خانم عصبانی در رستوران
فرورتیش رضوانیه
روزنامهنگار
در یک کشور غیرانگلیسی زبان برای قرار شام کاری به یک رستوران بزرگ دعوت شده بودم. وسط صحبتهایمان احساس کردم صدای جیغ و داد میآید. دیدم یک خانم جوان با گارسون بحث میکند. سعی کردم دوباره روی بحث متمرکز شوم. کمی بعد دیدم آن خانم معترض میز به میز میچرخد و جیغزنان یک عکس را به مشتریها نشان میدهد. حتی یک کلمه از حرفهایش را نمیفهمیدم. کنجکاو بودم تا بدانم داستان چیست، اما رویم نمیشد از میزبان سؤال کنم. وقتی کمی نزدیکتر آمد، دیدم عکس یک کرم است. گمان بردم که غذایش مشکلی داشته و حالا میخواهد مشتریها را از آن مطلع کند.
میزبان که از این وضع شرمنده شده بود، عذرخواهی کرد و گفت: «این خانم پیشتر با خانوادهاش به اینجا آمده اما سر بچهاش با لبه میز برخورد کرده و آسیب دیده، حالابرگشته و میگوید صاحب رستوران باید هزینههای بیمارستان را بپردازد.» پی بردم که آن عکس زخم روی صورت فرزندش بوده و من اشتباهی از دور یک کرم دیده بودم. هرچند توقع آن خانم منطقی بهنظر نمیرسید، اما چیزی که نظرم را جلب کرد این بود که هیچکدام از مشتریهای رستوران جوگیر نشدند تا به طرفداری از او بپردازند.
حتی هیچیک از کارکنان جلو نیامدند تا سرش داد بکشند و بیرونش کنند. همه سرشان توی کار خودشان بود و کسی این اجازه را بهخودش نداد تا دخالت کند. چند دقیقه گذشت تا اینکه ناگهان پلیس از راه رسید. مطمئن بودم او را به خارج از رستوران هدایت میکنند. اما آنها چند دقیقه آرام صحبت کردند، سپس پلیس رفت و زن دوباره برگشت و به جیغ و دادش ادامه داد. یکبار دیگر در یک مسابقه فوتبال اروپایی دیدم یک گربه وارد زمین شد و بازی را متوقف کرد، اما با این حال هیچکدام از بازیکنان دخالت نکردند. همه با آنکه گربه از کنار پایشان رد میشد، اما سر جایشان ایستادند تا در نهایت عوامل دور زمین آمدند و گربه جیمی جامپر را گرفتند و بردند، چون وظیفه آنها بود. یادآوری این دو ماجرا همیشه فکرم را مشغول میکند. پیش خودم مقایسه میکنم که ما در مواقع مشابه چطور عمل میکنیم.