کمک کردند از زندان آزاد شوم.
برای آیندهات برنامهای داری؟
راستش وقتی به زندان افتادم 17سالم بود و حالا 30سالهام. در این سالها با خود میگفتم که اگر آزاد شوم، کاری پیدا میکنم و نزد خواهرم در کرج میروم و کنار او و خانوادهاش زندگی میکنم. حالا هم قرار است همین کار را انجام دهم. دلم میخواهد کار کنم و زندگیام را بسازم.